۱۵ اسفند ۱۳۸۹، ۱۰:۱۴

بازخوانی کتاب/

قناری بازی و فرار از غم غربت

قناری بازی  و فرار از غم غربت

"قناری‌باز" مجموعه داستانی است به قلم حامد اسماعیلیون که زمستان امسال در قالب هشتاد و ششمین کتاب از مجموعه جهان تازه استان، توسط نشر چشمه منتشر شده است. این کتاب متشکل از 8 داستان کوتاه است که نام کتاب نیز برگرفته از نام اولین داستان مجموعه است.

خبرگزاری مهر ـ گروه فرهنگ و ادب: اسماعیلیون در داستان ابتدایی مجموعه، قصه را به شکل اول شخص روایت می‌کند و نکته‌ای که در بیشتر داستان‌های مجموعه و این داستان دیده می‌شود استفاده از ابزار گریز به گذشته یا فلاش بک است که از این رهگذر قصه ای در قصه دیگر روایت می‌شود. اما این حالت قصه در قصه مرز مشخصی دارد و مخاطب  در قصه‌های "قناری باز" سر در گم نمی‌ماند. چون بلافاصله با شروع جمله بعدی، درمی‌یابد که بخش فلاش‌بک تمام شده و داستان به زمان حال بازگشته است.

داستان دوم با نام " آی عشق! چهره آبی ات پیدا نیست" از قالب قصه‌گویی در آمده و در فضایی رسمی‌تر،‌ از زاویه دانای کل به زندگی دختر جوانی نگاه می‌کند که محیط اطراف و خانواده‌اش باعث شده است تا راه به بیراهه ببرد.. این داستان علاوه قصه‌گویی، رویکردی اجتماعی انتقادی دارد. نکته مهم در این داستان و دیگر داستان‌های کتاب، تسلسل است که در داستان ششم یعنی "عصر تابستان" نیز دیده می‌شود که آخر داستان در واقع همان نقطه شروع آن است.

"چیزی میان گلدان‌ها" داستان سوم  کتاب، تعمق و تاملی میان رفتن و آمدن است و حال و هوایی مهاجرتی دارد که پایان مشخصی هم برایش ساخته نشده است. داستان چهارم اما گوشه‌ای از دلمشغولی‌های نویسنده را نسبت به جنگ نشان می‌دهد که البته خارج از قالب های کلیشه‌ای و در طرحی نو به این مساله پرداخته شده است. چندین نامه بی‌جواب که از طرف یک برادرزاده به همرزم عمو فرستاده می‌شود، می‌تواند قابی نو برای بیان برخی زوایای شخصیتی رزمندگان دوران جنگ باشد.

فضای تعلیق‌گونه در برخی خطوط این داستان حس می‌شود اما حقایق کم کم در نامه‌های بعدی مشخص می‌شود. برادرزاده جواب سوالش را نمی‌گیرد اما همین بی جوابی سوال او به نوعی پاسخ مخاطب داستان است؛ سوالی که نه شخصیت داستان و نه خواننده داستان به جوابش نمی‌رسند این است که چرا همرزم عمو جواب نامه‌ها را نمی‌دهد. این موضوع نیز به صلاحدید نویسنده که اختیار دارد تا داستانش را هرجا که خواست تمام کند، مبهم است.

داستان پنجم، داستانی ساده است که با حرکت رو به جلو  خود، گذشته را بیشتر روشن می‌کند و با وجود این‌که در آخر، خطوط ابتدایی تکرار نمی‌شوند ولی داستان در همان مکان اولیه‌اش قرار می‌گیرد. طبق مطالبی که در ابتدای کتاب تحت عنوان "نویسنده به روایت خودش" آمده است،‌ به نوعی می‌توان دلخوری نویسنده را از تسلسل و دایره وار بودن در خطوط این داستان‌‌ها مشاهده کرد. بی پاسخ بودن برخی سوالات اساسی داستان‌ها نیز به این قسمت از وجود نویسنده باز می‌گردد که می‌گوید "در عصری زمستانی به دنیا آمده اما کسی هنوز نمی داند آیا برف می‌بارید یا نه؟"

معرفی‌نامه اجمالی که اول کتاب آمده اشاره دارد که نویسنده از نوشتن درباره غم غربت فراری است. رگه‌هایی از این غم غربت را می‌توان در داستان‌های کتاب به خصوص "چیزی میان‌ گلدان‌ها" دید. "عصر تابستان" داستانی است که با مرگ شروع می‌شود. سپس وقایع قبل از این مرگ روایت می‌شود تا دوباره به سطور مربوط به همین مرگ برسد. رگه‌هایی از افسوس و ناکامی در این داستان وجود دارد که در داستان بعدی یعنی" اتاق قرمز در خیابان پشتی" دیده نمی‌شود.

این داستان که مانند داستان قبلی از شیوه روایی اول شخص برای پرداخت آن استفاده شده است، حکایت گذشته هاست اما گذشته‌هایی که حاوی نوستالژی هستند و سرانجام با داستان پایانی مجموعه یعنی "نیالا" دو سر دایره بیرونی کتاب به هم نمی‌رسند. این داستان به عنوان داستان پایانی مجموعه با سوال‌هایی بدون پاسخ و شخصیتی که کاملا شناخته نمی‌شود، تمام می‌شود. یکی از دیالوگ‌های این داستان که نمایانگر رویکرد کلی داستان است، عبارت است از این جمله: "خیلی راحت با هم دست می‌دهیم و بای بای."

داستان‌های "قناری باز" از یکدیگر مستقل هستند و حال و هوای مخصوص به خود را دارند. نویسنده به عنوان مثال توانسته به خوبی در یک داستان دغدغه‌های یک دختر جوان را از بیرون روایت کند و در داستان دیگر در قالب یک دختر و از جایگاه اول شخص قصه بگوید. تفاوت و تنوع موضوعی داستان‌ها نیز از نقاط قوت این کتاب است.

مطالعه معرفی کوتاهی که نویسنده از خودش در ابتدا آورده است و دقت در جان‌مایه و عمق داستان‌ها، می‌تواند علایق و سلایق نویسنده را نشان دهد. نکته دیگر آن‌که نویسنده نخواسته قدرت قلم خود را با توصیفات طولانی و استفاده از لغات و اصطلاحات خاص،‌ به رخ بکشد. آنچه مشخص است تجربه و مشق کردن نویسنده در این کتاب است که به خوبی از پس آن بر‌آمده است. همانطور که در ابتدای کتاب نوشته است: "نویسنده این کتاب از نوشتن غم غربت فراری است. اما تا وقتی سایه‌ای توی آن خیابان بلند رو به رو در عصری زمستانی و برفی راه نرود، مجبور است غم غربت را بگذارد بالای تمام صفحات دفتر مشقش."

------------------------------------

صادق وفایی

کد خبر 1267250

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
  • نظرات حاوی توهین و هرگونه نسبت ناروا به اشخاص حقیقی و حقوقی منتشر نمی‌شود.
  • نظراتی که غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نمی‌شود.
  • captcha