به گزارش خبرنگار مهر، نویسنده کتاب "عزیز و نگار" در این نشست گفت: آیا مقصودمان از ادبیات بومی ادبیاتی است که با عنوان شفاهی و یا نقل روایات مردمی می شناسیم؟ اگر این گونه است این ادبیات چگونه می تواند به ادبیات معاصر ما کمک کند تا جهانی شود؟ آیا جهانی شدن، اتوبوس، قطار یا هواپیمایی است که با سوار شدن در آن جهانی می شویم و در غیر این صورت خیر؟ شنیده ام برخی سینماگران می گویند اگر از برخی داستان های بومی و محلی استفاده کنیم جهانی می شویم. این به چه معناست؟ یعنی با استفاده از شخصیت ماه سلطان، ماه پیشونی یا فاطمه سلطان و... می توانیم جهانی شویم؟
وی ادامه داد: بحث معرفی آثار کهن بحث دیگری است و ربطی به جهانی شدن ندارد. مثلا در "عزیز و نگار" که خودم کار کردم تمام تلاشم بر این بوده که این داستان فعلا در بحبوحه جهانی سازی نابود نشود وگرنه استفاده ای که می توان از آن برد در مرحله بعد است. ما هنوز به یک تفاهم نرسیده ایم که کدام تعریف ادبیات بومی است و کدام ادبیات منطقه ای و اقلیمی و... بنابراین وقتی توانستیم خلط میان ادبیات بومی و شفاهی را کنار بگذاریم و نگوئیم که با استفاده از داستان های بومی می توانیم به ادبیات جهانی برسیم آنگاه مبحث مان آغاز می شود.
یوسف علیخانی تصریح کرد: اما بوم یعنی چه؟ اقلیم کجاست، منطقه، محل و... به چه معناست؟ برای من "بوم، محل و اقلیم" اینها بوده اند: روستای زادگاهم، منطقه رودبار الموت و بعد قزوین، بعد تهران و ایران. درواقع هر کدام به بخش ها و دوره های کودکی ، نوجوانی و دوره های زیستی دیگر و نیز مکان هایی که در آنها بوده ام تفکیک می شود. اینها برای من بوم یا منطقه هستند. حال چطور من این مصادیق را به خوبی می نویسم؟ چون با آنها نفس کشیده ام و می شناسم شان. مثلا وقتی روی روستای زادگاه خود متمرکز می شوم این شبهه ایجاد می شود که از نمودهای سنتی و بومی استفاده کرده ام. حال آنکه شخصیت های داستان های من شخصیت های امروزی هستند که بعضا با باورهایی درباره موجودات افسانه ای درگیر می شوند. چنین شخصیتی دارای فرهنگی خاص است که مخصوص اوست، در جایی زندگی می کند که حتی درختان مشخصی در آنجا رشد می کنند و وقتی شخصیتی را با ویژگی های اقلیمی آن محیط توصیف می کنم درواقع به یک محیط بومی دست یافته ام.
وی اضافه کرد: با نگاهی به ادبیات ایران چند نویسنده پیش ذهنم می آید: صادق چوبک با داستان های جنوبی، بزرگ علوی به خاطر داستان های سیاسی، صادق هدایت به دلیل ترسیم انسانی درونگرا در بوف کور و گاه حتی آثاری بومی مثل سگ ولگرد، سیمین دانشور با سووشون، محمود دولت آبادی با جای خالی سلوچ و کلیدر، محمدرضا صفدری با داستان های جنوبی سیاسنبو و من ببر نیستم...، فرخنده آقایی با آثاری زنانه، رضا جولایی با قصه هایی درباره قاجاریه، محمد محمدعلی با نوشتن مرغدانی و بازنشستگی و خلق فضاهای کارمندی و تهران نشینی، منیرو روانی پور با داستان های جنوبی و... . چیزی که بعد از اینها به ذهنم می رسد این است که اینان دنیایی را خلق کرده اند که متعلق به آنهاست و آن را می شناسند.
این داستان نویس تاکید کرد: به قول آنها که دلشان برای ایران می تپد، برای نوشتن داستان ایرانی باید ایرانی بود و در ایران تنفس کرد و برای نوشتن داستان جهانی باید انسان بود و همه مردم جهان را دوست داشت. این دوست داشتن اتفاق نمی افتد مگر اینکه هر کدام از ما در عین زندگی این زمانی و این مکانی فراتر از آنی باشیم که هستیم. ذات خود را فراموش نکنیم اما با مفاهیمی سروکار داشته باشیم که فراتر از محل، منطقه و قاره ما باشد و به مباحث بشری توجه کند.
وی افزود: گزاره "ادبیات بومی سکوی پرش ادبیات جهانی" مفهومی کلیشه ای و گویاست چون هم معنی آن معلوم است و هم به حد کافی نخ نما و دم دستی. متاسفانه در پس پشت ذهن کسانی که به این موضوع توجه دارند نگاهی ارباب منشانه و کدخداباشی وجود دارد که با تقسیم ادبیات به شهری و روستایی (بومی، منطقه ای، محلی و...) انگار دارند دو جنس بزرگ و کوچک را با هم قیاس می کنند. باید این اشتباه را کنار بگذاریم. ادبیات جهان ادبیات بومی بشر است.
به گفته علیخانی، ادبیات آمریکای لاتین و ادبیات روسیه و حتی ادبیات ترکیه و هند ادبیاتی جهانی بوده و هست. کلی نگری کار آدم های آسان طلب و سهل خواه است که یا خود جزئی نگر نیستند یا حوصله درگیری با این مباحث را ندارند. من با این حرف که "چون زبان فارسی مهجور است پس ادبیات ما جهانی نمی شود" موافق نیستم. خیلی از نویسندگان ما هنوز به دنیای اختصاصی خود (ادبیات اقلیمی وجودی خود) دست نیافته اند و اگر هم دست پیدا کرده اند تک اثره مانده اند.
وی در پایان نشست "ادبیات قومی سکوی پرش ادبیات جهانی" در کرمان گفت: وقتی اثر بومی جهان وطنی شود و با مفاهیم انسانی سروکار داشته باشد دیگر زبان مانع نیست. با وجود امکانات عصر ارتباطات این مسائل بهانه است. منصف باشیم. چند درصد ما حرفه ای می نویسیم؟ چقدر دلمان برای نوشتن می تپد و چقدر به حاشیه ها می پردازیم؟ چه میزان می خوانیم و تحقیق می کنیم؟ اینها همه بهانه است. ما هنوز با خودمان مشکل داریم. پیدا نکردن ناشر، مهجوریت زبان، توزیع بد، حذف توسط باندهای ادبی و... همه بهانه است و خودمان بهتر می دانیم که چقدر خود را به دامان نوشتن سپرده ایم؛ نوشتن به معنای زندگی.
نظر شما