هفتمین روزی که آقای تکین با لیلا و شکیلایش رفت، روز به میانه رسیده، تابستان است و گرما و ما انسانهای کم تحمل، اما گرمای امسال با نبود همکاری ارزشمند از مهر غیر قابل تحملتر شده است.
حالا جای آقای تکین خالی است و هر کدام از بچه های خبرگزاری که از کنار میز و صندلی کاری او رد می شوند نبودن او را چونان، هزاران سال بدون لبخند حس می کنند.
گفتم لبخند، آری آقای تکین را بدون لبخند نمی دیدی و گویا حالا که رفته لبخند در خبرگزاری بر روی لبان همه یخ زده است.
دلم می خواهد از آقای تکین بپرسم، همکار گرامی حالا چه وقت رفتن بود؟ کاش حداقل قبل از رفتن کمی بد خلق می شد تا رفتنش این همه آزار دهنده نبود.
روزها را می شماریم، هر چه می شماریم به هفت نمی رسیم، گویا روزها تمامی ندارد و ما سالهاست که رفتن آقای تکین را پشت سر می گذاریم، همکار با اخلاقی که کار را با همکار می دید نه جدای از او.
اشکهای مادرش تمامی ندارد این را در مراسم یادبودت در مسجد امام جعفر صادق دیدیم، اشکهایی که راه یافتند و امروز به انتظار شب هفت تو نشسته اند.
مادر پیری که هنوز تو را در آغوش می کشد در خلسه و در واقعیت و هنوز صدای تو در گوشش زنگ می خورد، عکس تو را در آغوش می کشد، صدای تو را می شنود و با خود می پرسد چرا مجتبی، لیلا، شکیلا دیگر نیستند؟!
تکین و خانواده اش مصداق حکایتی هستی که می گویند خدا کسانی را بیشتر دوستش می دارد پیش خود می برد و خدا آنقدر دوستتان داشت که همه تان را با هم برد تا حتی اندکی دلتنگ یکدیگر نشوید، اما یادتان نبود که مادر همیشه دلتنگ می شود، شاید در بودنت به روی خود نمی آورد، اما امروز بسیار دلتنگ است، هر چند چاره ندارد جز آنکه راضی باشد به رضای تو و حضرت دوست.
رفتی سفر به خیر برادر، رفتی سفر به کام برادر، رفتی با همه آنچه دوست می داشتی، رفتی! با ردپاها و عکسهای جاودانه ای که غصه ها را تازه نگه می دارد و گویا امروز بال گشودی نه هفت روز پیش، اما یادت باشد امروز و هر روز و تا همیشه ابد دلتنگت هستیم.
.....................
زهرا نوری - نماینده مهر در اراک
نظر شما