از آنجا که دهه شصت در کشورمان متأثر از اتفاقات و مسایل سیاسی اجتماعی مختلفی بود، پرداختن به سینمای کودک آن هم به گونه ای حرفه ای نه سهل انگارانه ـ که امروز نمونه های متعددی می توان برایش پیدا کرد ـ حرکتی نامتعارف محسوب می شد و البته پیامد این نامتعارف بودن هم استقبال خوب مخاطب از این فیلم و فیلم های مشابه در دهه شصت بود. مخاطبی که تشنه هوای تازه، فانتزی و رویاپردازی بود تا از رئالیسم جاری فرار کند. این مخاطب محدود به کودکان و نوجوانان هم نمی شد.
نمایی از فیلم "گلنار"
پرتوی در قصه پردازی سعی کرد به داستان های فولکلوریک مراجعه و ریشه های ایرانی را با مولفه هایی خاص وارد آن کند. قصه "دختر گیسو طلا و سه خرس" را می توان بن مایه اصلی شکل گیری فیلمنامه محسوب کرد: حضور یک غریبه (دختر) در بین خانواده خرس و پیامدهایی که این حضور به دنبال دارد. با وام گرفتن این خط اصلی، نویسنده مولفه هایی وارد قصه کرده که برای کودک و اصولاً مخاطب ایرانی ملموس باشد. طراحی موقعیت گلنار به عنوان دختری که پدر و مادر ندارد و با پدربزرگ و مادربزرگش زندگی می کند از عواملی است که علاوه بر پرداختن به موقعیت ملموس کودکی که مادربزرگ و پدربزرگ نگهداری او را به عهده دارند و تنهاست، به نوعی سمپاتی مخاطب را جلب می کند و موقعیتی تضعیف شده دارد.
طراحی قصه و شخصیت ها در روستایی در شمال کشور علاوه بر بهره بردن از طبیعت زیبا، به نوعی استفاده از رنگ های مختلف را در جهت ایجاد فضای شاد و فانتزی برای مخاطب برجسته می کند. در چنین موقعیتی با تکیه بر رفتارهای مثبت و خوبی که در کاراکتر گلنار وجود دارد، مسائل اخلاقی و آموزشی هم به گونه ای زیرپوستی وارد فضای قصه می شوند و تلفیق میان واقعیت و رویاپردازی به تأثیرگذاری قصه کمک می کنند.
مانند دختر گیسو طلا که صرف کنجکاوی سر از جنگل و خانه خرس ها درمی آورد، گلنار هر چند خصوصیات اخلاقی منحصر به فردی دارد ولی از بازیگوشی که خصلت کودکان است جدا نمی شود و برای پیدا کردن دستمال یادگاری مادرش در جنگل گم می شود و مجبور است خود را با شرایط تطبیق دهد. اینجاست که خصوصیات اخلاقی مثبت او وارد عمل می شوند و وجهه او را در میان خانواده خرس هم برجسته می کند. وقتی به انگیزه های خرس ها برای نگه داشتن گلنار می رسیم که آنها از بی فرزندی رنج می برند و گلنار را در این جایگاه و برای کمک در کارها لازم دارند، به نکته برجسته ای پرداخته می شود.
این انگیزه ها و انتصاب آن به خانواده خرس می تواند این دو کاراکتر فانتزی را که به واسطه عروسکی بودن از فضا، روابط و مسائل رئال فاصله می گیرند، ملموس و باورپذیر کند و آنها را همجنس مسائل انسانی جلوه دهد. در همین جا می توان به تلفیق خوبی که میان کاراکترهای عروسک و انسان شده هم پرداخت. تلفیقی که بسیار متکی به نوع کارکرد خاص و جنس قصه است، در واقع این روابط خاص بطن قصه است که اجازه حضور عروسک ها میان انسان ها را می دهد نه هیچ چیز دیگر.
در این میان می توان از فیلم هایی نام برد که فقط برای جذابیت های در دسترس و بدون تفکر به حضور عروسک و ... در فضای رئال فیلم پرداخته و به این نتیجه منجر شده اند که حضور عروسک ها صرفاً ظاهری است و جایگاهی در قصه ندارد. فیلمی مانند "تارزن و تارزان" و ... که حتی عنوان فیلم هم وام گرفته از کاراکتر عروسکی است که در فیلم حضوری کوتاه و تک سکانسی دارد و به نوعی زیر سئوال است. اما در "گلنار" این اتفاق در پی نیاز منطقی قصه افتاده نه جذابیت های سهل الوصول لحظه ای.
کاراکتر خاله قورباغه هم از عروسک های محبوبی است که معادل مشابهی در یک مجموعه کودک تلویزیونی دارد. در این مجموعه خاله قورباغه به شکلی فرعی ظاهر می شد و بیشتر شیطنت های پسر او محور قرار می گرفت که هر بار با رسیدن به یک نتیجه بد، سرزنش و نصیحت های مادرش را به دنبال داشت. این بار این کاراکتر حضوری مستقل دارد ولی تحت تأثیر همان نقش نصیحتگر و ... در واقع او عقل کل است که مکمل ذهن کودک ولی عاقل گلنار می شود و در انتها او را از زندان و گرفتاری نجات می دهد.
فیلم علاوه بر تلفیق خوب میان دنیای عروسک ها و انسان ها، دراماتیزه کردن مسائل آموزشی و اخلاقی و استفاده بجا از ترانه و وجه موزیکال، توانست بدل به اثری حرفه ای در حوزه سینمای کودک و نوجوان شود. حضور عوامل حرفه ای و شناخته شده از امتیازاتی است که "گلنار" هم مانند "مدرسه موش ها" از آن بهره برد: حضور مرحوم سیدعلی سجادی حسینی به عنوان دستیار کارگردان، شهلا ریاحی و محرم بسیم در نقش مادربزرگ و پدربزرگ، فرشته صدرعرفایی و مرحوم علیرضا توپچیان به عنوان بازیگران عروسکی (توپچیان در مجموعه تلویزیونی عروسکی خاله قورباغه هم همین نقش را داشت)، مرحوم کامبیز صمیمی مفخم به عنوان طراح صحنه و لباس و محمدرضا علیقلی در مقام آهنگساز.
در خلاصه داستان فیلم آمده است: گلنار با پدربزرگ و مادربزرگش زندگی می کند. روزی به کنار چشمه می رود تا آب بیاورد و باد دستمال آبی او را که یادگار مادرش است با خود می برد. گلنار در پی دستمال به جنگل می رود و گرفتار خاله خرسه می شود. خرس ها او را برای انجام کارهای روزانه و پختن کلوچه پیش خود نگه می دارند. پدربزرگ و مادربزرگ به کمک اهالی به دنبال گلنار می گردند، اما او را نمی یابند. خاله قورباغه خود را به گلنار می رساند و با هم نقشه ای برای فرار می کشند. گلنار به خرس ها می گوید به شرطی پیش آنها می ماند که یک سبد بزرگ کلوچه دست پخت او را برای خانواده اش به روستا ببرند. گلنار در سبد کلوچه پنهان می شود و بدین ترتیب همراه خرس به خانه بازمی گردد.
نظر شما