خبرگزاری مهر، گروه دین و اندیشه-جلال حیراننیا: در تاریخ اندیشه درخصوص ارتباط میان اخلاق و حقوق، سهمرحله قابل تصور است.
در مرحله اول بین اخلاق و حقوق هیچ تفاوتی وجود نداشت؛ هم اخلاق وجود داشت و هم حقوق و مردم به هر دو عمل میکردند. پیشتر، یعنی پیش از آنکه دولتها تشکیل شوند، در جوامع قدیم، عادات و رسوم اجتماعی بود که مردم را اداره میکرد.
مرحله دوم به قرن هجدهم و شکلگیری و نضجگیری نهضتهای آزادیخواهی اشاره دارد و در این دوره به رابطه اخلاق و حقوق با دیدی تجدیدنظرگرایانه نگریسته شد. بر این اساس آزادیخواهان، خواستار محدود شدن قلمرو سیطره دولتها در امور داخلی افراد شدند.
جنگهای اول و دوم جهانی این نکته را ثابت کردند که هر چه در راه دمکراسی و آزادیخواهی و حکومت مردم تلاش شود، بازهم نمیتوان ظلم را از بین برد زیرا دمکراسی نیز نقایص خود را دارد؛ از جمله اینکه برخی اوقات خود دمکراسی به حکومت اکثریت بر اقلیت محدود میشود، بنابراین باید اصولی وجود داشته باشد که برای دمکراسی هم محدودیت ایجاد کند؛ قواعد حقوق بشر درنتیجه همین نهضت شکل گرفت. هنگامی که سعی شد ارتباط حقوق و اخلاق با هم حفظ شود، لزوم تدوین حقوق بشر نیز شکل گرفت و رعایت آن اجباری شد.
در گفتگو با پروفسور «ریچارد سوئین برن» استاد ممتاز فلسفه دانشگاه آکسفورد به بررسی نسبت حقوق و اخلاق پرداخته ایم که در ادامه آمده است.
ریچارد سوئینبرن (Richard Swinburne) (متولد ۱۹۳۴) استاد فلسفه دین در دانشگاه آکسفورد و یکی از مهمترین فیلسوفان دین معاصر انگلستان در دهههای اخیر محسوب میشود. اولین کتاب او در سال ۱۹۶۸ با عنوان «مکان و زمان» منتشر شد. اثر مهم بعدی او «مقدمهای بر نظریه تأیید» بود. ارتقای او به مرتبه استادی در دانشگاه کیل در ۱۹۷۲ مقارن با تمرکز علمی وی بر فلسفه دین شد.
در سال ۱۹۸۵ مقام استاد ممتاز فلسفه دین مسیحی در دانشگاه آکسفورد به وی اعطا شد. او کتابهای «مسئولیت و کفاره» (۱۹۸۹)، «وحی» (۱۹۹۲)، «خدای مسیحی» (۱۹۹۴)، «مشیت و مسئله شر» (۱۹۹۴) را نوشته است. همچنین «توجیه معرفتی» (۲۰۰۱) و «قیام خدای مجسم» (۲۰۰۳) از کتابهای دیگر او هستند. سویین برن از سال ۱۹۹۲ عضو فرهنگستان بریتانیا است. همچنین در سال ۱۹۹۵ از کلیسای انگلستان جدا شد و به کلیسای ارتدکس یونان پیوست. یکی از مهمترین آثار سوئین برن کتاب Is there a God توسط محمد جاودان با عنوان «آیا خدایی هست؟» به فارسی ترجمه شده است.
*در خصوص نسبت میان اخلاق و حقوق توضیح بفرمایید.
در ابتدا مایل هستم در خصوص فلسفه اخلاق توضیحی بدهم. فلسفه اخلاق که اغلب از آن به عنوان اخلاق یاد می شود بر اعمالی متمرکز هستند که ماهیتی نیک داشته و همچنین آن دسته از اعمالی که در این میان فرایض اخلاقی به حساب می آیند.
وفای به عهد فریضه نیک است اما کمک کردن به انسان فقیر بسیار خوب است (هرچند که به لحاظ اخلاقی فریضه محصوب نمی شود). اعمالی مانند عملی اخیر در که فراتر از فرایض به حساب می آیند را مستحب می خوانند.
فلسفه اخلاق بر دسته ای از اعمال متمرکز است که انجام آنها برای بخشی از انسان ها در شرایط خاص نیک محسوب می شود.
شما از رابطه میان فلسفه اخلاق و حقوق سوال کردید. به نظر می رسد منظور شما از حقوق، قانون حکومتی باشد به این معنا که حکومت بخشی از قوانین را برای شهروندان خود وضع می کند و آنها را مقید به اطلاعت از آنها کرده و همچنین به آنها می گوید که اگر از این قوانین سرپیچی کنند چه تنبیهاتی برای آنها در نظر گرفته خواهد شد.
*تأکید فلسفه اخلاق و فلسفه حقوق بر چیست؟
فلسفه حقوق یا آنچه عمدتا از آن تحت عنوان قضاوت یاد می شود، در حقیقت بخشی از فلسفه اخلاق بوده که متوجه آن دسته از قوانینی است که حکومت باید یا نباید آنها را وضع کرده و باید یا نباید بر جنبه تنبیهاتی نظارتی را بر اساس آنها تنظیم کند.
به عنوان مثال این مساله متوجه این است که آیا دولت حق وادار کردن شهروندان به خدمت سربازی را برای چند سال دارد یا خیر و آیا مجاز به تنبیه شهروندانی منتقد خود را دارد؟
همچنین (فلسفه اخلاق) بر این موضوع تمرکز دارد که آیا دولت حق استفاده از مجازات اعدام برای آن دسته از مجرمینی که مرتکب جرم شده اند دارد یا خیر.
*کدام نظریه ها بر نسبت اخلاق و حقوق تأکید بیشتری دارند؟
نظریه حقوق طبیعی از میان مکاتب، بیشترین بررسی را در خصوص رابطه میان اخلاق و حقوق انجام داده است و این موضوع در فلسفه کلاسیک یونانی – رومی به خوبی به چشم می خورد.
همچنین می توان به آراء فلاسفه مسلمان یا مسیحی نیز اشاره کرد که معتقدند خیر و حق به تعالی ذات انسان کمک می کند. به علاوه، این متفکرین در نظر دارند که نقش جامعه و حکومت داری باید خود به تعالی اشخاص، خانواده ها و جامعه سیاسی کمک کند.
لذا قوانین باید بر اساس ذات حقیقی خود، حول محور نیکی در حرکت بوده و آفت را از بین ببرند.
*در سنت حقوق طبیعی قانون صحیح چگونه تعریف می شود؟
در سنت حقوق طبیعی، اصطلاحی وجود دارد که می گوید قانون ناعادلانه قانون نیست. این به آن معناست که قوانین فی نفسه باید عادلانه باشند و بنابراین اگر مشاهده شد که قانونی عادلانه نیست، آنگاه ما شاهد وجود قوانینی خواهیم بود که شایستگی داشتن افتخار یا کرامت آنچه باید به عنوان قانون شناخته شود را ندارند.
*آیا رویکردی پوزیتیویستی به حقوق چنین است؟
خیر. دیدگاه سنت طبیعی مقابل رویکرد پوزیتیویستی است. پوزیتیویسم معتقد است حقوق باید در قالب قوانینی به رسمیت شناخته شوند که اعمال آنها از سوی بنده حکومت تحمیل نشده و اجرای آنها از طریق در نظر گرفتن تحریم هایی به شکل تنبیه ضمانت شود، حال خواه آن قوانین عادلانه باشد یا ناعادلانه.
نظر شما