به گزارش خبرنگار مهر، اغلب داستانهای مطرح و تکراری فیلمفارسی، ورژن های سادهانگارانه داستانهای پریاناند با نگاهی سرسری و از سر کج سلیقگی به آن قصهها، از این لحاظ شاید نام "دختر شاه پریون" نام چندان نامناسبی هم برای این فیلم نباشد؛ حکایت مرد پولدار و دختر فقیر (یا بالعکس) و انتقال حس واهی امید به رهایی معجزه آسا و برشمردن ارزشهای انسانی در پوک ترین سطح، گویی همچنان جزء محبوبترین داستانهای تخدیر کننده سینمای ما محسوب میشود.
بعید میدانم هیچ داستان دیگری تا این اندازه در سینمای ما تکرار شده باشد و هنوز هم مردمی باشند که برای شنیدن ودیدنش آن هم به همان سبک و سیاق قدیم، پول بپردازند. با وجود تمام اینها، "دختر شاه پریون" ساخته شده است و از همان آغاز، تیتراژ آن نمایانگر اوضاع و احوال فیلم است، تیتراژی که به سادگی مانند صدها فیلم دیگر میتوانست با ظهور حروف سفید روی صفحه سیاه ساخته شود و دست کم همان اول کار به سراغ اعصاب تماشاگر نرود اکنون احتمالا برای قشنگ شدن (!) یک کلاکت گوشه سمت چپ خود دارد، تصویر این کلاکت همینطور ثابت باقی میماند تا تیتراژ به انتها برسد و سپس در یک حرکت آوانگارد جلو میآید و متوجه میشویم که گروهی مشغول فیلمبرداری هستند.
رامبد جوان در نمایی از "دختر شاه پریون"
در تیتراژ انتهایی نیز به دلیل جذابیت کلاکت دوباره آن را همان گوشه میگذارند تا احتمالا وحدت موضوع ؟ در تیتراژ حفظ شود. ماجرا مربوط به مرد ثروتمندی است که عاشق دختر فقیر و دزدی میشود، این دختر فقیر و دزد در یک خانه قدیمی در محلهای پایین شهر زندگی میکند و با کلاه و مژههای اکستنشن شده و بارانی زرشکی چرم (یا رنگی در همین حدود)، در امنیت کامل در آن محله فقیر نشین روزگار میگذراند.
بازیگران متوسط و ضعیف زیادی هستند که گویی یک بغچه ری اکشنهای ثابت و مشخص در بغل دارند و وقتی به آنها بگویی خوشحال باشند، فارغ از موقعیت وشرایط و فضای کار و حس و حال داستان، ری اکشن خوشحالی را از بغچه در میآورند و وقتی بگویی باید این جا متعجب شوی یا خسته باشی هم حسهای تقلبی از پیش آمادهای را بروز میدهند و به نحوی صحنه سر و سامان پیدا میکند، اما همه احساسات از این دست نیستند، بیرون آوردن احساساتی که ذات عمیقتری دارند از درون بغچه به هیچ چیز که نیاز نداشته باشد به مسئولیت پذیری بازیگر و تجربه او بستگی دارد.
تجربهای که به معنی تعداد فیلمهایش نیست بلکه به معنی آموختن ناخوداگاه در طول زمان است و بازیگرانی که به سرعت ستاره میشوند اگر آگاهانه روی آموختن تمرکز نکنند، چون از طرف تماشاگران عام چندان قضاوت نمیشوند و کارگردان هم به همان سبک و سیاق آنها را میپذیرد، نیازی به آموختن حس نمیکنند. و همین است که پاسخ افسانه به نگاههای عاشقانه ارژنگ، یا لبخند است یا زل زدن یا تعجب یا...
او قادر نیست در نگاهش دوست بدارد. قادر نیست با نگاه صمیمیت را القا کند، او گارد دارد، ضیغمی گارد ناگزیری که درزندگی روزمره و در کوچه و خیابان در چشم زنان ایرانی است را با خود روی پرده میآورد و جدا از آن نگاهش از هر عمقی تهی است، هیچ چیزی پشتش نیست، هیچ ذهنیتی، هیچ رنگی...
در عوض و خوشبختانه رامبد جوان، سال به سال بازیگر بهتری میشود، شبیه هیچ کس نیست و کار خودش را میکند و میشود گفت که حضور جوان است که کمک میکند تا انتهای فیلم بدون جویدن صندلی تاب بیاوری و البته حضور خمسه که تعداد سکانسهایش آنقدرها نیست اما هر چه که هست مانند همیشه دوست داشتنی است و مسئولیتی که بر عهدهاش گذاشته میشود را به بهترین شکل انجام میدهد.
جالب این جاست که بازی بازیگران فرعی فیلم بسیار قابل قبول تر از برخی از بازیگران اصلی است. فیلم با وجود ضعفهای منطقی غیر قابل شمارش و مشکلات بازیگری و ...از فیلمهای کمدی و سایر فیلمفارسیهایی که این اواخر روی پرده آمده سر و شکل بهتری دارد.
مهمترین علت آن هم حضور رامبد جوان است که با گذشت زمان ، با وجود حفظ کردن بازیگوشیها و شیطنتهای رفتاری دوران جوانیاش، به نوعی پختگی خود جوش دست یافته است. دیگر شیطنتهایش حس سبک سری و سرخوشی سادهانگارانه را به تماشاگر منتقل نمیکند و در کنار این، نقش را با تمام مشکلات و ضعفهایش جدی میگیرد.
خوشبختانه به نظر میرسد که سازندگان کمدی این اواخر کمتر به سراغ بازیگرانی مانند رضویان و شفیعیجم و صادقی و ...میروند و یا دست کم کمتر نقشهای اصلی را به آنها واگذار میکنند و گویی جو عمومی سینما نیز دیگر مانند گذشته حضور این بازیگران، که به نماد فیلمهای سخیف بدل شدهاند را موجب استقبال از فیلم و فروش آن نمیداند.
عوض شدن بازیگران گرچه انقلابی در این فیلمها به وجود نمیآورد اما تا اندازهای بر بالا رفتن سطح فیلم موثر است و اگر هم نباشد موجب میشود که برای مدتی چهرههای متفاوتی با قابلیتهای بیشتری در بازیگری را روی پرده مشاهده میکنیم که تا همین اندازه هم جای شکرش باقی است.
- - - - - -
نیوشا صدر
نظر شما