سیدجمال سامع پژوهشگر و مدرس فلسفه در یادداشتی با عنوان فلسفه، دوستداری و فرادهش به معنای فلسفه میپردازد:
وقتی گفته میشود فلسفه دوستداری دانایی است، باید منظور از این گفته را روشنتر بیان نمود. منظور از این گفته این نیست که فلسفه، دانایی را چونان یک ابژه و متعلق دوست دارد. این طور نیست که فلسفه، دانایی را پیجویی کند مانند زمانیکه ما چیزی را که دوست داریم، پیجویی میکنیم. سرانجامِ این نحو از پیجویی، تصاحب و تملک خواهد بود.
آنطور که در فرادهش متافیزیک غرب، هگل در پایان راه اعلام کرد: "فلسفه باید عشق به دانایی را فروگذارد تا عین دانایی شود". متافیزیکِ فرادهش غربی با تفسیری خاص از فلسفه به مثابهی دوستداری دانایی همراه بوده است. اگر این طرز تلقی یگانه درک و دریافت ممکن از فلسفه نباشد، باید روشن شود که نسبت دوستداری و دانایی چه نسبتی است. راه دانایی، دوستداری است. این طور به نظر میرسد که راه معرفت، فرزانگی و حکمت دوستی و تعلق است. اگر چنین است، خودبنیادی در فلسفه راه ندارد، فلسفه بالذات غیرِخودبنیاد است.
شاید فارابی بر اساس چنین درک و دریافتی از ذات فلسفه، فلسفه را عین دیانت میدانست. کار فیلسوف از همان جایی شروع میشود که کار نبی. فیلسوف و نبی هردو خودبنیادی را البته به دو شیوهی کاملاً متفاوت طرد میکنند. اینکه فارابی فلسفه را عین دیانت میداند، منظور این نیست که فلسفه در ظاهرِ استدلالی و برهانیِ خود، همان دین و دین در احکام و عقایدِخود، همان فلسفه باشد. بحث بر سر این است که فلسفه و دین از یک جا و بر اساس نحوهای از درک و دریافت خاص از دوستداری شروع میشوند. فلسفهی اسلامی به عنوان نحوهی فلسفهورزی قوم ما، با این تفسیر از دوستداری دانایی شروع شده است.
شاید مسألهی تاریخی که ما را به خود فرامیخواند این باشد که آیا ما قادر خواهیم بود آغاز خود را بار دیگر احیا و تکرار کنیم؟ آیا ما را توان فرایادآوردن فراداد هست؟ امروز که در فضای آشفتهی نظری و فکری مدام بر طبل نفی تفکر خود-بنیاد میکوبند، عرفان و عقل ستیزی را رواج میدهند که خودش از بدترین انحای خود-بنیادی است. فارابی به ما میآموزد که یگانه و تاکید میکنم یگانه راه عبور از خودبنیادی، زمانی رنگ تحقق به خود میگیرد که فلسفه بتواند در افق تفکر معنوی به پرواز درآید.
امروز پروبال این نظرورزی بسته و راه مسدود است. بنابراین هیچ راه بلاواسطهای برای دم زدن از تفکرِغیرِخود-بنیاد وجود ندارد. قائلان چنین دیدگاههایی درکی قشری و ظاهرگرا هم از دین و هم از فلسفه دارند. وظیفهی یگانه ی تفکر امروز گوشسپاری برای فرایادآوردن فراداد است، این نیز ممکن نیست مگر با رسوخ فکری در فرادهش قومی. مادامی که هنوز این رسوخ انجام نشده و راه، نمودار نشده هر سخن و ادعایی در مورد تفکر غیرِخود-بنیاد را باید از جمله اباطیلِ پریشانْ ذهنیِ روانهایِ رنجوری دانست که تاب تفکر ندارند. صرفاً با این نه گفتن اصیل است که ماجرای تفکر برای ما آغاز میشود.
نظر شما