برای یک لحظه به تصور یک نظام کارکردی کلی برگردیم و در واقع به دو مقولۀحالت ذهن عطفتوجه نشان دهیم، یعنی به باورها و خواستها. هرچند که ما انسانها از جهاتی با هم شباهت داریم- همۀ ما باورها و خواستهایی داریم- موجودات انسانی نیاز ندارند در همۀ باورها و خواستهایشان مشترک باشند. با این همه اگر دو نظام کارکردی کلی از جهت هر یک از باورها یا خواستهایشان متفاوت باشند با هم فرق خواهند کرد.
در واقع به جهت آنکه باورها و خواستهای شما به صورت مداوم تغییر میکنند این نظام کارکردی کلی که ذهن شما را در یک "زمان" میسازد احتمالاً از نظامی که ذهن شما را در زمانی زودتر یا دیرتر میسازد متفاوت است. خب تصور کنید که این مجموعه - که بدون شک مجموعهای نامحدود است- از یک نظام کارکردی کلان که برای هر موجود انسانی بالغ محتمل است تشکیل نشده باشد. اگر کارکردگرایی درست باشد – آنگاه هر ذهن انسانی محتملی به صورت کامل با اشاره به اعضای این مجموعه قابل تعریف است.
این دیدگاه کلگرایانه که با سخن گفتن از نظامهای کارکردی کلی پیشنهاد میشود به تصحیح نیاز دارد. ممکن است تصور کنیم که موجودات انسانی بالغ معمولاً نظامهای کارکردی کلی کاملاً مشابهی را به نمایش میگذارند. در مقابل شاکلههای کارکردی کودکان و موجودات غیرانسانی مسلماً سادهتر هستند. آیا این بدان معناست که کودکان و موجودات غیرانسانی از کمبود ذهنها در رنجند: آیا این بدان معناست که آنها نمیتوانند اندیشهها و خواستههایی .. یا احساس دردی را در سر بپرورانند؟
یک کارکردگرا [به این پرسش] ممکن است با نشان دادن اینکه کودکان و موجودات غیرانسانی از جهت کارکردی از موجودات انسانی بالغ متفاوت هستند پاسخ دهد. حتی اگر اینگونه باشد شاکلههای کارکردی مورد توجه آنها با شاکلههای موجودات انسانی بالغ از جهات مهمی همپوشانی خواهند داشت. بنابراین نظامهای کارکردی کلان کودکان و موجودات غیرانسانی شامل حالاتی است که نقش حالات درد با توجه به ورودیها و خروجیها را ایفا میکنند. نظامهای آنها تنها با توجه به حالات واسط جور و اجور تضعیف میشوند و آنها حالاتی هستند که گرههایی را که به طور مثال سازگار با باورها و خواستها هستند شامل میشوند.
این امر اذعان دارد که آنجا می توانست موارد مرزی وجود داشته باشند که در آن اگر ما پیچیدگی را کم میکردیم نمیدانستیم چه میگوییم. آیا موجودات اولیه، کرمهای خاکی احساس درد میکنند؟ چنین موجوداتی از تحریکات اجتنابی بهدور هستند و با توجه به این نکته داشتن این حالات را که شباهت مهمی با حالات درد ما دارد نشان میدهند. اما این شاکلۀ کارکردی کلی موجودات ابتدایی ممکن است چنان باشد که آشکار نباشد ما دربارۀ آنها چه باید بگوییم.
از این جهت کارکردگرایی تمایل طبیعی ما را برای دودل بودن در برابر این موارد نشان میدهد. در واقع ما ممکن است تصور کنیم که پیوستاری از نظامهای کارکردی کلی؛ از آنها که بهوسیلۀ موجودات انسانی بالغ نشان داده میشود تا آنها که از سوی کودکان اتخاذ میشوند در بر میگیرد. همۀ اینها روشی است که آنهایی را که ارگانیسمهای بهاصطلاح ساده نامیده میشوند تبیین میکنند. ترسیم خطی بر این پیوستار که مرز صریحی میان موجوداتی که مستعد احساس دردند و آنها که از فقدان این قابلیت در رنجند به وجود میآورد میتوانست عمدتاً نیازمند تصمیم باشد تا اینکه مستلزم اصل باشد.
نظر شما