۲۹ آذر ۱۳۹۳، ۱۳:۰۹

گفتگوی مهر با علیرضا طبایی؛

سپیده کاشانی را هم «جوانان» معرفی کرد/ ادبیات نباید با سیاست قاطی شود

سپیده کاشانی را هم «جوانان» معرفی کرد/ ادبیات نباید با سیاست قاطی شود

«خانم سپیده کاشانی کار شعر را از مجله جوانان شروع کرد. او در جلسات ما هم شرکت می‌کرد و بارها به من می‌گفت که فلان شعرم را تصحیح کن. خیلی‌های دیگر هم همینطور بودند».

خبرگزاری مهر - گروه فرهنگ: علیرضا طبایی، شاعر، ترانه‌سرا، روزنامه‌نگار و منتقد ادبی پیشکسوت، زاده ۱۴ آذر ۱۳۲۳ در شیراز است. او به مدت ۱۴ سال (تا سال ۶۲) مسئولیت اداره صفحات شعر و ادب مجله «جوانان امروز» را با بیش از ۴۰۰ هزار نسخه تیراژ، بر عهده داشت؛ نشریه‌ای که بسیاری از شاعران نامدار معاصر را برای اولین بار به جامعه ادبی معرفی کرد. از طبایی تاکنون ۶ مجموعه شعر با عناوین: «جوانه‌های پاییز»، ۱۳۴۴ انتشارات پیروز تهران، «از نهایت شب»، ۱۳۵۰ انتشارات بامداد تهران، «خورشیدهای آن سوی دیوار»، ۱۳۶۰ انتشارات توس تهران، «شاید گناه از عینک من باشد»، ۱۳۸۵ انتشارات آیینه جنوب تهران (کتاب برگزیده سال در دومین دوره جایزه شعر خبرنگاران)، «مادرم ایران»، ۱۳۹۱ انتشارات شادان تهران و «تندر اما ناگهانی‌تر»، ۱۳۹۲ انتشارات آوای کلار تهران، منتشر شده است. با این روزنامه‌نگار باسابقه حوزه ادبیات، درباره فعالیت‌های مطبوعاتی آن دوره و تفاوت‌هایش با دوره فعلی، گفتگویی کرده‌ایم که مشروح آن در ذیل از نظر می‌گذرد:

* فکر می‌کنم شما از شروع فعالیت مطبوعاتی‌تان، آن را با شعر گره زده بودید. چه زمانی وارد مطبوعات شدید؟

می‌توانم پیوند خودم را با مطبوعات به قبل از شروع فعالیت مطبوعاتی‌ام هم جلوتر ببرم؛ من زمانی که کلاس چهارم یا پنجم ابتدایی بودم، علاقه‌مند به کار مطبوعاتی بودم و از کلاس هفتم به بعد در مدرسه، روزنامه دیواری منتشر می‌کردیم و از همان سال‌ها با مطبوعات شروع به همکاری کردم. دو، سه سال بعد من در رشته ادبیات و روزنامه‌نگاری در کل ایران و از طریق آموزشگاه‌هایی که بود، اول شدم. من آن موقع شیراز زندگی می‌کردم و از حدود سال ۱۳۳۷ به بعد، همکاری من با مطبوعات به صورت خیلی جدی شروع شد و اولین شعرم در مجله «سپید» چاپ شد که آن زمان سردبیر و مسئول بخش ادبی آن، مرحوم ابوالقاسم حالت بود.

* چند سالتان بود؟

من متولد ۱۳۲۳ هستم و آن زمان فقط ۱۴ سالم بود. بعد از آن شروع کردم در مجلات دیگری مانند «تهران مصور» که آن زمان خانم سیمین بهبهانی مسئولیت صفحات شعر آن را بر عهده داشت. در سال‌های ۳۹ و ۴۰ شاید هر هفته شعری از من در مجلات ادبی، چاپ می‌شد مثل «امید ایران»، «اطلاعات بانوان»، «ترقی»، «آسیای جوان» و .... سال ۴۲ من مجموعه‌ای از شعرهایم را گردآوری کردم در کتاب «جوانه‌های پائیز» که البته سال ۱۳۴۴ از سوی انتشارات «پیروز» در تهران چاپ شد. من سال ۴۵ که سال آخر دبیرستان بودم، شعری برای ویتنام گفته بودم که داستان جالبی پیدا کرد؛ در بحبوحه جنگ آمریکا و ویتنام که همه جا جو ملتهبی داشت، از بمباران‌های وحشیانه‌ای که می‌شد، گرفته تا مظلومیت ویت کنگ‌ها و غیره... من هم جوان بودم و نمی‌توانستم بی‌تفاوت باشم، شعری نوشته بودم و آن را فرستادم مجله «فردوسی» و این مجله هم، شعر را پشتِ جلد و در واقع صفحه دو آن و به صورت تمام‌صفحه و بسیار زیبا، چاپ کرد. «فردوسی» آن زمان مالِ انتلکتوئل‌ها بود و چاپ این شعر در آن، خیلی سرو صدا کرد.

* بازتابی هم در خارج از ایران داشت؟

بله، هم در داخل بعضی از حضرات به آن حساس شدند و در خارج هم، ۱۵۶ تشکل و کانون دفاع از حقوق بشر جهانی، پیام‌های تبریک و تشکر فرستادند برای مجله برای انتشار این شعر. سال بعد از آن هم شعری سروده بودم به نام «حماسه‌ای برای قاره سیاه» که برای سیاه‌پوستان سروده بودم و آن را هم «فردوسی» در یک صفحه چاپ کرد. از آنجا که این مجله بین قشر روشنفکر و دانشجو و کتابخوان، کاربرد بیشتری داشت، خُب این شعر هم دیده شد. بعد از آن هم برای ادامه تحصیل به تهران آمدم و از سال ۱۳۴۷ همکاری‌ام را با مجله «جوانان» آغاز کردم، قبلش ملاقاتی با سردبیر این مجله داشتم و چند شعر هم در آن چاپ کرده بودم. این مجله معمولاً یک شعر را با یک نقاشی در کنارش چاپ می‌کرد و کارِ جالبی از آن درمی‌آمد، البته این بیشتر در مورد شاعران معروف بود؛ مثلاً شعر «زمستان» اخوان و ... خلاصه سردبیر «جوانان» به من پیشنهاد همکاری داد و من هم با کمی تردید پذیرفتم و گفتم شاید بتوانم به رشد و تعالی شاعران جوانتر، کمک کنم. سال ۴۷ به بعد مسئولیت صفحات هنر و ادبیات مجله «جوانان» را به مدت ۱۴ سال بر عهده داشتم تا ۳ سال بعد از انقلاب، حوالی سال ۶۲. خوشبختانه این صفحات پایگاهی شد برای رشد خیلی از شاعرانی که چهره‌های خوب شعر امروز ایران به شمار می‌روند. مثل حسین منزوی، محمدعلی بهمنی، عمران صلاحی، سپیده کاشانی، شیون فومنی و  سیدحسن حسینی و ... گاهی نیاز بود شعرها تصحیح شود، از نظر وزن یا محتوا و غیره، خودشان هم می‌پذیرفتند. در کنار مجله «جوانان» من با مجلات دیگر مثل «سخن» و «نگین» و «فرهنگ و زندگی»، فرهنگ و هنر»، «رودکی» و ... همکاری مطبوعاتی داشتم.

* اگر بخواهید به برخی تفاوت‌ها در فعالیت‌های ادبی در مطبوعات آن دوره با حال حاضر اشاره کنید، چه نکاتی به خاطر می‌آورید؟

چیزی که در گذشته بود و امروز واقعاً به نظرم، نبودش حتی به عنوان یک آسیب می‌تواند مطرح شود، این است که در گذشته آثار را با نگاه جناحی و اینکه این، خودی است و آن غیرخودی و خلاصه اینکه مرزبندی کنند، نبود. شاعرانی مانند من و نصرت رحمانی و فریدون مشیری و ... که به هر حال مسئولیت صفحات ادبی برخی از نشریات آن دوره را بر عهده داشتیم، معمولاً به ارزش شعر توجه می‌کردیم و می‌توانم بگویم صفحات ادبیات مطبوعات آن دوره را بیشتر آثاری پُر می‌کرد که دارای ارزش شعری بود. البته درست است که یک مقدار آشنایی هم در این کار موثر بود یعنی اگر دوستِ یکی از همین مسئول صفحات شعر و ادبیات، شعری می‌فرستاد، تا حدودی جلوی انتشار آن در مجله گرفته نمی‌شد ولی به هر حال مثل امروز نبود که مرزبندی‌های این شکلی باشد که بگوئیم این راست است، آن چپ است، این خودی است، آن غیرخودی است و این داخلی است، آن خارجی؛ این مرزبندی‌ها که ارتباطی با مسائل ادبی و فرهنگی ندارد، بیشترین زیان را به این صفحات زده است، علاوه بر آن بعد از سال ۵۷  قشر شاعر و هنرمند، مقداری مورد بی‌مهری قرار گرفتند، کسانی که در آن سال‌ها سیاستگذاری می‌کردند، اینها را مثل دشمن خود می‌دانستند به صرف اینکه قبل از انقلاب، شعر گفته بودند در حالی که هیچ مسئله و زاویه خاصی هم با انقلاب و نظام نداشتند اما به هر حال باعث نوعی دلزدگی و دلسردی آنها شد و همین مسائل، عده‌ای را به میدان کشاند که هم از نظر استعداد در مرتبه فروتری بودند و هم اینکه واقعاً آنچنان که باید شناختی هم از شعر نداشتند. من می‌توانم مثال بزنم؛ طرف کتاب شعر چاپ کرده، در حالی که خودش وزن را نمی‌شناسد، من صدها شعر می‌توانم از این فرد بیاورم که اینگونه است، بعد می‌آید درباره تاریخ ادبیات و وزن شعر هم صحبت می‌کند. و این شد که کار افتاد به دست کسانی که آن اهلیت را آنگونه که باید و شاید، نداشتند و در نتیجه مقداری آسیب به شعر وارد شد. الان نگاه‌ها، نگاه‌های خاص، حساب‌شده و سیاستگرانه‌ای است ولی من معتقدم که ادبیات و فرهنگ و به ویژه ادبیات نباید با سیاست قاطی شود. البته درست است که هر جامعه‌ای یکسری ملاحظات و محدودیت‌ها دارد ولی دیگر نه اینکه حتماً در یک چارچوب خاص شعر بگوئیم.

* جالب است شما این را می‌گوئید. چون به نظر می‌رسد اتفاقاً آن زمان این مرزبندی‌های خیلی مشخص‌تر و پررنگ‌تر بود. به هر حال نیروهای طیف مسلمان، نشریات خودشان را داشتند، چپ‌ها همینطور. اینطور نیست؟

من مدِ نظرم، مطبوعات عام است. مثل «جوانان»، «اطلاعات هفتگی»، «روشنفکر»، «تهران مصور»، «سپید و سیاه» و ... وگرنه همان زمان هم نشریاتی بودند که با گرایش‌های فکری خاص منتشر می‌شدند. مثل نشریه «مکتب اسلام» که آیت‌الله العظمی مکارم شیرازی آن را پایه‌گذاری کردند و با همکاری تعدادی از همکارانشان در قم، آن را چاپ می‌کردند، این نشریه نگاه خاصی به ادبیات داشت و طبیعی بود که نوع شعرهایی که چاپ می‌کرد، باید با آن نگاه می‌خواند. منظور من، بیشتر مطبوعات عام است که واقعاً این نگاه کنونی، در آنها نبود مثلاً این چون چپی است و یا این چون اسلامی است، شعرش را چاپ نکنیم. بیشتر به شعر بماهو شعر نگاه می‌شد. مثلاً کسی مانند خانم «سپیده کاشانی» واقعاً از «جوانان» شروع کرد و در جلسات ما هم شرکت می‌کرد و اساساً پایه‌گذاری شعر ایشان از همین مجله بود و بارها به من می‌گفت که این شعر و یا فلان شعرم را تصحیح کن. خیلی‌های دیگر هم همینطور بودند، مثلاً نصرالله مردانی. خلاصه این نگاه، واقعاً آن زمان نبود.

* نکته دیگری که به نظرم رسید، این است که به عنوان مثال خودِ شما که آن زمان شاعر جوانی بودید، از چاپ شعرتان در یک مجله ادبی به خصوص روی جلد و یا پشت جلد، ذوق می‌کردید. به نظرتان این حس الان هم در شاعران جوان هست؟

من می‌خواهم کمی فراتر از این بروم؛ حدیثی داریم با این مضمون که خداوند می‌فرماید «من گنجی بودم که دوست می‌داشتم شناخته شوم». یعنی حتی خداوند هم دوست دارد شناخته شود، چه برسد به یک آدم و یک هنرمند؛ او انگیزه‌اش این است که شناخته شود و بگوید این منم که این تابلو را کشیده‌ام، این منم که این مجسمه را خلق کرده‌ام،  این منم که این شعر را سروده‌ام. بنابراین مسئله خودنمایی در ذات هنرمندان هست و جلو‌ه‌فروشی باید در ذات همه هنرمندان باشد. در آن روزگار هم تا جایی که من می‌دانم نه تنها شاعران جوان و شاعرانی که معروف هم نبودند، بلکه حتی شاعران نامدار مانند خانم فرخزاد یا آقای شاملو یا آقای نادرپور هم دوست می‌داشتند که عکسشان یا شعرشان در مجلات معتبر چاپ شود. این حس همیشه بوده است. الان هم به نظرم همه دوست دارند که شعرشان در یک مجله چاپ شود.

* برگردیم به کار مطبوعاتی‌تان. دقیقاً چند سال در مطبوعات فعالیت داشته‌اید؟

۵۴ سال.

* هر کسی با این سابقه کار در مطبوعات، خاطرات تلخ و شیرین زیادی هم دارد. اگر از خاطرات ناگفته‌تان بگوئید، چه بهتر!

اولین بار که شعرم را دیدم در یک مجله که در کنار آثار شاعران بزرگی چاپ شده است، خیلی ذوق کردم. بعدها که خودم به صورت جدی وارد عرصه مطبوعات شدم، دو، سه اتفاق جالب برایم افتاد؛ یک بار ما در «جوانان» یک دوبیتی از آقایی چاپ کرده بودیم که تا جایی که یادم است، بخشی از این شعر اینگونه بود: «لبان تو گلِ سرخ حیات است». چاپ این شعر مربوط به سال‌های بعد از ۵۴ و محاکمه خسرو گلسرخی و کرامت‌الله دانشیان بود که هنوز جامعه متاثر از اعدام آنها بود. مجله را بلافاصله توقیف کردند.

* به دستور ساواک؟

بله دیگر، البته در ظاهر که ساواک نبود ولی بررس داشتند و شعرها را در مجلات می‌دیدند و در مورد آنها دستورات لازمِ خودشان را می‌دادند. در این مورد هم گفتند منظور شما از این عبارتِ «گل سرخ»، خسرو گلسرخی بوده است.

* شاعرش شناخته شده بود؟

نه، یک آدم معمولی بود، فکر کنم از شمال فرستاده بودند مجله. اتفاق دیگری که یادم می‌آید، مربوط به روز آخر همکاری من با مجله «جوانان» است. من دبیر بخش ادبیات مجله بودم. رفتم مجله و دیدم سردبیر نیامده و آقایی تازه آمده، صحبتی با او پیش آمد و من سوالی کردم و دیدم خیلی از مرحله پرت است. من سوالی کردم و او گفت نه اینطور نیست و اگر راجع به این مسئله گفتم، یک کلمه در فلان کتاب باشد، من حرف خودم را پس می‌گیرم. من رفتم منزل و کتابم را که درباره تاریخ بود، جستجو کردم و بلافاصله به ایشان تلفن کردم و موضوع را گفتم، ولی ایشان وسط مکالمه، تلفن را قطع کرد. من هم فکر کردم که شاید دستش خورده به تلفن و لذا مجدداً شماره را گرفتم و منشی گفت ایشان گرفتاری دارند و نمی‌توانند صحبت کنند و از این حرف‌ها. من هم گفتم که به ایشان بفرمائید که من معذورم از ادامه همکاری با «جوانان» و بهتر است کار را بدهید به جوانترها. جوانان آن زمان ۴۸۰ هزار نسخه، تیراژ داشت که برای سیزده بدر و نوروز، شماره ویژه می‌زدیم و به ۵۰۰ هزار نسخه هم می‌رسید. ولی متاسفانه بعد از مدتی تیراژ مجله حتی به زیر ۵۰۰۰ نسخه هم رسید.

* با این کوله‌بار تجربه، فکر می‌کنید وظیفه مطبوعات دقیقاً چیست؟

روشنگری و آگاهی دادن به مردم، وظیفه اصلی مطبوعات است. طبیعی است که کار در مطبوعات مثل راه رفتن روی یک شمشیر دولبه است. اگر آدم بخواهد یک جانبه حرکت کند، متاسفانه شاهد چیزی خواهیم بود که امروز اتفاق افتاده است؛ یعنی سلب اعتماد مردم از رسانه‌ها. متاسفانه امروز سیل خوانندگان و بینندگان رسانه‌های بیگانه زیاد شده است. باید سعی کنیم که صادقانه مسائل را با مردم در میان بگذاریم. البته هر نظامی ملاحظات خودش را دارد ولی نباید اعتماد به رسانه‌ها را از مردم سلب کرد. البته خوشبختانه وضعیت رسانه‌های ما به ویژه از نظر مجهز شدن به فناوری‌های نوین، بسیار خوب شده است ولی نیاز به آگاهی داریم؛ یعنی کسانی باید سکان هدایت رسانه‌ها را بر عهده داشته باشند که واقعاً نسبت به مسائل اشراف داشته باشند و آگاه باشند. مسئله دوم، نگاه جمع‌شمول است، نگاه تک بُعدی به مسائل نداشته باشیم.

------------------------

گفتگو از کمال صادقی

کد خبر 2446436

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
  • نظرات حاوی توهین و هرگونه نسبت ناروا به اشخاص حقیقی و حقوقی منتشر نمی‌شود.
  • نظراتی که غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نمی‌شود.
  • captcha