یادداشتی از علی نیکوکار؛

فلسفه یعنی نسبت اصیل با وجود چیزها

فلسفه یعنی نسبت اصیل با وجود چیزها

انسان در مواجهه با واقعیت چیزها نسبتی غیر وجودی برقرار می‌کند، نسبتی که از پس حجاب انسانی پدیدار گشته و این حجاب مانع از بروز حقیقت وجود می‌شود.

به گزارش خبرنگار مهر، علی نیکوکار، پژوهشگر فلسفه در یادداشتی با عنوان از حجاب انسان تا راهی به سوی حقیقت وجود به بیان تعریف برخی از مفاهیم مترادف انسان از دیدگاه هایدگر پرداخته است؛

نگرانی، تعالی، اختیار، زمانمندی، ترس، زبان، آگاهی، مظهر وجود، مرادف‌های "هست بودن" انسان می‌باشد. در ادامه توضیحی از برخی مفاهیم مذکور از منظر هایدگر اما به زبانی دیگر خواهیم داشت.

هست بودن به مثابه نگرانی

هست بودن نگران بودن است چراکه انسان همیشه خودش را در وضعیتی پرتاب شده به سوی امکان‌ها می بیند، و نگران از اینکه با این امکانات چه چیزی باید انتحاب کند تا بشود…این هست بودن، عین نگرانی است.

هست بودن به مثابه ترس و مرگ

نهایی‌ترین امکان آدمی مرگ است در جایی که در تعریفش می‌توان گفت: او بودن برای مرگ هست. اگر این امکان نهایی را به روشنی قبول کند و در نهان خویش همیشه حاضر بدارد، بنابر اختیار به سوی انتخاب‌های اصیل حرکت خواهد کرد و این انتخاب‌های اصیل، او را در وضعیت ترس آگاهی قرار خواهد داد. در نتیجه دازاین از آن جهت که گشوده بر وجود است قیام ظهوری خواهد بود.

اگر امکان نهایی مرگ را فراموش کند. بنابر امیال به سوی انتخاب‌های غیر اصیل حرکت خواهد کرد و با این انتخاب‌های غیر اصیل همچون روزمرگی، سرگرمی، مشغولیات، وراجی، مذبذبی شاد و دمدمی مزاج، سعی در پنهان داشتن مواجهه با خویش و فرار از ترس آگاهی در خویشتن با گذر عمر شود.

هست بودن به مثابه اختیار

انسان در اختیار است که خود را به جانب مقدورات و ممکنات می‌افکند و با نسبت بر قرار کردن تعالی می‌جوید لذا اختیار نام دیگر تعالی و هست بودن است.
حقیقت، عیان و هویدا "هست" است و نیازی ندارد حجاب از رخ کشد، اما برگرفتن حجاب امری است انسانی، چراکه انسان، هست بودنش، بیرون از خود و در نزد اشیا قرار می‌گیرد. به عبارت دیگر انسان با نسبت برقرار کردن با چیزها حجاب از رخ حقیقت می‌کشد، حقیقت همان اختیار یعنی نسبت برقرار کردن با دیگران و چیزها است.

هست بودن به مثابه مظهر وجود

در واقع انسان با نسبت برقرار کردن با وجود در موجودات، آن را هویدا و آشکار می‌کند، اما نسبت و رابطه‌ی ابتدایی انسان با چیزها نه حقیقت که ناحقیقت و پوشیدگی است و همین پوشیدگی و حجاب باعث می‌شود انسان به دنبال حقیقت برود. به همین دلیل ناحقیقت-پوشیدگی، اشتباه و خطا نیست بلکه راز است، هنگاهی که نتوانیم این راز پوشیده و مخفی را عیان کنیم دچار سرگردانی و بی بنیان و خانمان می‌شویم.

وجود به مثابه زبان

انسان در مواجهه با واقعیت چیزها نسبتی غیر وجودی برقرار می‌کند، نسبتی که از پس حجاب انسانی پدیدار گشته و این حجاب مانع از بروز حقیقت وجود می‌شود. بنابراین یگانه غرض مابعدالطبیعه وصول فکر به حقیقت وجود، و بیان وجود به وسیله زبان است، که به گفته هایدگر زبان خانه وجود می‌باشد.

وجود به مثابه حقیقت

زمان افقی است که وجود در آن ممکن می‌شود زیرا وجود تاریخ‌مند است، به تعبیری اینگونه نیست که وجود یک بار در طول تاریخ ظهور کند و دچار خفقان و ظلمت شود بلکه همواره زمان افق ممکن برای فهمیدن وجود است.

انسان به مثابه مظهر وجود

وجود هیچ موجودی نیست نه خداست و نه اساس جهان، بدین معنی باید هیچ نامیده شود و این لحظه ایست که ترس آگاهی در انسان رخ می‌دهد. آنچه هست نیست و آنچه نیست هست. حقیقت وجود، خود وجود است و تنها وجود است که پرده از حقیقت بر می‌دارد. وجود نامتناهی است و جز در تعالی وجود حاضر انسانی ظاهر نمی‌شود. انسان حضور وجود است یعنی ناحیه ایست که روشنی و وضوح وجود است، اما حاصل شدن این حضور به حکم خود وجود است و نه انسان زیرا وجود، انسان را در هست بودن می‌اندازد.

وجود به مثابه خدا

فقط با ابتنا به حقیقت وجود، که محصول نسبت اصیل انسان با چیزها است می‌توان درباره ماهیت امر مقدس فکر کرد. و فقط با توجه به ماهیت امر مقدس، باید درباره ذات الوهیت اندیشید و فقط در ذات الوهیت است که می‌توان گفت مفهوم خدا بر چه چیزی دلالت می‌کند. اما هایدگر اضافه می‌کند چون تاکنون حقیقت وجود به فکر درنیامده است، دریافتن نسبت خدا با انسان به تجربه ناممکن است. پس ما باید در انتظار باشیم تا حقیقت وجود کشف شود.

فکر نه دانش که راه است، راهی به سوی وجود و گوش فرا داشتن به ندای خاموش جهان که نیچه گفت: فکرهای بسیار آرام است که باعث طوفان می‌شود...

تکمله:

جان کلام اینکه فلسفه یعنی نسبت اصیل با وجود چیزها، عبدالله صلواتی در این باره می‌گوید: با فلسفه باید زندگی کرد و نفس کشید و همدم شد با فلسفه باید درد کشید و گریست. با فلسفه باید خندید و لذت برد. فلسفه همۀ اینهاست و مستقلاٌ هیچ یک از اینها نیست. برایم تصور اینکه چگونه می‌توان شعر خواند، داستان خواند، فوتبال دید، فوتبال بازی کرد، رانندگی کرد، اما اینها را درگیر چرخ‌دنده‌های فلسفه نکرد سخت است. همۀ اینها از چشم فلسفه برایم دیدنی و لذت بخش است.

منابع:

۱- وجود و زمان نوشته مارتین هایدگر

۲- روزنه‌ای به اندیشه مارتین هایدگر نوشته مایکل اینوود

کد خبر 4677494

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
  • نظرات حاوی توهین و هرگونه نسبت ناروا به اشخاص حقیقی و حقوقی منتشر نمی‌شود.
  • نظراتی که غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نمی‌شود.
  • captcha