به گزارش خبرنگار مهر، نظم امنیتی خلیج فارس به ویژه بعد از خروج انگلیس از منطقه خلیج فارس در سال ۱۹۷۱ میلادی قابل تعریف است. حضور بریتانیا در این کرانه آبی سبب شده بود تا نظم امنیتی این منطقه شکل طبیعی به خود نگیرد. بعد از خروج بریتانیا و در جنگ سرد ایالات متحده آمریکا جای انگلیس را پر کرد.
در دورانی که آمریکا ترجیح می داد نظم این منطقه توسط دولت های همسو با آن تأمین شود، ایران و عربستان در قالب استراتژی دو ستونی نیکسون-کیسینجر تأمین کننده منافع غرب در منطقه بودند. متعاقب انقلاب اسلامی، ایران از این استراتژی بیرون رفت. در دوره جنگ ایران و عراق سیاست مهار توسط آمریکا دنبال شد و دو کشور خارج از نظم امنیتی خلیج فارس قرار گرفتند.
تا کنون نیز نظم امنیتی خلیج فارس بدون حضور ایران و عراق و مبتنی بر چتر حمایتی آمریکا دنبال می شود. نظمی که نتوانسته امنیت را برای کشورهای منطقه به دنبال داشته باشد. چرا که ماهیت این نظم متناسب با نیازهای امنیتی ایالات متحده آمریکاست.
نظم امنیتی خلیج فارس در رهگذر تاریخ در گفتگو با پروفسور «آرشین ادیب مقدم» استاد مدرسه مطالعات شرقی و آفریقایی دانشگاه لندن و رئیس گروه مطالعات فلسطین این دانشگاه مورد بررسی قرار گرفته که در ادامه آمده است. کتاب «سیاست بین المللی در خلیج فارس» نوشته آرشین ادیب مقدم که به فارسی نیز ترجمه و منتشر شده از جمله آثار بسیار مهم در حوزه مطالعات خلیج فارس است.
*به طور کلی ایده «نظم امنیتی خلیج فارس» برای اولین بار چه زمانی مطرح شد؟
بستگی دارد که منظور ما از«امنیت» چه باشد. برای مثال ایده امنیت هژمونیک که توسط یک قدرت (داخلی یا خارجی در منطقه) با هدف سیطره و نظم بخشی به منطقه اجرا می شود، در منطقه خلیج فارس از زمانی که این منطقه به عنوان منطقه رقابت قدرت های استعماری بوده، پدیدار شده است. ایده مدرن تر امنیت جمعی و اختصاصی بین کشورهای مستقل منطقه اخیرا در ادبیات کشورهای این منطقه ظهور یافته است. مطالعات خود من که در پایان نامه دانشگاه کمبریج آمده است اولین کتابی بود که با پرداختن به سیاست های بین المللی درباره خلیج فارس ایده ایجاد نظم امنیتی جدید پیشرفته ای را برای خلیج فارس بدون مداخله قدرت های غربی مطرح کرد. این کتاب در سال ۲۰۰۶ به انگلیسی و چند سال بعد به فارسی منتشر شد. از آن زمان به بعد چندین تحقیق و مطالعه درباره سیاست های بین المللی خلیج فارس پیگیری شده است.
*در سال ۱۹۷۱ انگلستان منطقه خلیج فارس را ترک کرد. از منظر نفوذ قدرت های بزرگ، از آن زمان به بعد نظم امنیتی خلیج فارس چگونه شکل گرفت؟
در دهه ۱۹۷۰ منطقه خلیج فارس در عرصه سیاسی که در حقیقت تحت تاثیر جنگ سرد بین اتحاد جماهیر شوروی سابق و آمریکا بود یک منطقه نیمه مستقل بود یعنی به گفتار تئوریک امروز دو قطبی. بریتانیا یک امپراطوری فرتوت بود و ایالات متحده آمریکا با اتکا به شرکای متحد پادشاهی خود در ایران و عربستان یک قدرت برتر در منطقه بود. آمریکا و متحدانش در برابر دولت های «جمهوری» عراق، مصر و سوریه که به دنبال جلب حمایت اتحاد جماهیر شوروی بودند اقدام می کردند. قدرت بریتانیا درمنطقه رو به افول بود و در بسیاری از حوادث اصلی به حاشیه رانده شده بود. با قدرت گرفتن دولت نیکسون در دهه ۱۹۷۰ و بر اساس دکترین ماکیاولی «هنری کسینجر» شاه ایران و سعودی ها ذیل سیاست «دو ستونی» به عنوان «پلیس» منطقه عمل می کردند. انقلاب اسلامی ایران در سال ۱۹۷۹ این دینامیک جنگ سرد بر هم زد اما در همان زمان با ایجاد بی ثباتی در منطقه و جنگ ایران و عراق موجبات مداخلات خارجی در امور منطقه را فراهم کرد.
*تاثیر انقلاب اسلامی ایران در نظم امنیتی خلیج فارس چه بود؟
انقلاب ایران دارای آثار متعددی بوده است که از سه جنبه مادی، اندیشه ای و فلسفی قابل بررسی است. از جنبه مادی واضح است که انقلاب موجب بر هم خوردن اتحاد ایجاد شده بین ایران و آمریکا و در ادامه با اسرائیل شد. تمایلات استراتژیک ایران بر اساس همکاری شمال – شمال(جهان سومی)، جوامع پان اسلامی، سیاست حمایت از فلسطین، دشمنی با آمریکا و حمایت از جنبش های انقلابی سازگار با آنچه که در ایران رخ داد از نو بنا نهاده شد. انقلابیون در ایران وضعیت حفظ وضع موجود را به تجدید نظر طلب تغییر دادند؛ وضعیتی که در آن به دنبال تغییراتی فراتر از منطقه بودند. یکی از اصلی ترین دلایلی که موجب شد تا نظام های بین المللی از جمله بازیگران منطقه ای عمده بلافاصله در برابر انقلاب ایران موضع گیری کنند این بود که شعار صدور انقلاب داده شد و در عمل این مسئله پیگیری شد.
چنین وضعیتی موجب شد تا جنگ ایران و عراق ایجاد شود و صدام حسین با هدف خفه کردن انقلاب ایران در نطفه کمک های گسترده ای را دریافت کند.
تمامی این تاثیرات در مطالعات زیادی ذکر شده اند. اما یکی از دلایلی که تا کنون کمتر به آن پرداخته شده است تاثیر فلسفی انقلاب ایران است. به اعتقاد من انقلاب مردم ایران به آن چیزی رسید که انقلاب مردم کوبا در منطقه آمریکای لاتین دست یافت (منظورم خواسته های مردم است تا دکترین های دولت ها). انقلاب فلسفه جدیدی از استقلال را به وجود آورد که مفهومش توانمندسازی مردم در برابر دولت و مداخلات خارجی بود. در هاوانا و تهران مردم خواستار فلسفه استقلال، آزادی و پیشرفت بودند و برای این خواسته خود جان خود را هم دادند. قبل از اینکه اهداف آرمانی به خاطر سیاست قدرتی که در پی حوادث انقلابی به وجود آمد مورد مصالحه قرار گیرند، ایران به عنوان الگوی قدرت مردمی مطرح شد. این دستاورد تا به الان مهمترین دستاورد انقلابیون بوده است. این فلسفه ایران را به دنبال خود اتکایی انداخت و موجب شد تا ایران بدون مشارکت هیچ طرفی به دنبال معماری امنیت بومی برای منطقه بدون اهداف هژمونیک باشد. انقلابیون و مردم ایران فلسفه صلح منطقه ای را مطرح کردند که با یک زبان جهان شمول و با برجسته سازی همکاری های بین المللی این مسئله سرعت گرفت.
*در پی سقوط صدام دیکتاتور سابق عراق بر اثر حمله آمریکا، آیا در تعریف آمریکا از نظم امنیتی خلیج فارس تغییری ایجاد شده است؟
جنگ عراق فاجعه ای بزرگ برای دولت جورج بوش رئیس جمهور وقت آمریکا و تونی بلر نخست وزیر وقت انگلستان بود. از آن زمان به بعد تا به امروز جامعه مدنی در هر دو کشور با هر گونه تقابل نظامی عمده در خارج مخالفت کرده است که دقیقا به خاطر بی رحمی ها و کشتارهای جنگ عراق است. جنگ آمریکا نشان داد که پیروزی نظامی به معنی دستاورد استراتژیک نیست. در عراق آمریکا از نظر نظامی پیروز شد اما از نظر استراتژی دراز مدت باخت. از اینرو دولت اوباما که با انتقاد کارشناسانی که فهم خوبی از وضعیت منطقه داشتند مواجه بود، رویکرد هژمونیک آمریکا در منطقه را متوقف کرد. ایده نظم جهان تک قطبی که صرفا توسط آمریکا مطرح شده به نظر می رسد که مضمحل شده است و به نظر می رسد سیاستمداران آمریکایی فهمیده اند که ایجاد ائتلاف ها و همکاری با متحدان منطقه ای قدرتمند نتایج بهتری در مقایسه با سیاست های یکجانبه دارد. ذهنیت همه - هیچ (zero- sum) به دیدگاه مثبت- همه (positive- sum ) تغییر کرده است، دست کم در حال حاضر. این چنین شد که جنگ عراق نوید پایان تصورات رهبران آمریکا را که بعد از فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی به دنبال جهان تک قطبی بودند داد. مقاومت های مردم در اروپا و آمریکای شمالی انجام اقدامات نظامی مشابه را در این دوره تقریبا غیرممکن کرده است. این دستاورد عمده قدرت مردم است.
*بطور کلی تعریف آمریکا از نظم امنیتی خلیج فارس چیست؟ آیا این تعریف می تواند امنیت متحدان منطقه ای آمریکا را تامین کند؟
اگر تمایلات اخیر آمریکا به سمت دیپلماسی و حل مشکلات در سیاست خارجی آمریکا دوام یابد، در این صورت این کشور خواهد توانست در نظم امنیتی منطقه ای نقش سازنده ای ایفا کند. آمریکا یکی از فاکتورهای ترکیب منطقه است حداقل به خاطر شیخ نشین های کوچک خلیج فارس که به آن به عنوان یک متحد نگاه می کنند که می تواند موجب تثبیت توازن قوا در منطقه در برابر قدرت های بزرگتر منطقه مثل عراق و ایران شود. این ائتلاف و ترکیب برای منافع ایران مهلک نیست چونکه این ترکیب به کشورهای شورای همکاری نوعی احساس امنیت می دهد که برای ارتقای اعتماد که اصلی ترین عنصر ارتقای دیپلماسی است لازم است.
با اینحال من در دراز مدت قویا معتقد به یک معماری امنیتی صرفا منطقه ای هستم، سازمانی که در برگیرنده امنیت و همکاری ها در غرب آسیا و شمال آفریقا باشد. این سازمان باید با اجماع منطقه ای جنگ را نامشروع بخواند و برای تامین امنیت اعضای خود به قدرت های خارجی وابسته نباشد. چنین سازمانی نباید دارای ساختار ایدئولوژیک و قومیتی باشد. سازمان های منطقه ای که بیش از حد به ایدئولوژی پرداخته اند در گذشته و حال با شکست مواجه شده اند که اتحادیه عرب بهترین نمونه آن است.
*آمریکا بر مسئله امنیت دولت متحدان منطقه ای خود تاکید دارد درحالیکه عناصر تهدید کننده امنیت متحدانش داخلی نیز هستند؛ منظورم دولت های غیر دموکراتیکی است که به خواسته های شهروندان خود اعتنایی نمی کنند. با در نظر گرفتن این مسئله، آمریکا چگونه می تواند این تضاد (تضاد بین ثبات و دموکراسی) را حل کند؟
این پارادوکس در دهه های اخیر به خوبی خودش را نشان داده است به ویژه بعد از قیام های عربی که به آمریکا نشان داد که منطقه در حال حرکت به سوی دموکراسی و استقلال از سلطه نئو امپریالیسم است و امنیت استراتژیک را نمی توان بدون دموکراسی تامین کرد. در این مقطع تاریخ جهان هیچ کشوری نمی تواند امنیت خود را در ابعاد داخلی و خارجی بدون پذیرش عمومی تضمین کند. دولت اوباما فهم خوبی از این دینامیک دارد و به همین دلیل آنها با وجود مخالفت های عربستان سعودی در خصوص توافق هسته ای با ایران پیش رفتند. به نظر می رسد در این مقطع زمانی طبقه سیاسی قالب آمریکا فهمیده اند که دیکتاتورها شرکای کثیف و غیرقابل اعتمادی هستند. آنها نمی خواهند استراتژی خود را در گرو رهبرانی مثل مبارک، قذافی، شاه یا صدام بگذارند.
نگاه کنید و ببینید الان آنها کجا هستند، بطور قطع دیگر هیچ دیکتاتوریی ادامه نخواهد داشت. بعد از جنگ عراق در سال ۲۰۰۳ افکار عمومی در اروپا و آمریکای شمالی کمتر تحمل رهبران اقتدارگرایی را دارد که دارای سوابق سوال برانگیز حقوق بشری هستند. سیاستمداران علاقه مند هستند تا مورد انتخاب مجدد قرار گیرند و می دانند که دیگر کسی نمی تواند به عنوان «رئیس جمهور جنگ» رای بیاورد از این رو بود که اوباما روی کار آمد.
گفتگو: جواد حیران نیا و پیمان یزدانی
نظر شما