واقعیت این است که ما از دیرباز به روایت شفاهی بیشتر از ادب مکتوب توجه کرده ایم و «گفتن» را به «نوشتن» ترجیح داده ایم. شاید یکی از دلیل های این هنجار ناچیزی تراکم جمعیت و انزوا در فلات ایران بوده است و کوچکی اجتماعات و محفل ها. و دوری این محفل ها از یکدیگر. در دو سوی البرز و زاگرس و در چهارسوی بیابان ها و کویرها که خود به خود گروه های بزرگی را به خود نمی دیدند. مگر سپاهیان عبوری. از چپ به راست و از راست به چپ و همچنین از شمال به جنوب و برعکس. تردیدی نیست که شعر همیشه در فارسی قندش می خوانند، برآیند همین انزوا است...
هنگامی که چند واژه جلوی ترکیدن دلت را می گیرند، چه نیازی به ایلیاد و ادیسه و یا شاعربانویی از جنس سافو. اما ناچیزی تراکم جمعیت تنها یک گمان است و از آن می گذریم!... تنها می پذیریم که به یاد سپردن سخن موزون - مانند لالایی مادر - بسی آسان است. و رعایت برخی از قانونمندی های زبان در آن، نه واجب! همه مادران شاعرند، اما همه مادران نویسنده نیستند. همچنین همه چوپانان نی لبک به دست بیابان های محصور در بیابان... تقریبا هیچ ایرانی ای را نمی توان یافت که مسلح به چند بیت شعر نباشد اما برای یافتن یک ایرانی که پاره ای از نثری غنایی را از حفظ باشد باید بردبار و شکیبا بود...
پیش از اسلام، اوستا (گات ها و یشت ها...) کتاب دینی مان نیز، به صورت شعر و شفاهی در سینه های دینداران جای داشته است و حتی موبدان از آن به صورت شفاهی استفاده می کرده اند. حتی گاهی بی درک زبان و تنها برای پرداختن به متنی مقدس. همچنان که مسلمانان زیادی جا به جا حافظ قرآن هستند و نماز. بی آن که عربی بدانند. قرآن نیز فاصله ای با شعر ندارد... بنابراین ما هرگز ادب مکتوب یونان و روم را نداشته ایم.
بنابراین یونانی و رومی باید به درست نویسی می اندیشید و ما به "به یاد سپردن". به یاد سپردن سخن موزون و مسجع و آزاد از قانونمندی ها دست و پاگیر... تفاوت اوستا با قرآن در این است که در زمان قرآن، حرکت و پویایی بزرگی همراه سیاست در گستره ای پهناور از وجود خط نمی توانست صرف نظر کند. در حالی که در آیین زرتشت به سبب جدایی دین از سیاست چنین نیازی نیاز روز نبود...
علاقه ایرانیان به ادب شفاهی تا نخستین سده های دوره اسلامی نیز به قوت خود باقی بود. برداشت بسیاری که به تقلید از یکدیگر بر این باورند که گنجینه های بزرگی از کتاب به دست اسکندریان و عرب ها به لهیب آتش سپرده شده اند، دیگر امروز قابل دفاع نیست. زیرا سابقه و همگانی شدن نسبی خط در ایران دیگر به چنین برداشت های غیرعلمی میدان نمی دهد. جز سنگ نبشته ها و معدودی خبر جسته گریخته، تقریبا تنها منبع تاریخ ایران باستان نوشته های غیر ایرانیان - به ویژه یونانیان و رومیان - است.
با این که در دوره اسلامی کتاب های بی شماری - تقریبا در همه زمینه ها - به دست ایرانیان نوشته شدند و ایرانیان با این کتاب ها برای سده هایی پیاپی و تا همین چند قرن پیش یکی از یکه تازان جهان ادب بودند، ادب شفاهی جای افتاده هرگز نقش خود را از دست نداد و راویان و نقالان انجمن های روستایی و شهری همچنان به کار خود ادامه دادند و می دهند.
حتی امروز به هنگام کوشش برای زنده کردن سنت های ملی، احیای نقالی نیز در دستور کار قرار می گیرد و شگفت انگیز این که با اقبال عمومی روبرو می شود. کتاب های گویا نیز به سرعت دارند جای خود را در میان شیفتگان ادب شفاهی باز می کنند... نوشته ای گویا از خود من، بیشتر از خوانندگان همان نوشته شنونده داشت! گمان نمی کنم که فردوسی خود به هنگام پرداختن به شاهنامه از روایت های نقالان زمان خود بی نیاز بوده است...
نظر شما