به گزارش خبرنگار مهر، کتاب «مادام دوژاپل وافِل بلژیکی دوست داشت» نوشته شیما سورن به تازگی توسط نشر آفتابکاران منتشر و راهی بازار نشر شده است. این کتاب در دو بخش و جمعاً ۱۳ داستان کوتاه تشکیل شده است.
در این رمان ایرانی خواننده با مادری که به جز یک خانه دراز و بدقواره که ناودانش مدام چکه می کرده و شبها از صدایش اجازه خواب به دیگر اعضای خانه را نمیداد و یک حیاط پر از نعنا و فلفل تازه کاشته شده آشنا میشود و پس از آن روایت پاک کردن نعناها از چهار گوشه حیاط و پیچیدن نانها در چلواری سفید را دنبال میکند.
در بخشی از این کتاب میخوانیم:
«کر می شده بودم حالا و ته زمین بودم، آن هم این وقت شب که همه کائنات در خواب بودند، حتی مامان که شبها تا نیمه سریال ترکی میدید. تازگیها شرکت مرا برای کار به هلند میفرستاد، ایستگاه متروی جدیدی که روتردام را از مسیر کوتاهتری به اوترخت وصل میکرد، و من شبیه برگ معلقی در هوا به هیچ جای زمین وصل نبودم، سه طبقه زیر زمین بودم در هوای سرد و مرطوب که خون را در رگها منجمد میکرد. فلاسکی پر از قهوه کرده بودم و هرچند دقیقه دستانم را به دورش حلقه میکردم. کارمان را زمانی شروع میکردیم که حرکت قطارها متوقف میشد و مترو خالی از مسافر بود. تارا رفته پسرمان را با خود برده بود و من به دلیل تهدید به بچه دزدی از دیدار پسرم محروم بودم، اما فکر می کردمهمه اینها به دَرَک چون کار میکردم و تا زمانیکه کار میکردم همه چیز خوب بود!
مامان میگفت: «کار جنم مرده. مرد پفیوز باشه، اما تنه لش نباشه. نه مثل بابای تنه لشتون که شبیه کفتار اول هر ماه به حقوق من شبیخون میزد و آخر ماه هم به کریستالها و لوازم منزل نازنینم و تلافی زمینهای بی حاصلش رو سر من بدبخت در میآورد.»
شبیه کسی که تازه زمین خورده تنم گرم بود و درد را نمیفهمیدم. هنوز درکی از نبودن تارا و پسرم نداشتم.
مهم هم نبود من اینجا در مرکز زمین بودم، حتی اگر روزی هزار بار با فیلیپ به عناوین مختلف بحث و جدل میکردم، مهم این بود که به مامان زنگ میزدم. به مامان گفتم: «دیدی بلاخره واسه خودم پخش شدم! من هی نقطه می زنم و اونا هی زمین حفر میکنن. تارا هم که نیست به جهنم.»
این کتاب در ۸۲ صفحه، شمارگان ۳۰۰ نسخه و قیمت ۸۰ هزار تومان عرضه شده است.
نظر شما