گفتگو اتفاقی در ساحت زبان است اما این عبارت کلان نمیتواند بهتمامی معرف گفتگو باشد، چراکه ما اتفاقات زبانی دیگری نیز چون: شعر، علم ، فلسفه و عرفان داریم و بدین رو باید بر خصیصههای دیگری برای گفتگو دست گذاشت. برای تعیین مشخصههای گفتگو و تمایز آن با دیگر گسترههای زبانی میتوان آن را در سه محور معرفتی، اخلاقی و وجودی به بررسی نشست.
گفتگو به مثابه روشی معرفتی: اس و اساس معرفتی گفتگو این است که " دیگری و خود" به عنوان طرفین گفتگو اشتباه میکنند اما این حق را دارند که اشتباه کنند و درباب اشتباهات خود به گفتگو بپردازند. پیشفرض بنیادین معرفتی گفتگو این است که حق مجسم و مجسمه حق جایی موجود نیست و حقیقتهای گوناگون نزد افراد گوناگونی هستند در این دیدگاه حقیقت، شبکه و منظومهای است که از کنار هم قرار دادن حقایق گوناگون به دست میآید و در این میان، گفتگو ابزار مهم و اصلی کنار هم چیدن حقایق متکثر برای بازسازی وحدانیت و هویت حقیقت است.
در این فضاست که گفتگوی فردی که خویشتن را حق مجسم و مجسمه حق میپندارد چیزی جز حرکت متکلفانه و تعارفمنشانه معنی نمیدهد. فردی که تنها از آن رو به دامن گفتگو توسل میجوید که دیگران را به ساحت حقانیت و هدایت بازگرداند بدون آنکه این نکته را پیشفرض خود گرفته باشد که خودش نیز انسان است و انسان به تعبیری، حوزهای محدود اما واقف به محدودیت خود است سودی از ماجرای گفتگو نخواهد برد. انسانیت انسان از آنجا شروع میشود که وی به محدودیتهای خود از جمله جهلهای خود واقف شود و کسی که محدودیتهای ذاتی و تبعی معرفتی خود را مدنظر نداشته باشد شرط اولیه و بنیادین گفتگو را نادیده گرفته است.
گفتگو اتفاقی در زبان و بنابراین یک بازی زبانی است، ازاین رو در آن در اولین سطح، تکثر فهمها و تلقیها برجسته میشود و این نکته وزن پرسش و سؤال را در گفتگو پررنگ میکند. همان طور که علم و فلسفه و دیگر حوزههای معرفتی بشر با پرسش آغاز میشوند گفتگو نیز بر پرسش متکی است. اگر پرسش پارسایی ذهن است - که هست - و اگر معارف ما به قد و قامت پرسشهای ما هستند آنچه در گفتگو فرمان و زمام را در دست میگیرد پرسشهای ماست. پرسشهای نیکو، روند گفتگو را بهبود میبخشند و مانع از آن میشوند که گفتگو به تکگویی یا هرزهگویی مبدل شوند؛ پرسشها، دریچههای نوین و بدیعی را به عرصههای نامکشوف ارزانی میدارند.
در باب گستره معرفتی گفتگو تذکار این نکته ضروری است که بازی زبانی فرض کردن گفتگو و سخن راندن از حقهای متکثر، میتوانند ما را بدان سمت رهنمون سازند که قواعد گفتگو را فراتر از نفس و نقش آن در نظر نگیریم و به ساخته شدن آن قواعد ضمن عمل گفتگو باور داشته باشیم اما حق آن است که بازی زبانی فرض کردن گفتگو و قایل شدن به حقهای متکثر الزاماً حرکت گفتگو در ذیل یک سرمشق و بنابراین نسبی کردن معرفت و گفتگو معنی نمیدهد. یعنی در گفتگو هم میتوان و هم باید قایل به قواعد عام و مورد توافق بود.
مقوله اخلاق همیشه و همه جا پس از ظهور دیگری مطرح میشود و این البته پیشاپیش منوط به ظهور "خود" و "فردیت" است. به همین جهت میتوان فردیت را در جایی با وجدان اخلاقی و دغدغههای ارزشی معادل گرفت و عالیترین نمود و نماد فردیت را کلنجار رفتن با دغدغه های اخلاقی به حساب آورد.
در گفتگو، "دیگری" و بنابراین معضلات اخلاقی بهوفور و بهوضوح یافت میشوند و با پررنگ شدن فرد، پرسشهای اخلاقی گستره گفتگو را در بر میگیرند. "دیگری" اگر پرسش اخلاقی نیافریند دیگری نیست و تنها در یک گفتگوی سالم و بهینه "دیگری" بهتمامی خود را برآدمی عرضه میکند. از این عرضه، البته دغدغهها و حساسیتهای اخلاقی میجوشند و بدین روی، گفتگو نه تنها معلول پرسشهای اخلاقی که علت آنها نیز به حساب میآید. اگر دیگری دیدگاههای متفاوتی دارد و اگر دیگری در فضای هنجاری خاصی قرار دارد و اگر او حتی در سرمشق گوناگونی جای میگیرد اینها همه به پررنگ شدن "دیگری" و زایش پرسشها و دغدغههای اخلاقی مهم و جدی یاری میرسانند. از این رو، در یک گفت و گوی سالم و بهینه که هم پرسش هست و هم دیگرگون بودن و هم چشم اندازهای متشابه و متمایز، می توان مقام " اخلاق" را پررنگ یافت.
نظر شما