به گزارش خبرنگار مهر، نشست نقد و بررسی کتاب «پنج اقلیم حضور» نوشته داریوش شایگان، عصر یکشنبه 23 آذر در تالار باستانی پاریزی دانشکده ادبیات و علوم انسانی دانشگاه تهران، و با حضور جمع زیادی از دانشجویان رشته ادبیات، تاریخ و فلسفه و همچنین استادانی مانند ژاله آموزگار، صفت گل، هرمز عبداللهی، سیروس علینژاد، مریم عسکری، قدرتالله مهتدی و احمد کاظمی موسوی برگزار شد.
در ابتدای مراسم هانی مظفرینیا دبیر انجمن علمی تاریخ دانشجویان دانشگاه تهران به حضار خوشامد گفت و سپس علی دهباشی سردبیر نشریه بخارا در سخنان کوتاهی، یاد استادانی را که در زمان تدریس دکتر داریوش شایگان در دانشکده ادبیات و علوم انسانی دانشگاه تهران، همکار او بودند، از جمله زندهیادان: ابراهیم پورداوود، محمد معین، علیاکبر سیاسی، محمد مقدم، عبدالحسین زرین کوب، محمدابراهیم باستانی پاریزی و ایرج افشار، گرامی داشت.
دکتر نیّر طهوری اولین سخنران این نشست بود که درباره «پنج اقلیم حضور» چنین گفت: اندیشه داریوش شایگان به گواهی آثارش در محدوده رشته تحصیلی او، فلسفه، نمیگنجد و به دیگر رشتههای علوم انسانی، از تاریخ تا جامعه شناسی، از «بینش اساطیری» به شیوههای روانشناسی و «خاطره ذهنی و بتهای ازلی» گسترش مییابد، و «در جست و جوی فضاهای گمشده» به شعر و ادبیات، و از آنجا به هنر از معماری تا نقاشی و از عکاسی تا شهرسازی و ... در بررسی اندیشه فراخ او، نمیتوان به کتاب اخیرش «پنج اقلیم حضور» بسنده کرد. در جذبه اندیشه بالیدهاش در وسعت اقلیم حضوری چنین وسیع، باید باغ بهشت خیالین «عالم مثال» را تا صورتهای تمثل در «افسون زدگی جدید» دنبال کرد.
وی افزود: با پیوند «پنج اقلیم حضور»، به دیگر کتاب او «در جستوجوی فضاهای گمشده» بهتر میتوان به مفاهیم عمیق اندیشه او دست یافت. در خلال جستوجوی او برای یافتن فضاهای گمشده است که به همشکلی اجتناب ناپذیر «میان مسکن یعنی فضاهای بناشده، و فضای ذهن و نیز اقلیم دل» پی میبریم، چنان که «نمیتوان یکی را بدون دست بردن در دیگری تغییر داد». از همین جا همدلی نویسنده با هایدگر در مقاله معروف «ساختن سکونت گزیدن اندیشیدن» روشن میشود. به نظر هایدگر شعر بهترین نحو اندیشیدن است. او ایده سکونت شاعرانه را از هولدرلین اخذ میکند: «انسان شاعرانه میزید بر روی این زمین».
طهوری ادامه داد: در تطبیقی پدیدارشناختی، داریوش شایگان از پنج اقلیم حضور شاعران ایرانی و روحیه شاعرانگی ایرانیان سخن میگوید: «هر محتوای فضایی با یک شیوه زندگی، یک نحوه شناخت و حتی میتوان گفت یک شیوه حضور همراه است». و چنین است که بودلر، شاعر شهر صنعتی در جست و جوی فضای گمشده به هر سو سرک میکشد و پروست، نویسنده همان شهر در جست و جوی زماناز دست رفته برمیآید. شایگان در پی این جویندگان اقلیم حضور در دوره تجدد، میپرسد: «آیا هر کشف زمان ـ فضای جان، تلاقی یک احساس حاضر و یک خاطره نیست؟» و چنین است که پاریس پایتخت قرن نوزدهم که شاعرش پرسه زن و داندی است چون بودلر، در مقایسه با اصفهان عصر شاه عباس صفوی قرار میگیرد که شاعرش کسی میتواند باشد چون حافظ، این رند نظرباز، شاعر عارف قرن هشتم هجری.
این استاد دانشگاه سپس گفت: در پاریس قرن نوزدهم، سبک شهرسازی هوسمان با شیوه حکومت لویی فیلیپ همراه میشود و خیابانها و بولوارهای آن با شعر بودلر که اولین اشعار منثور را میسراید. «شکافها و تناقضاتی که زاییده تجدد شهری چون پاریس بودند» و ویژگی آن گم شدنهاله تقدس است پیش از هر کس دیگر، در شعر بودلر نمایان میشود. نتیجه آن عنصر ملال است که بر مجموعه شعر بودلر مینشیند: «ملال پاریس»! همان ملال که بعدها، مشخصه هنر آوانگارد شد!
وی افزود: اصفهان صفوی شهری است که هنوز نهادهای مدنی مدرن در آن سر برنیاورده اند. تمثل representation که صفت برجسته واقعیت پاریس قرن نوزدهم است، هنوز در آن بر جای تمثیل ننشسته که از عالم مثال یا خیال ابن عربی و سهروردی و از اقلیم حضور حکمای مکتب اصفهان نشان دارد. الفبای شهرسازی اصفهان صفوی در سه مؤلفه خدا، شاه، مردم با فضاهای مسجد، کاخ و بازار مشخص میشوند. اصفهان باغـ شهری است که الگوی آن همان بهشت خیالینی است که «ایرانیان صورت ذهنی آن را همیشه در خاطره جمعی خویش حفظ کردهاند». شهر در هالهای جادویی غرق است و همین از اصفهان یک «مدینه تمثیلی» میسازد که زاده نگرش اندیشمندان ایرانی نسبت به زمانها و مکانهایی با کیفیتهای متفاوت است که گاه در قالب اقلیم هشتم و گاه به صورت عالم مثال جلوه میکند. شاعری هم که به چنین فضایی شکل نمادین میبخشد، تنها حافظ میتواند باشد که نظربازی است اشراقی، نه بودلر، داندی پرسه زن در بولوارهای هوسمانی پاریس قرن نوزدهم.
طهوری گفت: شایگان در جست و جوی فضاهای گمشده، به مواجههای با سه نقاش نیز میپردازد که در ارتباطش با «پنج اقلیم حضور» بسیار قابل توجه است. «لحظهای در واحه» معرفی داریوش شایگان از دوست و ندیم قدیمش، سهراب سپهری است. شاعرـ نقاشی که «شعرش طراحی لحظههای شاعرانه است و نقاشیاش لبریز از شعر». همدلی شایگان باهایدگر در همان اولین سطرهای این نوشته آشکار میشود: «غم غربت موطن اصلی و تمنای دست یافتن به چشمه فیاض هستی»، همان مصیبتِ بیخانمانی که شاید هنوز درک نشده است. جدایی و فراقی که مولانا هم از آن یاد میکند: بشنو این نی چون شکایت میکند / از جداییها حکایت میکند / تا مرا از نیستان ببریدهاند / در نفیرم مرد و زن نالیده اند
این استاد دانشگاه اضافه کرد: شایگان، سپهری را سرشار از معنویتی معرفی میکند که وصفش در اشعار مولوی و نگاه حافظ رفته است: «رند» حافظ در رو به رویی با «محتسب»؛ و «عشق» در تقابل با «عقل» در شعر مولانا. سپهری سالکی مملو از معنویت است که ضدّ دین نیست. اما عارف هم به معنای سنتی آن نیست. از یک سو کودک کویر است و شهر محبوبش کاشان، و از سوی دیگر آبهای صاف و زلال در دل خاکهای خشک همچون سرابی است که چونان لحظه ای مکث، چراغ تنهای زمان خالی در شعر اوست، شعر سپهری که همچون هر شاعر اصیلی که در خاک اقلیم خویش روییده و بالیده، از شیره خاک سرزمینی تغذیه کرده که سنت شاعرانه بزرگی دارد، ناگزیر به عطری عرفانی آمیخته است. وجه تمثیلی و پر ایهام شعر فارسی که در آن عشق هم میتواند زمینی باشد هم آسمانی،شعر سپهری را به شعر حافظ شبیه میکند؛ و رنگ سبز مورد علاقه سپهری هم رنگ آب است، هم رنگ باغ و درخت و رویش منسوب به خدا بانوی اساطیر ایران، اناهیتا و هم رنگ نبوت محمّدی. بی دلیل نیست که نام مجموعه زیباترین اشعار سپهری «حجم سبز» است. شایگان هیچستان سپهری را به سرزمین خورنه، اقلیم هشتم، سرزمین صور معلقه، جایگاه غیبت امام غایب، سوشیانتهای موعود و نیز مکان ـ زمانِ انتظار قهرمان در جستوجوی «خواب کیهانی» پیوند میزند. پشت دریاها شهری است / که در آن پنجرهها رو به تجلی باز است
طهوری گفت: لحظه روزنه ای است گشوده به حدوثِ یک واقعه، واقعه «تراویدنِ راز ازلی و حضور وقت»، لحظه ای که زمان و مکان در بینش سرزمین مثالی یکی میشوند. دعوتی به فضای فراسو و بازیافتن دوست غایب. همان که سپهری در جست و جوی او میپرسد: «خانه دوست کجاست؟» مضمونی که محور اصلی شعر حافظ است. اما آیدین آغداشلو، هنرمند معاصری است که مهارتش در نقاشی، نقدنویسی و بهرهمندی از استعداد ادبی از او شخصیتی استثنایی میسازد شاعری که شعرش به نظر شایگان میتواند، با نقاشی آغداشلو نزدیک شود، کسی نیست جز خیام! این شاعر لحظههای برق آسای حضور! خیامی که نه عارفی به معنای متعارف آنست و نه فیلسوفی مشایی، نه فقیه و نه شاعر زمانه خود. «آغداشلو تا بن استخوانش خیامی است». دنیای خیام بیرون از صورتها و الگوهای ازلی، حیطه ادیان و ویژگیهای آنها، خارج از عروج و رستاخیز و معاد است، و دنیای آغداشلو ملهم از همین جهانبینی است. برهوتی که معنایش را از عریانیاش میگیرد. دنیای خیامی.جایی که در آن خبری از صورتهای آرامبخش و نشانههای آشنا نیست، و چیزی جز خلاء و پوچی به چشم نمیآید. زمان حضور به باور خیام معطوف به یک غایت نیست، بلکه استمرار لحظاتی است پی در پی، واحههایی در کویر عدم. و آغداشلو دقیقا در پی یافتن همین واحههای وقفه است که آن را در ارجاع به کارگه کوزهگری و در نمایش تصاویر سفالینهها و ظروف و کوزههای شکسته و تکههای پراکنده آنها میجوید. سرابهای مکرر «فانوس خیال» که ما چون لعبتکانی به دور آن میچرخیم. ما لعبتکانیم و فلک لعبت باز / از روی حقیقتی نه از روی مجاز.
وی گفت: در نگاه او نه رستاخیزی در کار است، نه بازگشت و رسیدن به اصل و مبدأیی، و نه امید برآمدنی از دل خاک پس از هزار سال: زین پیش نبودیم و نبُد هیچ خلل / زین پس چو نباشیم همان خواهد بود. حال سوال این است که اگر آغداشلو، نقاش شعر خیام است، نقاش شعر فردوسی چه کسی است؟ اگر هنرهای ایران در منشأ یگانه خود شریکاند، و هنرها و ادبیات از یک آبشخور سیراب میشوند، داریوش شایگان باید به ما بگوید،نقاش اشعار فردوسی چه کسی بوده یا هست؟ آیا نقاش داستانهای حماسی فردوسی، تصویرساز داستانهای شاهنامه است، یا صورت و معنای حماسی شعر اوست که سبکی حماسی در نقاشی میسازد. نقاش غزلیات سهل و ممتنع سعدی چه کسی است؟ سعدی، این شاعر زمانِ اجتماعی اهل ادب! به نظر نمیرسد که منظور شایگان از اقلیم حضور شاعران، تصویر سازی روایی اشعار آنان باشد؛ اقلیم حضوری که یکی را شاعر زمان حماسی میبیند که فراتر از مرگ میرود، دیگری نماینده لحظههای برق آسای حضور، آن یکی زمان کندن از خود با جهشهای وجد و سماع، آن دیگر شاعر زمان اجتماعی اهل ادب و آخرینشان زمان شکفتگی بین ازل و ابد... معمار این زمان ـ مکانِ خیالی، این فضای مثالی در عالم جان، کیست؟ سازنده این بنای باشکوه برای سکونت گزینی جان ایرانی، کدامین هنرمند است؟ معمار، نقاش، آهنگساز، و حتی عکاس و سینماگر... چه کسی؟
سپس دکتر ایرج پارسی نژاد در سخنانی با عنوان «حضوری در پنج اقلیم» گفت: در تایید خصلت شاعرانگی ایرانیان استاد شایگان در یادداشت پیشگفتار کتاب نقل قولی از همسر کازانتزاکیس نویسنده یونانی مردهاند که پس از دیدار مقبره سعدی، حافظ به او گفتهاند: من در هیچ جای دنیا ندیدهام که مزار یک شاعر زیارتگاه مردم باشد. من میخواهم به این حرفهای کازانتزاکیس اضافه کنم که من هم در مصاحبت مردمی که از اقصای عالم با آنها سرو کار داشتهام از انگلیس و امریکایی ندیدهام که این همه، مثل ما ایرانیها برای شعرشان اعتبار قائل باشد- بهطوریکه برای صدق گفتارشان متوسل به بیتی یا ابیاتی از شاعران میشوند هر چند که به قول استاد شایگان شاید این همه استشهاد و استناد به شعر جلو تفکر آزاد را گرفته، اما بهرحال واقعیت این است شعر، مخصوصا شعر شاعران معتبر و آبرومندی مثل سعدی و حافظ تائیدی است که ما ایرانیان در اعتبار حرف و دلیل خودمان میآوریم.
پارسینژاد ادمه داد: به هر حال در مورد حیرت بیگانگان از شعر دوستی ما بد نیست اشاره کنم به این که یکی از ایرانشناسان بزرگ ژاپنی که به تازگی درگذشت،پروفسور کورریاناگی، روزی به من گفت که در نخستین دیدار از ایران چیزی که در مراتب توجه و عشق و علاقه ایرانیان به شعر نظر مرا جلب کرد این بود نه تنها در تهران که در شهر و روستایی که رفتم کوچه و خیابانی را به نام شاعر کرده بودند. کورریاناگی با حیرت از من میپرسید شنیدهام شما ایرانیها جز مجالس شعرخوانی گاهی در یک فضای بزرگ صدها نفری جمع میشوید و شعر گوش میکنید. به هرحال هر چه هست این واقعیتی است که شعر برای ما ایرانیها چتری بود، که در لحظههای مصیبت و سختی و بدبختی ما را از باران وحشت و از پا افتادگی نجات داد، «چنین نماند و چنین نیز هم نخواهد ماند». باری، استاد شایگان در یادداشتی که در بر کتاب کوچک که به قول میرزا محمدخان قزوینی رساله آذری یا زبان بلستانی آذربایگان «رساله صغیره الحجیم عظیمه الفایده» که هر سطری از سطور کوچک آن حاصل مطالعه یک کتاب بزرگ است. از منظر یک متخصص ادبیات نوشته نشده به این دلیل ظرایف فکری و هنری که فیالمثل در کتاب جلیلالقدر در شعر فارسی میبینیم در این کتاب سراغ نباید کرد، در عوض در این کتاب ناگفتههایی میبینیم که در آثارمتخصصان تامل در تبارشناسی فکری هر شاعر است. یادمان باشد که شایگان یهعنوان یک اهل فکر فکرو فلسفه به پنج شاعر (فردوسی، خیام، مولویريال سعدی و حافظ) را بررس یکرده و پدیدارشناسی شاعرانگی این پنج شاعر را تحلیل کرده است.
وی افزود: شایگان، شاهنامه فردوسی را به عنوان مظهر اوج حماسی ایرانی میداند یکی از قهرمانان مثل کیخسرو از جهان غایب میشود تا به قهرمان اخروی بدل شود. فردوسی در قصه جمشید نشان میدهد که جمشید شاه چگونه در چنبره وسوسه قدرت اسیر میشود تا آنجا که «فر گیتی فروز» از او گرفته میشود، اما کیخسرو پادشاه خرد و رادمردی و دادگری با آگاهی از این واقعیت که قدرت میتواند اهریمنی بشود، ار بیم آنکه مبادا مثل جمشید در دام قدرت بیفتد از سلطنت کناره میگیرد و رهسپار مینو میشود: کنون آنچه جستم همه یافتم / زتخت کیی روی برتافتم. یه گمان شایگان این پیام فردوسی بعدها در قصص عرفاین فیلسوفانی مثل سهروردی پدیدار میشود و او حماسه قهرمانی را – تعبیر کربن- به حماسه عرفانی بدل میکندو به این ترتیب کهن الگوی فرزانه – شاه یا کیخسرو - که دارند جام جم است به الگویی کامل بدل میشود.
وی در بخش دیگری از سخنان خود به خیام پرداخت و گفت: حقیقت این است که در شاعریِ فیلسوف، منجم، ریاضیدان و دانشمندی حکیم غیاثالدین عمربن خیام جای تردید است زیرا کمتر نشانهای از رباعیات منسوب به او در اسناد معتبر تاریخی در دست است از او سیزده رباعی مشکوک در مونس الاحرار و دو رباعی در مرصادالعباد یافت شده تازه در آن سیزده رباعی منسوب به خیام در مونسالاحرار هم جای تردید است( جز راه قلندران میخانه مجوی...) اما بهرحال آدمیزادی معروف به خیام در تاریخ ظاهر گردیده و چند رباعی گفته و رنگ کفر والی از آن به مشام میرسیده بعد هر که آمده به آن مزید کرده... حرف استاد شفیعی کدکنی را میپسندم که معتقد است همان طور که ما قطعات و مثتویات داریم یک نوع خیامیات هم به آن اضافه کنیم و بی توجه به هویت سراینده آن رباعی را در بخش خیامیات بیاوریم. به گمان شایگان خیام تنها متفکر ایرانی است که جغرافیای افلاطونی بالا و پایین را به هم ریخته و در عرصه جهانی بین کلی ایران مردی است در حاشیه. جهانی که خیام تصویر میکند در خارج از حیطه مذهب و اسطوره قرار دارد در این جهان نه از عوالم کشف و شهود (آن گونه که در حافظ سراغ داریم خبری هست) و نه از بیخودی مولانا که از طریق جریان سیلآسای صور خیال خود جان را به سوی هفت پرده افلاک بر میکشد. نه از حکت عملی سعدی در آن نشانی هست و از نه از خاطره اساطیر فردوسی نمونهای این جهان جهانی است بیرون از حیطه ادیان و مختصاتش، از عروج و رستاخیز و معاد در آن خبری نیست جهانی ست برهوت که معنایش را از عریانیش میگیرد برای خیام عبور از این جهان به جهانی دیگر وجهی تصاعدی ندارد بلکه انقطاعی آنی ست نوعی تعلیق زمان به صورت لحظات برقآسای حضور که یک سویش ظهور بیجواب است و سوی دیگرش هیچ: وهم است و خیال دو روی یک سکه است. یک سویش معنای عظیم عدم است و سوی دیگرش فانوس خیال.
پارسینژاد در باب مولانا نیز گفت: از نظر شایگان مولوی عصاره تفکر خود را در همان چند بیت آغاز مثنوی «بشنو از نی چون شکایت میکند/ از جداییها حکایت میکند» بیان کرده سالکی که از وطن خود دور مانده و در چی روزگار وصل خود است اما جلالالدین محمد بر خلاف حافظ در ابیاتش تعبیه کرده و دارای دو اثر ممتاز است: 26 هزار بیت که به شش دفتر تقسیم شده سرشار از قصص و حکایات و تفاسیر قرآنی و مباحث عرفانی و فلسفی است. اما دیوان شمس به تعبیر شایگان حرکت درونی روح است در جستجوی معشوق. در دیوان شمس این شعر نیست که وجهی عرفانه به خود میگیرد بلکه این عرفان است که بدل به شعر میشود.
وی ادامه داد: شایگان سعدی را به نسبت چهار شاعر دیگر مردی دیده که برخلاف آن چها رتن هم شاعریست بیهمتا هم مردی جهان دیده. تعالیم او ورد زبان ماست که نمونههایی از آن را در این کتاب آورده به گمان شایگان مقاصدی را که سعدی در بوستان و گلستان در جستجوی آن است عبارت است از کنار آمدن با قدرت حاکم تا آنجا که میدانست دیانت و حکومت. سعدی میکوشد انسان را چنان بپرورد که در مصائب روزگار او را در امان دارد. راز توفیق سعدی در پرورش گلستان از آن است که او در عین حال که استاد سخن است تجسم کمال است. در تشریح رفتار یک انسان فرهیخته سعدی همان نقشی را دارد که کنفوسیوس در جامعه چنینی. اما شایگان جز بوستان و گلستان به اوج نغمههای عاشقانه سعدی هم اشاره کرده که دربیان عشق صبر و شکیبایی را از دست میدهد و از خود بیخود میشود.
وی در ادامه سخنان خود به حافظ نیز پرداخت و گفت: شایگان چکیده همه نبوغ هنر ایرانی را در شعر حافظ دیده بهره گرفتن درست از زیان و صورت و ساختار و موضوعات آن پیوند رمز و صور خیال، زیان و تصویر جمال فریبنده بانوی ازلی که در آینه صافی جهان منعکس است به گمان شایگان، حافظ تنها معجزه ادب فارسی نیست عصاره فرهنگ ایرانی استف ار این روست که هر ایرانی، از کاسب و کارمند گرفته تا شاعر و گدای زندهپوش به سراغ حافظ میروند تا حرف دل خود را از او بشنوند. شایگان در بیان مختصات جمال شناسنامه عالم بینش حافظ و در بیان منشر صاحب جامجم به توضیح اصطلاحاتی پرداخته که کلمه «رند» ازجمله آنهاست. اصطلاحاتی که به عنوان « اسناد اشرافیت متافیزیک» است و از ترجمهناپذیر. چون رند را میتوان به انعطافپذیری ( بی انکه فرصتطلبی باشد) به هوشیاری و زیرکی (بی آنکه ریاکاری باشد) به آزادگی و وارستگی (بی آن که ترک دنیا باشد) تعبیر شفیعی کدکنی خلاقیت هنری را به ظهور نوعی تناقض در بیان افکار آنها تعبیر کرده بهرتین نمونه این تناقض را در زمینه الهیات میداند. آنها که در تفسیر شعر حافظ کوشیدهاند تا با رفع یکی از این دو سوی تناقض شعر او را تفسیر کنند ( الحادات مثل شاملو یا مذهبی مثل مطهری) دورترین درک را از شعر او داشتهاند شاید یکی از عوامل اصلی عظمت هنرمندان وحشت در تناقض باشد که در بیان هنرمندانه آنها میبینیم. از این روست که رد تفسیر رند باید احتیاط کنیم و آن را به ریاکاری و ظاهرسازی تعبیر نکنیم و از این روست که خرقه زهد و جام می را به نشانه الحاد و ایمان از جهت رضای اوست. باری، در جملهها و عبارات یک اسطوره شعری میبینیم و در گفتار دایوش شایگان لحظههایی درخشان میبینیم. از هر طرف که رفتم جز وحشتم نیفزود که اضظراب و ترسآگاهی کیرکگوری است.»
سپس، دکتر حامد فولادوند به داریوش شایگان و ویزگی کتاب جدید او پرداخت و گفت: داریوش شایگان از اندیشه ورزان و فرزانگان کشور است و اثرش «پنج اقلیم حضور» بحث مهم خصلت شاعرانگی مردم ایران زمین را دوباره باز کرده است. دیرزمانی است که خصلت شاعرانگی ایرانیان دغدغه دهنی شایگان بوده و در پیش گفتار کتابش او میگوید که از همان کودکی ازاین که اطرافیانش ا ین همه شعر از بر داشتند حیرت میکرده است. به مرور زمان، با زندگی ورزیدن و خرد ورزیدن بسیار و نیز سفر کردن در کشورها و تمدنها گوناگون، نویسنده نتیجه میگیرد که «شاعرانگی» یکی از خصیصههایی می باشد که ایرانیان را از مردم سایر ملل متمایز میکند. در این مورد، شایگان خاطره جالبی از همسر نیکوس کازانزاکیس ، نویسنده بزرگ یونانی، نقل میکند. پس از بازدید از مقبره سعدی و حافظ، این خانم با شگفتی میگوید که «من در هیچ کجای دنیا ندیدهام مزار شاعر بزرگی، زیارتگاه مردم باشد! شاید شما تنها ملتی باشید که با شاعرانتان چنین ارتباط معنوی عمیقی دارید و چنان ارجی بر ایشان قائلید.
وی ادامه داد: آری، ارادت مردم ایران زمین به شعر و شاعران بی نظیر است و شاید بتوان گفت که شکل و شمایل قدسی یا دینی دارد. حافظ ،مولانا، فردوسی،سعدی ،عطار،نظامی، خیام و سایر بزرگان ادب ما در حافظه جمعی و دل مردمان این سرزمین جا افتادند و آن کوته بینانی که میخواستند امتحان ایدؤلوژیک ازشیخ سعدی یا حافظ قرآن شناس بگیرند ازجایگاه و منزلت شعر و شعرای ما غافل بودند. سابقه سنت شاعرانه شفاهی فارسی وهنر نقالی به رامشگران ونوازندگان عصر باستان وخنیاگران دوره گرد(گسان) دوران ساسانی میرسد. داریوش شایگان در مقالات کتاب «پنج اقلیم حضور» به توانمندی ونقش تمدن سازشعر فارسی میپردازد و با تکیه بر تأثیر عظیم فردوسی، مولوی، سعدی، حافَظ و خیام، نوعی ماندالا یا تصویر نمادین از روان و جهانبینی ایران ترسیم میکند و به نطر میرسد که این شاکله کم وبیش نشانگر ذهن وت خیل خلاق مردم سرزمین ماست، هرچند که اکنون در به روز کردن تصویر پایه فوق و ارزیابی جدید باید پژواک دوران مدرن وپسا مدرن را نیز در نظر گرفت.
به گفته حامد فولادوند، طی بررسی خود، شایگان نکته مهمی یادآور میشود؛ او مینویسد که «هر ایرانی با شعر میاندیشد و در هیچ فرهنگی تفکر و شعر چنین همزیستی اعجاب آمیزی نداشتهاند. وی (فولادوند) سپس یادآور شد: آری، بی تردید در ذهنیت سنتی و نگرش کلاسیک ایرانی بین شعر و اندیشه پیوند و سازشی دبده میشود و عمر خیام، دانشمند و شاعر، اهل علم و رباعی، نمونه گویای همزیستی خرد و دل است. اغلب شاعران و متفکران فرهنگ اسلام ایرانی دین و دانش، تن وروح، عقل و ایمان، شعر و اندیشه را بیشتر مکمل هم تا متضاد هم میبینند. فارابی، معلم ثانی و فیلسوف یونان مآب، عارف و موسیقی دان بود و ابن سینا، دانشمند و پزشک نابغه، در مورد "منطق شرقیها" و"حکمت مشرقیه" یا "رساله عشق" تأمل کرده است.در"حکمت شرقیه"،شیخ اشراق بر تلفیق حکمت جدلی (- بحثی) وحکمت کشفی(- ذوقی) تکیه داشته و مولانای بلخی دین، خرد، شاعری و سماع را درهم می آمیزد و"خط سّوم " اندیشیدن و زیستن آدمی را شکل میبخشد.
وی ادامه داد: وجود چنین ویژگی - همزیستی یا تلفیق خرد با اندیشه خلاق - به روال خاص تاریخ ما و تفاوت شکل گیری فرهنگ ایران برمیگردد (که بحث دیگری را میطلبد) و در نتیجه، نمیتوان مناسباتی که میان اندیشه، دین، دانش، عقلانیت، زبان، ادب و سیاست بافته شده با فرآیند تاریخی و نیز فرهنگی جوامع غربی مشابه یا همسان دانست. رشد شعر و زبان، جا افتادن بیان رمزی، استعاری یا گفتار دو پهلوی ایرانیان، واکنش و کنشی به سرنوشت اجتماعی، مکانی و زمانی موجود است. به قول ژرژ دومزیل، دانشمند و زبانشناس، هر جامعه و فرهنگی با چالش امکانات مکانی ـ زمانی خاصی روبرو میشود و برای جواب به آن شرایط، زمینه و عرصهای ویژه ترسیم و کشت میکند تا به زندگی مادی ـ فرهنگی خود روندی بکر و شکلهای منحصر و مناسبی دهد. طی پنج مقاله، داریوش شایگان خواننده اهل فن و ذوق را درون «پنج اقلیم حضور» بزرگان شعر فارسی هدایت میکند و ابعاد فلسفی و ادبی جهان بینی فردوسی حماسه ساز، خیام دم شناس، مولوی شاعرباره، سعدی اهل ادب و حافظ اهل دل را ترسیم می کند.
در ادامه این نشست دکتر حورا یاوری به بررسی «پنج اقلیم حضور» پرداخت و در ابتدای سخنان خود حضور در این نشست را توفیقی عظیم دانست، گفت: سالهاست که از نفس کشیدن در فضای برگشوده ذهن و فکر واندیشه دکتر شایگان برخوردار هستم. هر گاه نوشتههای دکتر شایگان را میخوانم به یاد برنامه ای تلویزیونی میافتم که سالها پیش از یکی از شبکههای امریکا پخش شد. در این برنامه که با حضور فضانوردان برگزار شد، مجری به جای سوال درباره فضا و امکانات زیستی در آنجا از آنها درباره تجربه دور شدن از زمین پرسید. یکی از فضانودران نیز به نکته جالبی اشاره کرد که وقتی از زمین فاصله میگیرم دیگر به این فکر نمیکنم که به نقطه خاصی از زمین تعلق دارم، تمام مرزها، دیوارهایی که در طول قرون به وجود آمدهاند از بین میرود و خودم را متعلق به تمام جهان میدانم. به نظر من نیز ویژگی بنیادین اندیشه دکتر شایگان برگذشتن از فاصلهها و دیوارهایی است که در بحثهای آکادمیک و غیرآکادمیک از آن عبور کرده است.
دکتر یاوری، با بیان این نکته که دکتر شایگان به جای هدیه دادن یک کلیت به ما، ما را با جزئیتهایی غیرقابل پیوند مواجه میسازد که باعث درک درست ما از جهان میشود. نوشتههای شایگان بهویژه کتاب «پنج اقلیم حضور» ما را با دوگانههایی که دستکم در یکصد سال اخیر بخصوص در دهههای اخیر مورد بحث و گفتوگو نه تنها ایران بلکه در جهان است آشنا میکند.
وی در ادامه این نشست، به بحث درباره سنت و تجدد، من و دیگری و شاعرانگی و عقلانیت و عقل و عشق اشاره کرد و گفت: آیا میشود از تمام این مفاهیم فاصله گرفت و به جای دیدن تفاوتها به شباهتها و امکان آمیختگی آنها رسید؟ گمان میکنم نوشتههای شایگان یک نمونه از این امکان را در اختیار ما میگذارد. در کتاب «پنج اقلیم حضور» پنج شاعر در کنار هم قرار گرفتهاند و دکتر شایگان به ما پنج مجوز حضور میدهد که در نظر بسیاری از کسانی که درباره آنها نوشتهاند تفاوت دارد. بین خیام و مولانا شباهت و پیوند دیدن نسبت به تفاوت کار پیچیدهتری است زیرا دیدن تفاوتها کار سادهای است تا دیدن پیوند پنهان در پس تفاوتها. در مجموعه به هم آمیختگی پنج اقلیم به ظاهر متفاوت ذهنیتی شکل میگیرد که نقطه تمایزی برای آنچه که مد نظر دکتر شایگان میشود و به ما یک امکان آگاهی میدهد که این آگاهی و این شعور شاعرانه و شاعرانه زیستن در جهان ما که از نظر دکتر شایگان و جه تمایز ایران و فرهنگ ایرانی است برای همه ما یک توفیق است که در این فضا تنفس کنیم و خوشحال باشیم که به این فضای مغتنم و با شعر زیستن و شعر را دور از اندیشه ندیدن برسیم.
یاوری این کتاب را دستاورد بزرگی برای افراد آشنا با شعر و شاعران دانست و خطاب به حاضران گفت: در طول تاریخ این مملکت شاهد حضور سیاسیون بودیم که خودشان شاعر نیز بودند و شعر آنها را از سیاست دور نساخت بلکه دوران آنها را نسبت به سایر رجال سیاسی متمایز ساخت. باید سپاسگزار باشیم که دکتر شایگان با نگاه این چنینی خود به جهان پلی بین آسمان و زمین ایجاد کرده است و زمین را به صورتی تعریف کرده که گرفتاریهای امروز ما را از تعریف آن بازداشته است و دریچهای را به برجستهترین ویژگی فرهنگ ایران باز کرده است جهانی که به ترویج به هم آمیختگی عشق و عقل و شاعرانگی و عقلانیت را ارج میگذارد.
سپس محمدمنصور هاشمی به «تأملاتی درباره شاعرانگی روح ایرانی» پرداخت و گفت: کتاب اندیشمندانه بنا نیست اندیشهای را ترویج یا توصیه کند و نقش «حلالمسائل» را بازی نماید. کتاب اندیشمندانه مجالی فراهم میآورد برای اندیشیدن خوانندهاش. «پنج اقلیم حضور» متفکر ارجمند ما - استاد داریوش شایگان - دقیقا به این معنا کتابی است اندیشمندانه. برخورد ما با سنت ادب فارسی به طور معمول برخوردی است ادیبانه، شرح مفردات و ترکیبات و معنی لغات و عبارات و ویرایش و تصحیح ذوقی یا انتقادی. این همه البته به جای خود ضروری است و آنها که در این عرصه کارهای روشمند و درست و استوار پدید میآورند پدیدآورندگان آثاری هستند سخت ارزشمند. اما این پایان کار نیست. آغاز راه است برای کنکاش در بطون متون و گفتگوی خلاق با آثار ادبی و بازخوانی مکرر سنت و خوانشهای تازه. صرف نظر از استثناهایی که همگی قدرشان را میشناسیم – کسانی مانند استاد اندیشمند محمد رضا شفیعی کدکنی – ادیبان ما معمولا بیشتر اهل تذکر بودهاند تا تفکر. سنتی را زنده نگه داشتهاند و استمرار بخشیدهاند. ولی کمتر از منظری امروزی به توصیف آن پرداختهاند، چه رسد به قرائتهای انتقادی مختلف. از این جهت است که ورود اهل تامل و تفکر در حوزههای گوناگون به این عرصه میتواند مغتنم باشد. «پنج اقلیم حضور» با مطرح کردن شاعرانگی ایرانیان و توصیف نوی که از آن به دست میدهد مجالی برای طرح مسالههای متفاوت و اندیشیدن از منظرهای مختلف پدید میآورد و از این جهت اثری است شایان توجه و تامل.
وی افزود: داریوش شایگان نویسندهای اندیشمند و اندیشمندی نویسنده است و این سبب گردیده است بتواند هنرمندانه در بیانی فشرده و موجز توصیفی از عالم شاعرانه پنج قله ادب فارسی ارائه کند و نسبت ما را با این اقلیمهای جاودانی فرهنگمان تصویر نماید. او توجه ما را به این جنبه جلب میکند که رابطهای که برای ما همانقدر طبیعی است که وجود آب برای ماهی و وجود هوا برای پرنده، بیرون از فرهنگ خودمان غریب جلوه میکند. به عبارت دیگر در فرهنگهای دیگر شعر چنین حضور مستمری ندارد و مردم آن فرهنگها به طور طبیعی چنین رابطهای با شاعرانشان ندارند. ماییم که اشعار شاعرانمان را از بر میخوانیم و همسخن همیشگی آنها هستیم و بسته به احوالمان به عالم هر یک رجوع میکنیم: عالم زمان روایی- حماسی فردوسی، عالم دمهای مغتنم و لحظههای برقآسای خیام، عالم فرازمانی وجد و وصال مولوی، عالم سعدی با زمان انفسی عاشقانه و زمان آفاقی واقعگرایانه، عالم ازلی – ابدی و رندانه حافظ. نویسنده «پنج اقلیم حضور» از جنبههای منفی این شاعرانگی غافل نیست و این رابطه ویژه را به صراحت تیغ دو دم میخواند، اما در این کتاب مسالهاش پدیدارشناسی آن شاعران و این شاعرانگی است و نه نقادی فرهنگ ما آنگونه که مثلا در کتابهای «انقلاب دینی چیست؟» و «نگاه شکسته: اسکیزوفرنی فرهنگی» به آن پرداخته است. توصیف خوب خود فراهمآورنده مجالی است برای تفکر درباره ابعاد گونهگون یک ماجرا و «پنج اقلیم حضور» چنان توصیفی است. طبعا کسی که بر اساس این مجال در این زمینه میاندیشد مسیر فکری خود را طی میکند و ممکن است در جاهایی حتی به توصیفهایی متفاوت هم برسد، ولی هیچگاه فراموش نباید کرد حرکت در آن مسیر به لطف کدام مبدأ عزیمت آغاز شده است.
هاشمی ادامه داد: درباره «پنج اقلیم حضور» در مدت کوتاه پس از انتشارش مطالب فراوانی گفته و نوشته شده است. از همین جهت من به تکرار آن مطالب یا به دست دادن خلاصهای از کتاب نمیپردازم، بلکه در این فرصت میکوشم صرفا در امتداد این کتاب دو نکته را به صورت مجمل مطرح کنم: نخست تاکیدی بر برخی نسبتهای این پنج اقلیم حضور و دوم تاملی درباره جنبههای مثبت و منفی این شاعرانگی ما ایرانیان و حضور مداوم شاعران بزرگمان در فرهنگمان. دکتر شایگان در «پنج اقلیم حضور» برای توصیف عالم هر یک از شاعران بزرگ ما بر وجوه ممیزه و خصایص آثار و افکار و جهاننگری هر یک از آنها تاکید کردهاند. طبعا این همان کاری است که طبق تعریف کتاب «پنج اقلیم حضور» باید میکردهاند. اما شاید بتوان در ادامه آن توصیفهای به جای خود درست، این را هم افزود که آن پنج اقلیم مشترکات شایسته توجهی هم دارند و جهانبینیهای آنها درهمتنیدگیهای جالبی نیز دارد که در نظر داشتن آنها هم به جای خود میتواند معرفتبخش باشد و تلاش برای پدیدارشناسی روح شاعرانه ایرانیان را کاملتر کند.
وی گفت: فردوسی شاعر حماسه است. در این تردیدی نیست. استاد مسلم حماسه است. اما همین حماسهسرای بزرگ و راوی چیرهدست داستانهای پهلوانی را خرد جمعی ایرانیان حکیم خوانده است. چرا؟ چون در شاهنامه سترگ او تاملاتی هست که شباهتهای شایان توجه دارد با دیگر شاعر از این پنج تن که او را حکیم خواندهاند، یعنی خیام. کافی است فقط همین چند بیت نخست داستان رستم و سهراب را پیش چشم داشته باشیم (از روی تصحیح استاد جلال خالقی مطلق نقل میکنم) که هم از لحاظ شیوه ادبی و شروع تصویری – سینمایی فوقالعاده است و هم از حیث بلندی بیان و هم از حیث حیرت اندیشمندانه: اگر تندبادی بر آید ز کنج / به خاک افگند نارسیده ترنج / ستمگاره خوانیمش، ار دادگر؟ / هنرمند گوییمش، ار بیهنر؟ / اگر مرگ داد است، بیداد چیست؟ / ز داد این همه بانگ و فریاد چیست؟ / ازین راز جان تو آگاه نیست / بدین پرده اندر تو را راه نیست / همه تا در آز رفته فراز / به کس بر نشد این در راز باز.
هاشمی ادامه داد: این حیرت حکیمانه که نظایرش در شاهنامه کم نیست از حیرت خیام در مواجهه با دنیا دور نیست. همچنانکه دم غنیمتشمری و خوشباشی پهلوانان در شاهنامه از راه حل خیامی دور نیست. اگر در رفتار و گفتار و کردار پهلوان پهلوانان - رستم - و در جهانبینی او هم تامل کنیم میبینیم هر جا پای نام و ننگ در میان نباشد او هم همان را میپسندد که خیام میپسندید. ( در گستردگی دغدغههای خیامی در ادب فارسی همین بس که ما بهدرستی نمیدانیم کدام رباعیات از همین تعداد معدود واقعا از خیام است ولی قطعا میدانیم برخی رباعیات منسوب به او سروده او نیست و از دیگرانی است مانند عطار و شاعرانی کم نام و نشانتر). هر چند از سوی دیگر در شاهنامه و به ویژه با ماجرای کیخسرو که در «پنج اقلیم حضور» به آن اشاره شده است شاهنامه در پیوند با رویکرد عرفانی نیز قرار میگیرد، چنانکه سهروردی به آن بُعد توجه کرده و آن را برجسته ساخته است.
وی گفت: نزد حافظ هم که از دیرباز ایرانیان او را عارف میشمرند نیز هم عرفان هست از آنگونه که در نزد مولانا و هم حیرت از آنگونه که نزد خیام و فردوسی، همچنانکه زیستن در لحظه: وجود ما معمایی است حافظ / که تحقیقش فسون است و فسانه. سخن از مطرب و میگوی و راز دهر کمتر جو / که کس نگشود و نگشاید به حکت این معما را. طبعا این جنبهها نزد مولانا که وجودش یکسره شیدایی و سرخوشی عارفانه است جایی ندارد (هر چند ایرانیان «از کجا آمدهام آمدنم بهر چه بود / به کجا میروم آخر ننمایی وطنم» را نیز به او منسوب کردهاند تا او هم از این جنبه بینصیب نمانده باشد!)، در عوض میان حافظ با او مشترکاتی عارفانه هست. حافظ گفته است: چرخ بر هم زنم ار غیر مرادم گردد / من نه آنم که زبونی کشم از چرخ فلک / مولوی با اوجی خاص خودش گفته است: بازآمدم بازآمدم تا قفل زندان بشکنم / وین چرخ مردمخوار را چنگال و دندان بشکنم / چرخ ار نگردد گرد دل این چرخ را بر هم زنم / گردون اگر دونی کند گردون گردان بشکنم.
این پژوهشگر تاکید کرد: هم مولانا و هم حافظ در قفس تن در عالم خاکی نمیگنجند و از راه دل در سودای پروازند: به بیان مولانا: «این تن اگر کم تندی راه دلم کم زندی/ راه شدی تا نبدی این همه گفتار مرا» یا «ما به فلک بودهایم یار ملک بودهایم / باز همانجا رویم جمله که آن شهر ماست» و به بیان حافظ با شیدایی و حال کمتر و استادی و زبانآوری بیشتر: «حجاب چهره جان میشود غبار تنم / خوشا دمی که از این چهره پرده برفکنم» یا «چنین قفس نه سزای چو من خوشالحانی است / روم به گلشن رضوان که مرغ آن چمنم». حافظ البته یکسره عارف نیست. به تعبیر استاد بهاءالدین خرمشاهی انسان کامل نیست کاملا انسان است و شاید همین سبب شده است که باز به تعبیر استاد خرمشاهی «حافظه تاریخی ما» باشد. چرا که این «انسانیت» به او این ظرفیت را داده است که عصاره همه شاعرانگی پیش از خود را از عرفان تا رندی در شعرش گرد بیاورد. هم حیرت و هم دمغینیمتشمری و هم عرفان و هم رندی را. این آخری ظرفیتش در سعدی بوده است و در حافظ به اوج کمال رسیده است. اما همان سعدی با همان ظرفیت از سویی و واقعگرایی و خردمندیی که او را با فردوسی در پیوند قرار میدهد از سوی دیگر، باز جنبه عرفانی هم دارد و میتواند بگوید: به جهان خرم از آنم که جهان خرم از اوست / عاشقم بر همه عالم که همه عالم از اوست / غم و شادی بر عارف چه تفاوت دارد / ساقیا باده بده شادی آن کاین غم از اوست.
هاشمی سپس گفت: همانطور که مولوی چنین حالی داشت و میگفت «عاشقم بر لطف و بر قهرش به جد / ای عجب من عاشق این هر دو ضد». این جنبههای درهمتنیده در کل فرهنگ ما گسترش داشته است و مثلا در عالم ابنسینا و سهروردی و ملاصدرا میشود رد و نشان این عوالم و شاعرانگیها را یافت. این بخش را بیش از این ادامه ندهم و سخنم را خلاصه کنم. گمان نمیکنم بشود عناصر یا عنصر مشترکی یافت که میان هر پنج نفر از این اقالیم دائمی حضور در فرهنگ ما مشترک باشد اما میشود میان هر دو - سه تایی از آنها از مشترکاتی سراغ گرفت (چنانکه من اکنون صرفا بر اساس حافظه برخی از آن وجوه برایم تداعی شد و حتما کسانی با حضور ذهن بیشتر یا با تتبعی مختصر میتوانند موارد فراوان رساتر و گویاتری بر آنها بیفزایند). بدین ترتیب به اصطلاحی که لودویگ ویتگنشتاین در فلسفه باب کرده است میتوان گفت این پنج اقلیم حضور با یکدیگر شباهت خانوادگی دارند.
وی سپس با بیان اینکه بروم به سراغ نکته دومی که در ذهن دارم، گفت: پس از انتشار این کتاب بحثهایی درگرفته است درباره اینکه حضور مدام این شاعران در زندگی ما مثبت است یا منفی و خوب است یا بد؟ برای تامل در این باره شاید بیوجه نباشد اگر در ابتدا این ملاحظه را مطرح کنم که این خوب و بد و خیر و شر جستن و یکسره مثبت یا منفی دیدن امور ظاهرا خود یکی از جنبههای سنت ماست که در جانمان رسوخ کرده است و لازم است نسبت به آن آگاهی و حساسیت نقادانه داشته باشیم. مگر قرار است امری – مثلا شاعرانگی ایرانیان – یکسره خوب یا بد باشد و عینا پذیرفته یا مطلقا رد شود؟ این دوحدیها از کجا آمده است؟ قضایا جنبههای گوناگون دارند و نقادی یعنی ارزیابی منصفانه و عاری از حب و بغض و عشق و نفرت، فارغ از دلدادگی و کینهتوزی. نفی این شاعرانگی نقادی آن نیست همانقدر که شیفتگی نسبت به آن نقادیاش نیست. اینکه میان ما خواندن یک بیت شعر کار ده استدلال منطقی و صد استناد علمی را میکند حتما جای نقد دارد. اینکه زبان ما و عالم مقال حاکم بر آن در طول زمان تغییرات اندکی داشته و پویایی تفکر را بدل به ایستایی تذکر کرده و علم را در حاشیه نشانده و مباحث صوفیانه و عرفانی را در مرکز قرار داده حتما جای نقد دارد. اما این همه ماجرا نیست. گناه عقبافتادگیهای علمی و فکری و فرهنگی هم بر عهده شاعرانگی شاعران بزرگمان نیست. تمدن و فرهنگ و جامعه کلیتهایی زندهو انداموارند. در یک جامعه سالم رشد یک جنبه مانع رشد دیگر جنبهها نیست و چه و بسا همزاد رشد در دیگر زمینهها هم باشد. اگر در وضعی تاریخی تعادل در جامعهای بر هم خورد و جامعه از کنجکاوی و رشد در زمینههایی بازماند به دنبال یک علت یا علتالعلل نباید گشت. علتهای مختلف در کار بوده است که همه را باید شناخت.
هاشمی گفت: درباره ایستایی زبان فارسی به سبب حضور آن اقلیمهای شاعرانه میتوان گفت زبان فارسی در حال حاضر به لطف نهضت ترجمهای که در این سالها در ایران به راه افتاده و شبکه ارتباطات جهانی که دادههای بسیار گستردهای را در اختیار کاربران قرار داده به سرعت در حال تغییر و تحول و گسترش است. زبان ما و به تبع آن جهان ما دارد بسط پیدا میکند و بسط امکانات زبان – به رغم ادیبان ملانقطی محافظهکار و ویراستاران وسواسی – ویرانی زبان نیست، رشد و توسعه آن است. البته این رشد و توسعه مثل هر تغییر و تحولی با اشکالاتی هم همراه است که طبیعتا به مرور زمان و با غربال زمانه آن اشکالات کماثر خواهد شد.
این پژوهشگر تاکید کرد: اما از طرف دیگر حضور مستمر و زنده این اقالیم شاعرانه و اقانیم فرهنگی در سرزمین و تاریخ ما جنبه مثبت مهمی هم داشته است که در فرایند نقادی نباید آن را از نظر دور داشت. وجود این شاعران و حساسیتهای شاعرانه ایشان، عالم ایرانیان را بزرگ کرده و همزاد سعه صدر و وسعت مشرب بوده و عرصه جولان تنگنظریها و نگرشهای قالبی و قشری را کوچک کرده است. دین هر گروهی رنگ همان گروه را میگیرد. دین انسانهای متمدن متمدنانه است و دین انسانهای بدوی بدوی. به لطف این شاعران درک ما از دین و جامعه متمدنانه و تکثرباورانه بوده است. فرق است میان مردمی که دیوان حافظ را در مقام مفسر قرآن و لسان الغیب در امتداد قرآن میبینند با کسانی که ظاهرا فقط یک کتاب و ظاهر آن را میشناسند. به برکت وجود این میراث محترم ادبی است که در ایران جایی برای بدویت و توحش داعش و امثال داعش نیست. ذوق را نیز همچون خرد دست کم نباید گرفت. درک ذوقورزانه و خردمندانه از دین در ایران پشتوانهای به عظمت آن شاعرانگی و ذوق معنوی جاری و ساری در آن دارد. نفی ذوق معنوی، خردمندی نیست، بیذوقی غیرخردمندانه است. ادبیات ما سرشار است از ذوق معنوی و درک زیباییشناسانه از دین و فهم مراتب نسبتهای رنگارنگ آدمیان با خدا و نفی زهدفروشی و دنیادوستی پنهان پشت دین، آنقدر که هیچ نیازی نمیبینم شاهدی از شاعران مورد بحثمان بیاورم.
وی سپس به مسئله نقادی بازگشت و گفت: این عالم شاعرانه وجود دارد و بودن آن یک امکان است. از این امکان میشود درست استفاده کرد. میشود این حضور را همواره بازخوانی و تحلیل کرد و بدین ترتیب آن را زنده نگه داشت بدون اینکه از آن تابویی مقدس ساخت. در این میراث شاعرانه بسی چیزهای قابل نقد هست اما امکانات رهاییبخش هم هست. یک مثال بزنم و سخنم را تمام کنم. سعدی سروده است: ای کریمی که از خزانه غیب / گبر و ترسا وظیفهخور داری / دوستان را کجا کنی محروم / تو که با دشمن این نظر داری. اینکه شیخ اجل خلق خدا را به نحو بیوجهی به راحتی دشمن خدا خوانده دور از انصاف و نارواست. ولی همین سعدی این ابیات را هم دارد که شاهکار است و با فصاحت و بلاغت و ایجازی چشمگیر نکتهای ژرف را برجسته میکند: یکی یهود و مسلمان نزاع میکردند / چنانکه خنده گرفت از حدیث ایشانم / به طیره گفت مسلمان گر این قباله من / درست نیست خدایا یهود میرانم / یهود گفت به تورات میخورم سوگند / وگر خلاف کنم همچو تو مسلمانم / گر از بسیط زمین عقل منعدم گردد / به خود گمان نبرد هیچکس که نادانم. ارزیابی انتقادی یعنی مجال تفکر. یعنی به جای تکرار و تلقین، بازخوانی و تحلیل کردن. شاعرانگی منافاتی با خردمندی ندارد. منافاتی با نقادی ندارد. بیخردی اما به افراط میانجامد در شاعرانگی یا در ستیز با شاعرانگی. افراط نقطهای است که در آن بیذوقی و بیخردی به هم میرسند.
در پایان نشست نقد و بررسی کتاب «پنج اقلیم حضور»، داریوش شایگان نویسنده این کتاب نیز در سخنانی در درباره انگیزه و چرایی تالیف این کتاب، گفت: پیش از هر چیز، باید صمیمانه اعتراف کنم که در زمینه ادبیات ایران، خود را خبره و متخصص نمیدانم. این کتاب که نخستینبار در سال 1983 به صورت مقالهای به زبان فرانسه در مجله «اتود فیلوزوفیک» به رشته تحریر درآمد، به هیچ وجه ادعای آن را ندارد که مطالب بکری در این زمینه طرح کرده باشد. شالوده این مقالات، براساس زاویه دید من، نسبت به خصلت شاعرانگی ایرانیان پیریزی شده است؛ بر محور این پرسش که ارج و منزلت ایرانیان در قبال بزرگان ادبشان حاصل چه برداشتی است؟
این فیلسوف افزود: از میان صدها شاعری که تاریخ ادبیات ایران به خود دیده است، ایرانیان تنها پنج شاعر (یا به عقیده برخی شش شاعر) را در مقام نمونههای اعلای بینش شاعرانه خویش برگزیدهاند. جایگاه ممتاز این شاعران در تفکر ایرانی، صرفاً ثمره صفات استثنایی آنان نیست بلکه این پنج شاعر، هر یک به تناسب نبوغ خاص خود، نماینده تبلور یک جریان بزرگ تبارشناسی فکری هستند که سبک و سیاق و شیوهای منحصر به فرد را در بازتاب نحوه ویژه جهانشناسی خود در پیش میگیرند.
در ادامه این نشست، شایگان به سوالات حاضران پاسخ گفت. وی در پاسخ به این سوال که:در بخش حافظ که به تعبیر شما (نویسنده) شکفتگی بین ازل و ابد است، معتقدید حافظ باطنیترین شاعر ایران است، همچنین به دیالتیک عشق در اثر حافظ و به گنج عشق، عشق و دل ویران نیز اشاره کردهاید، شما با کدامیک از این سه رمز موافقید؟، گفت: حافظ رازدار دلهای دردمند و در قبض است و همراه روحهای شادمان و در بسط. بیدلیل نیست که ایرانیان با دیوان او فال میگیرند و با او مشورت میکنند؛ همچنانکه چینیان به «ئیچینیگ»، تفال میزنند. البته واضح است که نمیتوانیم کل جمالشناسی جادویی عالم شاعرانه حافظ را به دقت تحلیل کنیم ولی میشود برای روشن ساختن برخی مضامین و جنبههای کار او کوشید. بگذارید در همین آغاز بگویم که فضای بینش میان ازل و ابد، شامل وضع کل هستی است و به بیان دیگر، سلسله مراتب وجودی این عوالم را در بر میگیرد: عالم جبروت و عالم ملکوت.
در سوال دیگری که در آن به مولوی پرداخته شده بود، شایگان چنین گفت: مولوی را بزرگترین عارف تمام زمانها دانستهاند و سیر و سلوک به سوی حق تعالی در اشعار مولوی را نوعی گسست میدانند، یعنی گذر از مرتبهای به مرتبه بالاتر هستی یا عبور از عالم مجازی به عالم حقیقی. این سکوت ازلی، استغنا در عدم است یا حضور در عدم که غنایی وصفناپذیر به شعر میبخشد و به حضور شاعر که سالک است و اکنون عین شعر شده است. حافظ، رازدار دلهای دردمند و در قبض است و همراه روحهای شادمان و در بسط. بیجهت نیست که ایرانیان با دیوان او فال میگیرند و با او مشورت میکنند.
دیگر سوال حاضران از دکتر داریوش شایگان درباره نزدیکی و علاقهمندی خود شایگان بود که وی در پاسخ به این سوال، خیام را شاعر مورد علاقه خود عنوان کرد و گفت: درک تفکر این شاعر، به رغم سادگی گمراهکننده آن، سخت دشوار است. به ماسه نرم میماند که از میان انگشتان فرو میریزد. هر چه در نگهداشتن، بیشتر بکوشی، زیر ظاهر دیدگاهی که در نگاه اول و از قرائت سطحی و اولیه آن دریافت میشود، بیشتر از دستت فرو میلغزد. جهانی که خیام ترسیم کرده است در خارج از حیطه مذهب و اسطوره قرار دارد. در این جهان، نه از عوالم کشف و شهود - از آنگونه که در نزد حافظ سراغ داریم و نوعی جغرافیای هستی را به دست میدهد ـ- خبری است و نه از بیخودی مولانا که از طریق جریان سیلآسای صوَر، جان را به «هفت پرده افلاک» برمیکشد. اثری که نه از حکمت عملی سعدی در آن نشانیست و نه از خاطره اساطیری فردوسی نمونهای.
شایگان در ادامه پاسخ به سوالات حاضران که درباره پرداختن وی به سعدی نیز، چنین گفت: از میان شاعران ایرانی، تنها سعدی است که هم دارای زندگی اجتماعی پویا و اهل معاشرت و هم سرد و گرم روزگار چشیده است؛ هم شاعری بیهمتا و هم مردی دنیادیده است. ما ایرانیان هر یک به طریقی مدیون کلام سعدی هستیم. تعالیم سعدی در قالب زبانی فصیح، موجز و موزون که گاه به مایه طنز نیز آراسته است، آویزه گوش و ورد زبان ماست و همه جا بر حسب شرایط و موقعیتهای گوناگون با اطمینان به آنها رجوع میکنیم.
این نویسنده و متفکر در پاسخ به پرسش درباره نگارش مقالهای درباره بودلر نیز چنین گفت: بودلر عشق جوانیم بود. وقتی از انگلیس به سوئیس رفتم با بودلر و اشعار او آشنا شدم و دریافتم او شاعری بزرگ و غولی عظیم است. اکنون تصمیم دارم به عشق جوانیم سر و صورتی بدهم و قصد دارم کتابی را به زبان فارسی تألیف کنم.
در پایان این نشست لوح تقدیری از سوی انجمن علمی تاریخ دانشجویان دانشگاه تهران توسط دکتر ژاله آموزگار به نمایندگی از اساتید شرکت کننده در جلسه به داریوش شایگان اهدا شد.
نظر شما