خبرگزاری مهر- گروه فرهنگ: «احسان بیسادی» از فعالان فرهنگی جوانی است که طی فرآیند اعتماد به نسل جوان برای مدیریت فرهنگی کشور وارد این گود پر فراز و نشیب شده است. او حدود ۶ ماه است که به سمت معاونت فرهنگی متروی تهران منصوب شده، جایی که روزانه میلیونها تهرانی در آن حضور یافته، تردد میکنند و در فضایی بسته شرایط ارتباطی و فضایی عمومی با حضور دیگر شهروندان را تجربه میکنند. ایستگاههای متروی تهران با همه محدودیت و شلوغیهایش، میتواند مکانی مناسب برای مطالعه و بررسی رفتارهایی باشد که بازتاب فرهنگ عمومی در پایتخت و حتی کل جامعه ایرانی است. از این نظر معاونت فرهنگی مترو، مسئولیتی حساس بر عهده دارد و دیدگاههای او میتواند تاثیر مهمی بر فرهنگ عمومی در کلانشهری مانند تهران باشد. در این گفتوگوی انتقادی با احسان بیسادی به نسبت فضای فرهنگ عمومی در کشور با فرهنگی که معمولاً توسط نهادها و معاونتهای فرهنگی آنها به جامعه تزریق میشود پرداختهایم. بیسادی معتقد است بین این دو حوزه شکافی عمیق وجود دارد که باید آن را پر کرد. گفتوگوی خبرگزاری مهر با معاون فرهنگی اجتماعی متروی تهران را در ادامه میخوانید:
به نظر میرسد در سالهای اخیر فاصله معناداری میان ایدهها و ذهنیات مسئولان و کارگزاران فرهنگی با مردمی که حاملان اصلی فرهنگ هستند ایجاد شده است. این مسئله ما را به سمت نوعی انتزاعی شدن و در نتیجه بیحاصل ماندن فعالیتهای فرهنگی در کشور شده است. نظر شما به عنوان کسی که در بطن فعالیتهای مردمی و تا حدی انضمامی فرهنگی بوده و هستید در این خصوص چیست؟
به نظر من کلیت این موضوع درست است و اگر بخواهم به قول فرنگیها درباره «point» اصلی مسائل فرهنگی شهر تهران و اساساً کل کشورمان صحبت کنیم، باید به این فاصله و بیکارکرد ماندن فعالیتهای فرهنگی اشاره کنیم که به همان فاصله ذهنی و معنایی اشاره دارد. این فاصله به گونه است که امروز میتوانیم بگوییم میرود تا حدی به یک فاصله نجومی تبدیل شود؛ یک فاصله نجومی میان فرهنگ عمومی که در میان شهروندان، در گفتوگوها، تبادلات رفتاری و اجتماعی و حتی خرید کردنها و انجام وظایف شغلی و اجتماعی و... دیده میشود، با فضای فرهنگی سازمانی شده و سیاستگذاریهای فرهنگی در کشور که معمولاً مدیران درباره آن صحبت میکنند، وجود دارد.
یک فاصله نجومی میان فرهنگ عمومی که در میان شهروندان، در گفتوگوها، تبادلات رفتاری و اجتماعی و حتی خرید کردنها و انجام وظایف شغلی و اجتماعی و... دیده میشود، با فضای فرهنگی سازمانی شده و سیاستگذاریهای فرهنگی در کشور که معمولاً مدیران درباره آن صحبت میکنند، وجود دارد
امروز ما شاهد یک انفکاک و فاصله جدی میان آن چیزی هستیم که کارگزاران فرهنگی حاکمیت به آن میپردازند، و مسئله فرهنگ عمومی که در میان عامه مردم وجود دارد. بر همین مبناست که خیلی وقتها میبینیم، برنامهها و فعالیتهای فرهنگی ما اثربخشی لازم را ندارد و مثلاً میتوان سازمان صداوسیماست را به عنوان نمونه اعلایی از این مسئله نام برد که با گریز و فرار مخاطب روبهرو است. امروز با ریزش جدی مخاطبی روبرو هستیم که هم در مورد رسانهای مانند صداوسیما اتفاق میافتد، هم در تمام حوزههای فرهنگی در حال رخ دادن است؛ حتی شما (سینما) را بهعنوان یک ابزار فرهنگی که نگاه میکنید، میبینید در فیلمهایی که نزدیکی بیشتری با امر اجتماعی و فرهنگ عمومی دارد، مخاطب بیشتری دارد. فیلمهایی که به تعبیر جوانان امروزی «فضایی»تر و دور از واقعیت است، خیلی طرفدار ندارد. این مشکلات را در حوزه شهر و فعالیتهای فرهنگی شهرداریها و عموم ارگانها و نهادها هم داریم.
اگر بخواهیم به طور انضمامیتر همین وضعیت را تحلیل کنیم، فکر میکنید دقیقا چه چیزی باعث این فرایند شده است؟
اولا به نظر میرسد که در حوزه فرهنگی، ما با یک لکنت مواجه هستیم. یعنی یک لکنت زبانی با شدت و ضعف متفاوت در بین همه کنشگران و نهادهای دستاندرکار فرهنگ وجود دارد و علاوه بر این یک «تحفظ» و صحبت کردن در یک حاشیه امن وجود دارد که نمیدانم ناشی از چیست! این لکنت و فاصلهگذاری از مسئله اصلی باعث میشود تا ما نتوانیم مسئله فرهنگی را شناسایی کنیم و به راهکارهای آن بپردازیم. مثلاً در مورد بحث حجاب که مسئله عمومی است آنچه در ذهن و ضمیر منِ مدیر میچرخد و راهکاری که برای آن توصیه میکنم، با چیزی که شما در جامعه میبینید، چنان فاصله دارد و مخاطب من چنان با آن ذهنیت بیگانه است که گویی یک حالت دونکیشوت وار در من مدیر مترتب شده که انگار من از یک جهان قرونوسطایی آمدهام و هیچ چیزی از مناسبات یک جهان مدرن شده ندارم. وقتی یک فرد خارجی وارد شهر تهران شود و به نهادهای رسمی ما در حوزه فرهنگ نگاه کند، و بعد با آن چیزی که در جامعه رخ میدهد مواجه شود این انفکاک و عدم تعامل را کاملا درک میکند و میبیند که اینها حرف هم را نمیفهمند.
به نظر میرسد که در حوزه فرهنگی، ما با یک لکنت مواجه هستیم. یعنی یک لکنت زبانی با شدت و ضعف متفاوت در بین همه کنشگران و نهادهای دستاندرکار فرهنگ وجود دارد و علاوه بر این یک «تحفظ» و صحبت کردن در یک حاشیه امن وجود دارد که نمیدانم ناشی از چیست! این لکنت و فاصلهگذاری از مسئله اصلی باعث میشود تا ما نتوانیم مسئله فرهنگی را شناسایی کنیم
این یکی از مشکلات اصلی ما در سطح کلان است. فکر میکنم تا وقتی ما مسئولین و کارگزاران فرهنگی با این لکنت و تحفظ با مسائل واقعی مواجه میشوند و از آنها حرف میزنند، ما هیچگاه به نتیجه مطلوب در خصوص فرهنگ عمومی نخواهیم رسید.
از طرف دیگر من فکر میکنم در شهر و اساساً کشور ما، فضاها و رویدادهای توأم با تعامل انسانی نداریم یا بسیار کم داریم. در کشورهای مغرب زمین به مناسبتهای مختلف کارناوالها و فضاهای عمومی زیادی برگزار میشود که در آنها درگیر شدن انسانها با تعاملات اجتماعی و بیالافرادی را بسیار زیاد مشاهده میکنیم. یعنی ایونتهایی را طراحی میکنند که آدمها در بستر زمانی و مکانی خاصی کنشهای اجتماعی انجام میدهند و خیلی از مسائل فرهنگی و اجتماعی در این فستیوال و همایشها اتفاق میافتد و به فرهنگ عمومی شکل مطلوبی میدهد. اما در جامعه ما به طور کلی فضای عمومی و تعاملی بسیار کم است. ما در شهر تهران و اساساً در کشور خیلی در این زمینه مشکل داریم.
شاید مهمترین ظهور و بروز این مسئله که خیلی هم مهم است در جریان عزاداریهای ماه محرم و صفر باشد که آنهم خاستگاه سنتی دارد، یعنی سبک زندگی بهروز و مدنشده ما هنوز نتوانسته چنین فضایی را برای خودش ایجاد کند. بلکه محرم و صفر چون افکار و عرف مذهبی ما ریشه در آن دارد شکل گرفته و برجا مانده است و کارکردش هم مشخص است. این مراسم که یک فضای عمومی برای مردم میسازد یک سبک زندگی خاص را در آن ایام ایجاب میکند که در جای خودش قابل مطالعه است؛ مثلا طرف میآید در محرم و صفر، در طول دو ماه، یک زیست اجتماعی و فرهنگی برای خود تعریف میکند و تاثیرات مشخصی هم میگیرد. هسته سخت این رویداد عمومی مسائل قدسی و اعتقادی و مذهبی و ارادت ما به حضرت سیدالشهدا (ع) است، ولی خود این کنش گسترش بیشتری پیدا کرده و مثلا میبیند بعضاً افرادی را در سال شاید نسبتی با مسئله عاشورا و حتی دین ندارند، ولی در این فضای عمومی ماه محرم به شکل فعال درگیر میشود.
اصلا کاری نداریم که حالا بین اینها با دین و فرهنگ عاشورا اتصالی صورت میگیرد یا نمیگیرد، میخواهم بگویم کارکردهایی در این رویداد دو ماهه اتفاق افتاده که چون ما در جاهای دیگر خلأ داریم و فضایش را نداریم، آن افراد هم احساس میکنند باید از این زمینه و فضا برای برطرف کردن نیاز فرهنگی و اجتماعی خود استفاده کنند. یکی از دلایل عدم تاثیرگذاری فعالیتهای فرهنگی این است که این فعالیتها در یک بستر تعاملی واقعی رخ نمیدهند؛ چون دنیای امروز دیگر دنیای دیکته گفتن و از بالا چیزی را تحمیل کردن و جهان بایدها نیست، شما حتی اگر میخواهید بایدی را به فردی منتقل کنید، باید آن را با فرایند اقناع سازی کامل انجام دهید. مثلا یکی از نقدهایی که خودم به برخی از اتفاقات فرهنگی در مترو تهران دارم این بوده است که وقتی پیامهایش را نگاه میکنیم، انگار شکل کاملا مونولوگی دارد؛ یعنی فقط ما داریم به مخاطب چیزی را القا میکنیم؛ حالا یا خودمان داریم میگوییم و حرف ماست، یا ما حرفهایمان را منتسب به سخنان ائمه (ع) بزرگوار کردهایم. در این شرایط مخاطب احساس میکند انگار آدمی آن بالا و مثلاً بر فراز ایستاده مترو قرار گرفته و مدام دارد دستور میدهد! این شکل از کار فرهنگی در شرایط کنونی نمیتواند تاثیرگذاری داشته باشد و نمادی از همان لکنتی است که عرض کردم.
با توجه به فرمایشاتی که در خصوص فضای عمومی داشتید، فکر نمیکنید که این فضای عمومی به این دلیل بسته شده است که نهادهای رسمی آن را اشغال کردهاند! مثلا وقتی شما به عنوان کنشگر نهادی و رسمی وارد همه حوزههای عمومی میشوید تا فعالیتهایی را که مردم باید خود انجام میدادند، بر عهده بگیرند، این به معنای پا پس کشیدن مردم از فضای عمومی و منفعل شدن آنها و در نتیجه از دست رفتن فضاهای عمومی تعاملی جامعه است
تا حد زیادی موافقم؛ دستوپایمان در حوزههای مختلف خیلی دراز شده است. اتفاقا باید بگذاریم شهروندان مشارکت کنند و نهاد مدنی شکل بگیرد. مثلا در همان مسئله مراسم ماه محرم و صفر که برای قرنهاست و بلکه هزارهای است دارد بهصورت مردمی و خودجوش برگزار و اداره میشود، ما در خیلی از مواقع بهعنوان نهاد حاکمیتی داریم واردش میشویم و من معتقدم خرابش میکنیم. این مسئله خیلی جدی و مهمی است و صاحبنظران بسیاری هم روی آن دست گذاشتهاند، که البته برخی هم اعتقاد دیگری دارند و موافق ورود سازمانی و رسمی به این مسائل هستند. اما من معتقدم با این ورودها، امر فرهنگی و میانفردی را از شهروندان میگیریم؛ وقتیکه این بستر را بگیرید اتفاقات بدی میافتد. بگذارید یک مثال بزنم؛
یکی از دلایل عدم تاثیرگذاری فعالیتهای فرهنگی این است که این فعالیتها در یک بستر تعاملی واقعی رخ نمیدهند؛ چون دنیای امروز دیگر دنیای دیکته گفتن و از بالا چیزی را تحمیل کردن و جهان بایدها نیست، شما حتی اگر میخواهید بایدی را به فردی منتقل کنید، باید آن را با فرایند اغناسازی کامل انجام دهید
در مسئله فلسطین که برای خودم من شخصاً خیلی جذاب است و پیگیر آن هستم، چه اتفاقی دارد میافتد؟ من معتقدم اگر فقط یکجا جمهوری اسلامی منطق کاملاً روشن و قابل دفاعی داشته باشد، یعنی شما بتوانید با اطمینانِ خاطر وارد جمع مخالفین بشوید و یک میکروفن بگذارید و در این مورد از موضع جمهوری اسلامی صحبت کنید و با جرات از منطقش دفاع کنید، همین مسئله فلسطین و دفاع از انتفاظه است. خود من در دوره دانشجوییام در مقابل دریایی از منتقدان میایستادم و در مورد این مسئله با قدرت و قوت تمام استدلال میکردم و مستندات زیادی ارائه میکردم و معمولاً هم در حوزه سخن استدلالی پیروز میشدم، چون مستندات و محکمات جدی داشتم. چون در مسئله فلسطین ما نقض بیّن و آشکار حقوق بشر را شاهدیم و با هر مرام و مسلکی که باشید، خواه مسیحی و یهودی و یا حتی آتئیست باشید باید جلوی این نقض حقوق بشر بایستید و جهان غرب تا وقتی که نتواند این مسئله را حل کند بههیچعنوان نمیتواند صادقانه از حقوق بشر دم بزند و این راه برو و برگرد هم ندارد. حالا سوال این است که چرا این مسئله که اینقدر روشن است و همه جای دنیا هم در مقابل آن این همه لشکرکشی شده است و افکار عمومی خود اروپا و آمریکا هم با اسرائیل مشکل دارد و به محض اینکه کشتاری در غزه رخ میدهد، نهادهای فرهنگی و مدنی و مردمی وسط میدان میآیند و اعتراضات ۵۰ و ۱۰۰ هزار نفری مثلا در قلب پاریس راه میافتد، چرا در کشورهای مسلمان مانند ترکیه، یاد در کشور خود ما این حجم از اعتراضات خودجوش دیده نمیشود؟ چرا در ایران جز یکسری از تشکلها، مثل بچههای «جنبش عدالتخواه» یا بچههای بسیجی و حزباللهی دیگر مردم تا این حد پای این اعتراضات نیستند و از حقوق فلسطینیها آنطور که باید دفاع نمیکنند؟ آیا مردم ما طرفدار قاتلین و غاصبین هستند؟ قطعا اینطور نیست. اصلاً دفاع از مظلوم در فرهنگ عمومی و اجتماعی ایرانیها وجود دارد و خود بزرگداشت سیدالشهدا(ع) در ایران یکی از تلألؤهای همین مظلومیت است که اینقدر اثربخش بوده است. اساساً ما ایرانیها به مظلوم ارادت خاصی داریم که متأثر از همان فرهنگ عاشوراست. اگر به انتخابات ریاست جمهوری هم نگاه کنید در دورهای که آقای احمدینژاد پیروز شد، یکی از مهمترین دلایلش این بود که در جایگاه مظلوم قرار گرفته بود و مردم ما احساس کردند که یک مظلومی آمده و از بطن مردم است و باید از او حمایت کنند.
پس چرا حضور مردم در این مسئله آنطور که باید پررنگ نیست و خودشان میداندار حمایت از فلسطین نیستند؟ چرا ما در مسئله دفاع از فلسطین اینقدر مشکل داریم؟ و چرا اگر تبلیغات ویژهای صورت نگیرد حضور مردم در تظاهرات ضداسرائیلی چندان قابل توجه نخواهد بود؟ و در این شرایط آدم رسوا و معلوم الحالی مثل نتانیاهو وقتی این وضعیت را در ما تشخیص میدهد به خودش اجازه میدهد که فیلم پر کند و برای مردم ما دایه بهتر از مادر شود و کلیپش هم برای بسیاری مهم شود! این درحالی است که در خود غرب گفته میشود که بعد از «موشه دایان» و «آریل شارون»، به خاطر فجایایی که این آدم مرتکب شده، رسواترین فرد در دنیا است. حتی این آدم وقتی به اروپا هم میرود، مردم آنجا به او فحش میدهند، حالا میآید احساس میکند این ظرفیت در کشور ما وجود دارد و میتواند برای مردم ایران پیام بفرستد و این کار را هم میکند.
وقتی مردم به میدان فلسطین میروند احساس میکنند این فضا بیش از حد، به تعبیر امروز «حاکمیتی» است و مردم در آن پررنگ نیستند. در چنین فضایی است که نتانیاهو میتواند آن پیام را بفرستد و تصورش هم این است که آن حرفها نزد مردم جایگاهی دارد
حالا حرفم این است که دلیل ورود نهادی و رسمی و حاکمیتی به این مسئله باعث شده که مردم خودشان را از این موضوع کنار بکشند. چون وقتی به میدان فلسطین میروند احساس میکنند این فضا بیش از حد، به تعبیر امروز حاکمیتی است و مردم در آن پررنگ نیستند. در چنین فضایی است که نتانیاهو میتواند آن پیام را بفرستد و تصورشم هم این است که آن حرفها نزد مردم جایگاهی دارد. بدین ترتیب ورود حاکمیتی به مسائلی که خود مردم باید عهده دارش باشند ممکن است آسیبهای جدی به همراه داشته باشد. این البته به همان انفکاکی مرتبط است که پیشتر به آن اشاره کردیم؛ انفکاک در امر فرهنگی نزد مسئولان و مردم. وقتی شما به نگاهها و مطالبات مردم توجه نمیکنید، آنها هم از شما و اولویتهای شما فاصله میگیرند.
نظر شما