آن سردار فداکار با لبی تشنه و جگری سوخته، پا به فرات گذاشت، اما جوانمردی و وفایش نگذاشت که او آب بنوشد و امام و اهل بیت و کودکان تشنه کام باشند، لب تشنه از فرات بیرون آمد تا آب را به کودکان برساند.
دستان ابواالفضل(ع) قلم شد و این دستها برای آزادگان جهان علم گشت و عباس آموزگار بی بدیل فتوت و مردانگی در تاریخ شد.
در این روز علاوه بر شهادت حضرت ابوالفضل(ع) وقایع دیگری نیز که متصل به حماسه عاشورا هستند، رخ داده است که یکی از آنها ورود شمر به کربلا است.
شمر بن ذى الجوشن که در دشمنى به اهل بیت پیش قدم تر از دیگران بود و با حرارت ویژه اى در واقعه کربلا حضور یافت، نامه شدید اللحن عبیدالله را در روز نهم ماه محرم به دست عمر بن سعد رساند و او را از منظور عبیدالله باخبر کرد.
پسر سعد که نسبت به صلح با امام حسین خوشبین و در این راه تلاش زیادى کرده بود، یک باره در برابر نامه عبیدالله قرار گرفت و راه گریزى براى خود نیافت. او یا باید با امام حسین نبرد مى کرد و یا فرماندهى را از دست مى داد و براى همیشه از دستیابى به حکومت رى محروم مى شد.
پذیرفتن هر یک از این دو راه براى او دشوار بود، ولى حب ریاست و هواى نفس ، چنان بر وى غلبه یافته بود که بدون در نظر گرفتن قیامت و موقعیت دینى و اجتماعى امام حسین (ع) و قرابت وى با پیامبر، راه نخست را انتخاب کرد و با این نیت که مى توان امام حسین را به شهادت رساند ولى پس از آن ، توبه کرد و در پیشگاه جدش محمد درخواست بخشش نمود، ولى اگر حکومت رى را از دست بدهد، هرگز به آن نخواهد رسید، تصمیم گرفت که فرمان عبیدالله را اجرا و با امام حسین به نبرد بپردازد. به همین جهت سپاهیانش را آرایش داد و آنان را آماده حمله کرد.
امان نامه براى ابوالفضل العباس (ع)
شمر، که فرمانده پیادگان قشون عمر بن سعد و از عناصر کلیدى و پلید واقعه کربلا بود، عصر روز تاسوعا، امان نامه اى از عمر بن سعد براى چهار فرزند رشید و دلاور ام البنین یعنى عباس ، عبدالله ، جعفر و عثمان از برادران پدرى امام حسین آورد تا آنان را از سپاه خداجوى و حقیقت طلب جدا سازد.
ام البنین ، همسر حضرت على داراى چهار فرزند دلاور و فداکار بود که همگى در رکاب برادر و امامشان در کربلا حاضر بودند.
حضرت عباس که بزرگترین آنان است ، از شهرت به سزایى برخوردار بود. وى به خاطر جمال زیبا، قامت موزون ، دلاورى ، غیرت و شجاعت بى مانندش ، به " قمر بنى هاشم" معروف شده بود.
ام البنین از قبیله بنى کلاب بود که شمر بن ذى الجوشن نیز به همین تبار انتساب پیدا مى کرد. بدین جهت در عصر تاسوعا به نزدیکى خیمه گاه امام حسین آمد و با صداى بلند فریاد زد: خواهرزادگانم کجایند؟
امام حسین که منظور شمر را دانسته بود، به برادران خود فرمود: پاسخ شمر را بدهید. اگر چه او فاسق است و لیکن با شما قرابت و خویشى دارد.
حضرت عباس به همراه سه برادر خود نزد شمر حاضر شدند و از او پرسیدند: حاجت تو چیست؟ شمر گفت : شما خواهرزادگان من هستید، بدانید تا ساعتى دیگر شعله هاى جنگ برافروخته شده و از یاران حسین زنده نمى ماند. من براى شما امان نامه اى از عمر بن سعد آوردم. شما از این ساعت در امان هستید، مشروط بر اینکه دست از یارى برادرتان بردارید و سپاهیانش را ترک کنید.
حضرت عباس که کانون وفادارى و معدن غیرت بود، بر او بانگ زد: بریده باد دستهاى تو و لعنت خدا بر تو و امان نامه ات . اى دشمن خدا، ما را دستور مى دهى که از یاران برادر و مولایمان دست برداریم و سر در طاعت ملعونان و فرزندان ناپاک آنان درآوریم . آیا ما را امان مى دهى ولى براى فرزند رسول خدا امانى نیست؟...
فرمان حمله عمومى
عمر بن سعد، پس از دریافت نامه عبیدالله بن زیاد احساس کرد، اگر در مبارزه با امام حسین تعلل بورزد، موقعیت خویش را از دست خواهد داد و شمر به جاى او به فرماندهى سپاه خواهد رسید. بدین جهت در عصر تاسوعا بدون هیچگونه اخطار قبلى و با دستپاچگى تمام فرمان حمله عمومى به سوى خیمه هاى امام حسین را صادر کرد.
امام در این هنگام خیل عظیم سپاهیان دشمن را در روبروى خیمه هاى خود مشاهده کرد.
آن حضرت ، بلادرنگ برادرش عباس را طلبید و وى را به همراه بیست تن از یاران فداکارش چون زهیر بن قین و حبیب بن مظاهر به سوى سپاه دشمن فرستاد، تا عمر بن سعد را ملاقات کرده و علت آتش افروزى هاى بى حاصل آنان را جویا گردند. حضرت عباس به همراه یاران امام به سپاهیان دشمن نزدیک شد و از سرکردگان آنان پرسید: منظور شما از این حرکت بى جا و غوغاها چیست؟ آنان پاسخ دادند: از امیر عبیدالله بن زیاد فرمان آمده که باید بر شما عرضه کنیم و آن این است که یا در طاعت او درآیید و با وى بیعت کنید و یا آماده نبرد سرنوشت ساز باشید!
حضرت عباس فرمود: پس قدرى تأمل کنید تا من این گزارش را به سرورم برسانم .
حضرت عباس علیه السلام ، پیام دشمن را به امام رساند. امام به وى فرمود: به سوى ایشان برو و از آنان مهلت بخواه که امشب را صبر و کار نبرد را به فردا واگذار کنند. چون دوست دارم در شب آخر عمرم مقدارى بیشتر به نماز و عبادت بپردازم و خدا مى داند که من به راز و نیاز با وى و نیایش در درگاهش چه قدر علاقمند هستم .
حضرت عباس پیام امام را به دشمن رساند. عمر بن سعد که مظنون به مسامحه کارى شده بود و شمر را رقیب خود مى دید، از درخواست امام سرباز زد و گفت: براى حسین دیگر مهلتى نیست !
اما برخى از فرماندهان سپاه ، از جمله قیس بن اشعث و عمر بن حجاج بر او اعتراض کرده و گفتند: اگر سپاهیان کفر و شرک از ما مهلت مى خواستند، ما دریغ نمى کردیم ولى از مهلت دادن به فرزند زاده رسول خدا دریغ مى ورزیم؟ لازم است او را مهلت دهید. عمر بن سعد، ناگزیر درخواست امام را پذیرفت و پیام داد که یک شب را به شما مهلت دادم ولى بامدادان فردا اگر بر فرمان امیر، سر طاعت فرود نیاورید، فیصله کار را به شمشیر مى سپاریم . در این هنگام ، آرامش نسبى حاکم گردید و هر دو سپاه به خیمه گاه خویش برگشته و منتظر فرا رسیدن روز بعد شدند...
نظر شما