حکم قیاسی، برای نظارت بر عملکرد ذهن، به اصل شناخت یا چارچوب ارجاع ثابتی به عنوان مبنایی برای "هر نوع بحث" استناد میکند. فروکاستن گزارهها به اصول، به حد اوسط میانجامد. بیکن در اینجا به فن حکمکردن میپردازد تا به بتهای ذهنی جایگاهی نظاممند اختصاص دهد. او در این فن حکم تحلیلی را از کشف مغالطهها (قیاسهای سوفسطایی) متمایز میکند.
حکم تحلیلی با "صور درست نتایج منطقی در استدلال" سروکار دارد که بر اثر تغییر و انحراف معیوب میشود. بنابر نظر بیکن آموزهی کامل کشف مغالطات شامل سه بخش است: 1. مغالطههای سوفسطایی 2. مغالطههای تفسیر 3. نمودهای کاذب بتها. بیکن ارسطو را به خاطر بررسی عالی مغالطات نوع اول میستاید و از افلاطون نیز با احترام یاد میکند. مغالطههای تفسیر به "شرایط اکتسابی یا افزودههای ذوات" اشاره دارد که مانند مقولات، پرسش منطقی یا فیزیکی دربارهی آنها امکانپذیر است.
او هنگامی که کشف مغالطههای تفسیر را به کاربرد نادرست مفاهیم کلی و رایج- که نتیجهی آن سفسطهگرایی است- مربوط میداند، توجه خود را بر بررسی منطقی متمرکز میکند. بیکن در آخرین بخش مغالطات برای بتهای خویش جایگاهی مییابد. این جایگاه زمانی یافت میشود که او به کشف نمودهای کاذب به مثابه " ژرفترین مغالطههای ذهن انسان" اشاره میکند. " چراکه آنها، آنگونه که سایر مغالطات با مبهمساختن و به دام افکندن حکم، باعث فریب میشوند، به طور مشخص این چنین نمیکنند؛ بلکه از طریق تمایل بد سامان یافته و فاسد ذهن این کار را انجام میدهند. تمایلی که میتوان گفت به تمامی پیشبینیهای فکر سرایت میکند و آنها را منحرف میسازد. بتها، محصول قوهی تخیل انسان هستند (آیینهی ناصاف ذهن انسان عامل ایجاد آنها است) و بنابراین چیزی بیش از "کلیاتی آزمون ناشده" نیستند.
بیکن در مقدمهی ارغنون جدید معرفی روش جدیدی را وعده میدهد که حواس را به مرتبهی پیشین خود بازخواهد گردانید، تمامی کار ذهن را دوباره آغاز میکند و دو منبع و دو سهم از آموزش میگشاید که دو روش را دربرمیگیرند؛ یکی روش پرورانیدن علوم و دیگری روش کشف آنها. این آغاز جدید، کشف موانع طبیعی، یعنی دیدن از طریق بتها، را برای کارایی تحلیل علمی پیشفرض میگیرد؛ به طوری که کارکرد ذهن در مقام عامل کسب شناخت مورد توجه قرار میگیرد.
بنابر گزینگویهی بیست و سوم از کتاب اول ارغنون، بیکن میان بتهای ذهن انسان و ایدههای ذهن آسمانی تمایز میگذارد: در حالی که دستهی نخست از نظر او چیزی بیش از "جَزمیاتی تهی و قطعی" نیستند، دستهی دوم نشاندهندهی " علامات مشخصه و نشانههایی صادق هستند که بر آثار صنعی که در طبیعت یافت میشوند، بنانهاده شدهاند ".
بتهای قبیله:
بتهای قبیله در تولید مفاهیم کاذب ریشه دارند که سرشت انسان مسبب آن است، زیرا ساخت فاهمهی انسان شبیه آیینهای ناصاف است که انعکاسهایی قلب شده را (از اشیای جهان خارج) به وجود میآورد.
بتهای غار
بتهای غار برداشتها یا آموزههایی را دربرمیگیرند که برای فردی که آنها را درخاطر میپروراند، بیآنکه گواهی برای صدق آنها داشته باشد، عزیز هستند. این بتها ناشی از نظام پیششرط گذاریشدهی زندگی هر فرد هستند که شامل تعلیم و تربیت، رسوم، یا تجارب تصادفی یا محتمل است.
بتهای بازار:
این بتها بر برداشتهایی کاذب مبتنی هستند که از ارتباطات عمومی انسان ناشی میشوند. آنها به گونهای آرام به واسطهی ترکیبی از واژگان و اسامی به ذهن ما وارد میشوند، به طوری که پیشمیآید که نه تنها خرد بر واژگان حکمرانی میکند، بلکه واژگان نیز بر فاهمهی ما اثر میگذارند.
بتهای نمایش:
براساس این بصیرت که جهان مرحلهای گذرا است، بتهای نمایش، پیشداوریهایی هستند که از نظامهای فلسفی سنتی یا متداول نشأت میگیرند. این نظامها از آن حیث که جهانهایی ساختگی را به تصویر میکشند که هیچگاه در معرض وارسی آزمایشی یا آزمونی تجربی قرارنگرفتهاند، همانند نمایشنامه هستند. بنابراین بتهای نمایش در فلسفهی جزمگرایانه یا در قوانین نادرست برهان ریشه دارند.
بیکن معرفی بتهای ذهنی را در گزینگویهی شصت و هشتم از کتاب اول ارغنون جدید با این ملاحظه به پایان میبرد که انسان باید ویژگیهای بتها را ترک و انکارکند، " و فاهمه باید به طور کامل آزاد و پاکیزه شود". او بتهای ذهنی را همراه با مسئلهی اطلاعات به دست آمده از طریق حواس که باید با استفاده از آزمایش به تصحیح آنها پرداخت، شرح میدهد.
نظر شما