به گزارش خبرنگار مهر، براساس دادههای پايگاهESI) (Essential Science Indicators ) ) در بازه زمانی ژانويه 2002 تا آخر دسامبر 2012، با دریافت 246 استناد، دکتر حميدرضا جمالی مهموئی، عضو هيئت علمی دانشکده روانشناسی و علوم تربيتی دانشگاه خوارزمی به عنوان پراستناد ترین دانشمند ايران در شاخه علوم اجتماعی و به طور کلی در حوزه علوم انسانی شناخته شد. وی در گفت وگویی به سؤالات ما پاسخ داده که اکنون از نظر شما می گذرد.
*نظر شما درباره اسلامیسازی علوم انسانی چيست؟
تعريف دقيقی از اسلامی كردن علوم انسانی ندارم اما می توان به چند نكته توجه كرد. اگر اسلامی كردن به معنای محدود كردن علم باشد و اين انتظار را داشته باشيم كه دانشمندان به مسائل خاصی يا با نگاه خاصی به مسائل نگاه كنند اين جلوی رشد و شكوفايی علم را میگيرد. در درازمدت علم خود را اصلاح میكند؛ شايد در كوتاه مدت راه خطا را برود، اما در بلندمدت اشتباه نمیكند. بنابراين علوم را بايد به خودشان واگذار كنيم نه اينكه كسی از بيرون از حیطه علمی بيايد بخواهد آن را اصلاح كند. با فرض اينكه اين كار درست باشد آسيب ديگری به همراه دارد و آن اين است كه دغدغههايی غير از دغدغههای علمی برای دانشمندان پيش بيايد و نگران تبعات سياسی يا منفی آن در محيط دانشگاه باشند. اگر مثلاً من يك عالم علم اقتصاد باشیم، اگر مجبور باشیم که غير از مسائل علمی، ملاحظات متعدد دیگری داشته باشیم، به دنبال كشف حقيقت نخواهیم بود. یک تفاوت بين دانشگاه و حوزه اين است كه دانشمند برای خود هيچگونه پيش فرضی قائل نيست و تنها متعهد به كشف حقيقت است، اما در حوزه اين فرض وجود دارد كه حقيقت در دستان ما است.
*به نظر شما اينكه گفته میشود علوم انسانی ما غربی است، حرف درستی است؟
بله! بخش زيادی از علومی كه در كشور تدريس میشود محصول بعد از رنسانس غرب است. ما در قرون گذشته كمكاری كرديم و اگر همين ها را كنار بگذاريم چيز زيادی باقی نمیماند. راه درست اين نيست كه چون غربی هستند پس ما بايد آنها را كنار بگذاريم. چه اينكه ما در زندگی روزانه نيز از دستاوردهای غربی در حال استفاده هستيم و هر چيز مفيد را بر اساس نياز خود بهرهبرداری میكنيم. اگر ما با استفاده از يك نظريه جامعه شناسی يا يك تحقيق علمی بتوانيم معضلات اجتماعی خود را حل كنيم اشكالی ندارد كه از آن استفاده كنيم.
*روانشناسی مدرن روح و جهان آخرت را قبول ندارد و بر همين اساس نظريات بعدی خود را ارائه میدهد واين مسائل با بنياد فكری ما سازگاری ندارد. در اين موارد كاربرد اين علوم برای ما به چگونه است؟
استفاده از آن علوم منافاتی با استفاده از علوم اصطلاحاً بومی ندارد و قرار نيست چون از علوم غربی استفاده میكنيم، علوم خود را رها كنيم. در روند مطالعات بايد بسنجيم كه ويژگیها و مقتضيات موضوع کار ما چيست و آنها را در روند تحقيق لحاظ كنيم.
*فعاليتهايی كه در رشتههای مختلف برای اسلامیسازی علوم انسانی شده است دستاورد مهمی هم به همراه داشته است؟
من به شخصه هنوز نديدم. اسلامیسازی بيشتر در زمينه فلسفه، علوم سياسی و مطالعات زنان و ... مربوط میشود و كمتر در رشته من اين مسئله به چشم میخورد اما از طرفی رسانهها اعلام كردند كه چند رشته تعطيل شده است و برخی از رشتهها نيز به صورت موقت تعطيل شدند تا در دروس خود بازنگری كنند. چون تخصص من نیست نمیتوانم در مورد آن اظهار نظر کارشناسی کنم.
*اگر بخواهيم نظام آموزشی را در نظام علوم انسانی بررسی كنيم، يك سری ضعفهايی از ابتدا وجود داشت كه مثلا از كودكی به فرزندان ياد میدهند كه دكتر يا مهندس شود و به عبارت ديگر اشتغال به علوم انسانی برای آنها دور از ذهن است. در دبيرستان هم مدارس نمونه علوم انسانی نداريم اما مدارس نمونه تجربی و رياضی داريم. حتی انتخاب رشته در دبيرستان اين است كه افرادی كه نمره پايينی دارند وارد رشته انسانی میشوند. همه اينها در دراز مدت به كشور آسيب زده است و باعث شد علوم انسانی علوم دسته دوم شوند. نظر شما در اين باره چيست؟
بله! اين حقيقتی است كه حتی در دانشگاه نيز قابل مشاهده است. ورودی دانشجويان به رشتههای فنی و مهندسی از نظر آمادگی تحصيلی و انگيزه و نه لزوماً استعداد با كيفيتتر از رشتههای علوم انسانی است. ريشههای اين ماجرا به اين برمیگردد كه در كشور ما دغدغههای مختلفی برای انتخاب رشته وجود دارد و يكی از آنها اين است كه چشمانداز معيشت و درآمد شما در آينده چگونه است و اين خود يك دليل مهم میشود.
در اينجا صرفا علاقه مطرح نيست و نظام آموزشی ما اينگونه نيست كه در دبيرستان فرد حوزه علاقه خود را تشخيص دهد. دانشجوهای زيادی هستند كه به خاطر مسائل معيشت يا اصرار خانواده در رشتههای مهندسی و ... وارد میشوند و بعد از گرفتن مدرك وارد رشتههای علوم انسانی دلخواه خود میشوند و موفق هم میشوند. اين افراد انگشتشمار هستند كه دنبال علاقه خود میروند و از اين رو خروجی دانشگاهها چشمگير نيست و باعث میشود وابستگی ما به علوم انسانی وارداتی باز هم بيشتر شود. اين مشكل در كشورهای ديگر به گونهای ديگر ظاهر میشود. مثلا به ياد دارم كه در انگلستان كمتر رغبت میكنند وارد رشته رياضی در دانشگاه شوند و به همين دليل دولت سرمايهگذارایهای زيادی میكند تا دانشجويان علوم پايه بخوانند. بخش زيادی از رشتههای علوم پايه در كشور انگلستان دست خارجیها است.
*دغدغه توسعه بعد از انقلاب در ايران باعث شده است كه علوم انسانی در درجه دوم توسعه قرار بگيرد. آيا شما اين را تاييد میكنيد؟
تا حدودی. بعد از جنگ جهانی دوم، كشورهايی مثل ژاپن كه شكست خوردند به علوم كاربردی روی آوردند تا كشور ويرانه خود را بسازند. در عوض كشورهايی مثل آمريكا كه پيروز جنگ بود و ثروتمند بود، به سرمايهگذاری در علوم بنيادين نيز روی آورد و در فرانسه كه شكست خورده بودند «شارل دوگل» به اين نتيجه رسيد كه از آلمان به دلیل ضعف در علم و فنآوری شكست خورد و تصميم گرفتند كه به علم و فنآوری اهمیت بیشتری بدهند. در ايران هم همينگونه بود و تمركز را در گسترش دانشگاهای فنی و مهندسی قرار دادند.
*براساس گفته دكتر گلشنی دانشگاههای فنی و مهندسی غرب به اين نتيجه رسيدهاند كه لازم است تا دانشجويان حدود 25 واحد مباحث علوم انسانی مطالعه كنند. ما هم بايد اين دغدغه را ايجاد كنيم!
بدون شك اين آشنايی مفيد است و كسی كه مهندسی میخواند بايد با اين نظامها آشنا شود. در آمريكا نظام دانشگاهی به گونهای است كه دانشجويان بايد دروس عمومی را هم پشت سر بگذرانند ولی در انگلستان اصلا اينگونه نيست و بازار محور است و همان متخصصی كه بازار میخواهد تربيت میكنند و دروس عمومی وجود ندارد.
*يكي از انتقادهايی كه به علوم انساني وارد میكنند اين است كه مسئولان پژوهشكدهها و مؤسسات علوم انسانی، تحصيلات غیر علوم انسانی دارند!
بله! همين طور است. اگر در حوزه سياست هم نگاه كنيد اين مسئله صادق است و علت آنرا میتوان در نبودن ساختار حزبی در كشور دانست به گونهای كه افراد بتوانند بعد از طی سلسله مراتب صاحب مناصب شوند و جامعهشناسان بايداين مسئله را به دقت پيگيری كنند.
*علیرغم اهيت فلسفه و منطق و علوم انسانی و رشد فلسفههای مضاف در جهان، در دبيرستان در حد چند واحد، آن هم تنها در رشته های ادبیات و علوم انسانی به اين علوم پرداخته میشود و اين ايرادات در نظام آموزشی آشكار است ولی به آن پرداخته نمیشود؟
ما كمتر به درست فكر كردن میپردازيم و آنرا به دانشجو ياد میدهيم. دروسی در دانشگاههای خارجی با عنوان «چگونه فكر كردن و استدلال كردن» ديدم كه محتوای آن همان فلسفه و منطق بود. هدف ما بايد اين باشد كه فرد قدرت تحليل و استدلال داشته باشد. نظام آموزشی ما بيشتر مبتنی بر حفظيات است و از آن طرف نظام آموزشی ما در دانشگاه هم به سمت كارآفرينی پيش نمیرود و آنها را فقط برای استخدام آماده میكند و جای اشتغالزايی خالی است.
*اولويتهای پژوهشهای علوم انسانی با توجه به نياز كشور چيست؟
اين مسئله را بايد كسی بگويد كه به همه حوزههای علوم انسانی مسلط باشد. آنچه كه مربوط به رشته ما میشود، خدمات اطلاعاتی، سواد اطلاعاتی در سطوح مختلف مردم است و بر همين موارد میتوانم نظر بدم.
نظر شما