امروزه فلسفه هنر با هزاران شاخه مختلفی مواجه شده است که همه در یک مجموعه قرار گرفته اند. از نقاشی های نخستین تا شعر پست مدرن، و از تحت تاثیر قرار گرفتن احساسات در مقابل موسیقی تا ماهیت شخصیت های داستانی. در واقع همه فعالیتهای هنری و سوالات و اهدافی که پیش رو دارند مورد توجه فلسفه هنر قرار می گیرند. اما در این میان نکته عجیب کم توجهی فلسفه هنر نسبت به شاخه ای از هنر با نام هنر مفهومی است.
تعداد معدودی از جنبشهای هنری به اندازه هنر مفهومی مورد مباحثه و مجادله قرار گرفته اند. این شاید به این دلیل باشد که هنر مفهومی به میزان زیادی احساسات مخاطبین خود را برمی انگیزد. البته نظرها درباره این شیوه هنری متعدد ومتنوع است، در حالی که عده ای آن را خوشایند و تنها هنر زنده و پویای عصر حاضر می دانند عده ای دیگر آن را تنفربرانگیز، شوکه کننده، فاقد مهارت، بی ارزش و حتی خارج از وادی هنر قلمداد کرده اند. با این تفصیل به نظر می رسد هنر مفهومی چیزی باشد که ما یا شیفته آن می شویم و یا نسبت به آن احساس تنفر و انزجار می کنیم.
این ویژگی دوگانه تصادفی نیست. در اکثر موارد هنر مفهومی در پی به چالش کشیدن و مورد سوال قرار دادن آنچه که ما تا به حال در قلمروهنر قرار داده ایم برآمده است. در واقع نه تنها فرضیات پذیرفته شده در ارزش گذاری های هنری و کارکردهای تعریف شده برای هنر را به پرسش می کشد بلکه تعریف جدیدی از نقش مخاطب و حضور فعال او در یک اثر هنری ارائه میدهد. جای تعجب نیست اگر هنر مفهومی با داشتن کنترل همه جانبه بر ما مورد آزارمان قرار دهد و یا حس استیصال را در ما برانگیزد.
اولین مشکلی که مقابل تفحص فلسفی در هنر مفهومی قرار خواهد گرفت نامشخص بودن مسئله مورد بررسی است. طبق گفته پاول وود، پژوهشگر تاریخ هنر: تحت هیچ عنوانی محدوده هنر مفهومی، اینکه چه هنرمندی و چه اثر هنری در این چارچوب قرار می گیرند، مشخص نیست... با در نظر گرفتن جنبه های مختلف، هنر مفهومی می تواند تنها در حکم لولائی باشد که هنر دیروز را به هنر امروز وصل کرده است.
از نظر تاریخی آغاز هنر مفهومی به سالهای مابین 1966 تا 1972 برمی گردد . در میان پیشکسوتان این شیوه هنری می توان اسامی هنرمندانی همچون جوزف کاسوت، روبرت موریس و یوزف بویز را دید. یکی از نخستین آثار این شیوه هنری اثر جوزف کاسوت تحت عنوان یک و سه صندلی است که در آن کاسوت یک صندلی واقعی و تعریف لغتنامه ای صندلی را در جوار هم قرار داد.
عامل ایجاد پیوستار در هنر مفهومی شیفتگی آن نسبت به آموزه هایی است که از جنبش های هنری قرن بیستم همچون دادائیسم، سورئالیسم، سوپره ماتیسم و اکسپرسیونیسم انتزاعی داشته است. شاید تلاش هنر مفهومی به طور برجسته غلبه بر تسلط اصل زیبایی و لذت زیبایی شناسانه در تولید هنری باشد. به باور هنرمندان نخستین این شیوه هنری، هنری که در مخاطب تفکر برانگیز نباشد و ذهن او را درگیر نکند هنر نیست. به این صورت از همان نخست تلاش هنرمند مفهومی بازنگری در مفهوم هنر، هنرمند و تجربه هنری بوده است.
در حالی که هنر مفهومی در ناب ترین شکلش شامل آثار هنری پنج، شش سال اخیر تا نیم قرن گذشته می شود اما برای بررسی این هنر، خصوصا از بعد فلسفی، بهتر است آن را به همان دوره اولیه اش محدود کنیم. دلیل این مسئله اهمیت مفاهیمی همچون ضد مصرف گرایی و ضد پایداری در این شیوه هنری آن دوره است.
اینکه هنر مفهومی انسان را درگیر یک اکتشاف خردورزانه می کند به آن ویژگی منحصر به فردی می بخشد که باعث مجزا و متفاوت شدن آن نسبت به سایر شیوه های هنری می شود. ابزار هنری در اینجا نامحدود و موضوعات مورد پرسش بی پایانند. بی ثباتی و دشوار فهمی از ویژگیهای ذاتی هنر مفهومی هستند. هنرمندان مفهومی در پی آزمودن همه راههای ممکن برای رسیدن به یک اجرا و اصالت هنری در این اجرا هستند، به همین دلیل در خیلی از موارد کلیشه های موجود در اطراف خود را به شکلی متفاوت و با بیانی خاص در یک اثر مفهومی با اجرایی منحصر به فرد مشاهده می کنیم. و به این صورت است که هنرمندان این شیوه به بی شمار بودن تعاریف در این قلمرو اعتقاد دارند.
البته با وجود همه شک و تردیدهایی که در این هنر وجود دارد، تعاریف و ویژگیهای نسبتا معمول و مشخصی نیز در این وادی وجود دارند که با اغماض می توان آنها را در حکم اساس و زیربنای این هنر قلمداد کرد.
نظر شما