خبرگزاری مهر- گرووه فرهنگی: مرحوم قیصر امینپور در شعری معروف از خود در مجموعه آئینههای ناگهان مینویسد: «درد را از هر طرف بخوانی درد است» و حالا حکایت علیرضا قزوه حکایت همین درد قیصر است. او را هر طور که ببینی و از هر زاویهای به کارش وارد شوی، همان است که از قبل دیده بودی. صریح، بیپروا و صاحب نظراتی به شدت منحصر به خودش.
علیرضا قزوه چه در ایام روزنامهنگاری و چه در ایام شاعری و چه در وقت مدیریت در هند و تاجیکستان و در چند سالهای اخیر در حوزه هنری هم واره منشا رویدادهایی بوده است که نامش در کنار آن به شکلی قابل اعتنا به چشم میخورده و به نوعی آن برنامه با برند و نام او عجین بوده است. این روزها قزوه در اتفاقی قابل توجه رمانی را با عنوان «برادر انگلستان» منتشر کرده است. داستان بلندی با حجمیبیش از ۳۶۰ صفحه که به گفته خودش ریشه در خاطرات او از کودکی تا بزرگسالی و البته سالهای التهاب فکری او دارد.
به مناسبت انتشار این رمان با وی به گفتگو نشستیم؛ یک ساعت در دفترش در طبقه سوم حوزه هنری. جایی که باز هم قزوه بیپروا از خودش و فکرش و رمانش سخن به میان آورد.
بخش نخست از این مصاحبه را در ادامه میخوانیم:
* بعد از انتشار رمان «برادر انگلستان» این سوال بیش از همه چیز در ذهن بسیاری میچرخید که چطور شاعری که در چهار دهه گذشته همواره در متن جریانهای شعری بوده است و همه وقت و زندگیاش را وقف آن کرده است، ناگهان چگونه به سراغ رمان رفته است؟
البته من خیلی هم بیگانه با فضای داستان و رمان نبوده و نیستم. سالهای آغازین شاعریام در دهه شصت، چند داستان کوتاه هم نوشتم که در کتابی با عنوان «در حاشیه شط» که توسط محمد حسین جعفریان گردآوری شد، منتشر هم شد و از قضا نام این کتاب برگرفته از داستان کوتاه من بود. مدتها در مجله جوانان و چند جای دیگر هم داستان منتشر میکردم. اما به باور من داستان امری نیست که جدای از ادبیات فارسی باشد و پرداختن یک ادیب فارسیزبان به داستان نباید مایه تعجب باشد.
در گذشته ادب فارسی شعر و داستان هیچ گاه دو مقوله جدای از هم نبوده است. به یادماندنیترین مجموعههای شعری فارسی مانند مثنوی مولانا و شاهنامه فردوسی، پنج گنج نظامی، هفت اورنگ جامیو بزرگان دیگر ادب فارسی، بیشتر از آن که شعر باشند منظومههای داستانی هستند. حتی میتوان گفت که در گذشته ادب فارسی غلبه داستان بر شعر بیشتر است. یک شاعر مسلط و سفر کرده در هفت اقلیم زبان فارسی و شش دانگ در کنار شاعری، داستان را هم بلد است.
حتی تبحر این بزرگان تا بدانجاست که باید گفت شاهنامه و مثنوی از حیث قصهپردازی بر خیلی از نویسندگان امروزی ما برتری دارد و به همین خاطر معتقدم قبل از اینکه داستان نویسی در ادب فارسی پدید بیاید، شاعران بودهاند که بنای نوشتن داستان را گذاشتهاند. پس تاکید میکنم کسی که خودش را ادیب میداند باید در کنار شعر از داستان هم بهرهای برده باشد
* قبول دارید که داستان و رمان دو مقوله متفاوت هستند؟
رمان، داستانی است که موضوعات متنوع تر و دامنه بیشتری دارد. مثل یک دو ماراتن است. سرزمین بیشتری را طی میکند و روایتهای بیشتری را برای ما میگوید. تعریفهای جدید از رمان که خیلی از آن را نیز غربیها آوردهاند، نباید همیشه ملاک تعریفهای ما باشد. به باور من گذشته پرافتخار ادب فارسی باید بیشتر از این مورد توجه ما قرار بگیرد. در این پیشینه است که میبینیم شاعر توان نقل و روایت را در کنار شاعری دارد و به ظهور هم رسانده است. شما سعدی و گلستانش را ببینید. گاهی داستانکهایش آنقدر عمق دارد که همان حکایت کوتاه از حیث فرم و محتوا با یک رمان امروزی برابری میکند.
* با این تفسیر اینطور برداشت کردم که شما سعی داشتید با رمان نویسی شخصیت کاری ادبی خود را با تکیه بر سنت ادبی ایران تکمیل کنید. درست حدس میزنم؟
من شاعری هستم که سنت شعری گذشته را خوب خواندهام، به آن وفادارم و از آن نبریدهام. نوآوریهایی هم اگر دارم مبتنی بر سنت و فضای آن است. سنتی که با ادب فارسی و محتوای قرآنی آن آمیخته است.
امروز اگر شما بروید در تاجیکستان که با ما همزبان هستند و با ادیبان آنجا صحبت کنید؛ آنها نمیگویند شاهنامه فردوسی، میگویند داستان فردوسی. به پنج گنج نظامی هم میگویند داستان نظامی. آنها داستان را منظومه شعری میدانند و البته به آنچه ما داستان مینامیم، حکایت میگویند. این همان سنتی است که من از آن یاد میکنم.
* من هنوز متوجه نشدم که شما با تعریف اروپایی و غربی داستان مخالفید یا اینکه تعریف دیگری دارید؟
من مخالفتی با این تعریفها ندارم. حتی معتقدم از تجربیات نوین آنها هم باید استفاده کرد. اتفاقا ادبیات تعریف وسیعی دارد اما من میگویم گذشته ادبی مان را فرایاد بیاوریم. من میگویم قبل از آن که غربیها تعریف دقیقی از رمان و داستان داشته باشند ما تعریفی از داستان داشتهایم. در ادبیات روسیه امروز، در کنار داستان و رمان عباراتی مانند پاوست و آچرک داریم و قالبهایی که شبیه گزارش نویسی و سفرنامه نویسی و بداههنویسی است.
این اسامیشاید در امروز و در ادبیات ما وجود نداشته باشد اما مسلما تجربههایی در این بیش از هزار و یکصد سال ادب فارسی داریم که امروز خیلیهایش در دسترس ما نیست و حتی فرصت چاپ را پیدا نکرده. مثلا گزارشنویسی صریح را که شبیه خاطره است را جزو ادبیات داستانی محسوب میکنند و شاید ما چنین نکنیم. داستان نویسی مدرن ما از زمان هدایت و جمالزاده شکل گرفته اما قبل از آنها چه در مشروطه و چه در دوره ادبیات بازگشت و چه در سبک هندی و عراقی و خراسانی، داستان و حکایت و قصهپردازی در ادبیات ما زنده بوده است. بیدل در مثنویهایش چه در کتاب عرفان چه در کتاب محیط اعظم، قصه دارد. یا شاعری مثل فیضی دکنی، در شعرش قصه زیاد دارد. این ماییم که امروز تقسیم بندی میان شعر و داستان ایجاد کردهایم. میگوییم تو شاعری اما فقط شاعر کودک، توشاعری اما فقط شاعر شعر سپید و یا چون سپید میگویی غزل و قصیده نگو.
* شما با این تقسیم بندی مشکلی دارید؟
مشکلی ندارم اما میشود آدمی بود که همه این قالبها در تو بگنجند و تعریف شوند. ما در روزگارمان شخصیتی مثل قیصر امینپور داشتهایم که این مرزها را شکسته است. وقتی نثر مینویسد حاصلش میشود «طوفان در پرانتز» که فلان رمان نویس مدعی امروز از پس آن بر نمیآید. رباعی و غزل و دو بیتیاش هم میشود «در کوچه آفتاب» و غزلش میشود «تنفس صبح» و «آینههای ناگهان» و «دستور زبان عشق». رساله دکتری هم که مینویسد حرفهای تازه دارد. در ادبیات کودک هم که میآید حرف تازه دارد. او مثل جراحی است که میتواند چندین عمل دشوار را انجام دهد. این یعنی شش دانگ بودن. در گذشته ادبیات فارسی ما سعدی و بیدل را داریم. هم نثر قوی دارند، هم مثنوی و هم غزل و قصیده و تازه اهل منبر و موعظه هم هستند. طیبات هم دارند یعنی در شعر عربی تکمیلاند. همه آثار هم استوار و محکم هستند. در تمام قالبها هم کار کردهاند. اینها ادیب شش دانگ هستند.
در ادبیات ما حافظ شاعر غزل است اما رباعی و قصیدهاش مثل غزلش قوت ندارد. اما شاعری مثل عطار غزلها و رباعیاتش مثل هم قوی هستند. بیدل هم نثر و شعرش مثل هم قوی است یعنی اینها شش دانگ هستند و ما امروز ادیب شش دانگ کم داریم. دلخوش کردهایم به تقسیمبندیهایی که گفتم و دوست نداشتهایم چند بعدی باشیم.
* و شما خواستید که اینگونه باشید؟
من تلاش کردم وقتی وارد فضای ادبیات شدم در همه شاخهها کار کنم و تولید اثر داشته باشم. همه شعر داشتم هم رمان و هم اخیرا برای کودک و نوجوان کلی شعر گفتم که منتشر نکرده ام و معتقدم بعد از رمان تازه جر و بحث من با شاعران کودک شروع میشود. من سه کتاب تصحیح نسخ خطی هم دارم. سه تذکره با نامهای کلمات الشعرای سرخوش و مردم دیده حاکم لاهوری و مقالات الشعرای حیرت اکبرآبادی اینها به باورم الزاماتی است که یک ادیب شش دانگ باید داشته باشد.
* چرا نوشتن رمان «برادر انگلستان» با این تفاصیل که برشمردید سه دهه طول کشید و اینقدر دیر نسخه نهایی آن قابل خواندن شد؟
این رمان و نوشتنش برای من یک تجربه تازه بود که ریشه در گذشته من دارد. من در فضایی زندگی میکنم که خیلی از آثارم منتشر نشده است. مثلا من کلی دوبیتی محلی منتشر نشده دارم. این رمان را در این اواخر فقط فیزیکی نوشتهام اما کلیت آن از کودکی در ذهنم نوشته شده بود. این رمان بخش زیادی از خاطرات نوشته شده و نشده من از کودکی را شامل میشود که البته ارجاعاتی به مسائل امروز ما هم دارد.
* منظورتان از «مسائل امروز» چیست؟
من در یکی دو سال اخیر فضای جامعه را طوری دیدم که همخوانی زیادی با فکر و ذهنم نداشت. متاسفانه حسم حس خوبی نیست. ما شاعران حکم آن قناریهایی را داریم که روزگاری در معدنها نگهداری میشدند. اگر میخواست معدن ریزش کند یا هوا آلوده بود قناریها با سرو صدا و ترک آن معدن آنها را خبردار میکنند. این سالهای اخیر نوعی لجام گسیختگی فرهنگی و اجتماعی و بیشتر از همه سیاسی در جامعه وجود دارد که جای بیانش در داستانم بود. من آدمیهستم که تجربه پنج سال کار در هند و دوسال در تاجیکستان را دارم. تجربیات و دیدههایم در جاهای مختلف جلوی چشمم بوده و هست. اگر زودتر از اینها این رمان میخواست شکل بگیرد این تجربهها در دست من نبود تا دستمایه کارم بشود. مسائل اخیری که بر ما گذشت و محاصرهای که بر ملت ما گذشت پیش روی من بوده و هست و در این رمان باید از آنها یاد میشد. گذشته من و خاطرات خوب و تلخم باید در این رمان میآمد که فکر میکنم آمده.
شما وقتی میخواهید شعری بلند بگویید به اندازه مثلا ۲۰ صفحه در آن شعر میتوانید صحبت کنید و وقتی رمان مینویسید به اندازه ۴۰۰ صفحه رمان میتوانید حرفتان را بزنید. رمان مثل یک راهپیمایی طولانی است و در آن تکه تکه حرفها و نظراتم درباره موضوعات مختلف آورده شده است. حرفهایی که در این رمان آمده حرفهایی است که نمیشد در شعر از آنها سخن بگویم. مثلا شما شخصت اسماعیل در رمان من را ببینید که نمادی است از انسانهایی که بر سر عقیدهشان در این سرزمین جان دادهاند. ما امروز چقدر از این اسماعیلها داریم؟ از شهید حججی بگیرید تا اسماعیلهایی که جایی پیدا نمیکنند تا برای عقیدهشان بجنگند. یا جوانهایی که مشکلات اقتصادی و فرهنگی دارند. روایت اسماعیل روایت انسان مظلومیدر این سرزمین است که دستش به جایی نمیرسد و من و شما امثال آنها را زیاد دیدهایم. از این دست حرفها در رمانم به رمز و ایهام زیاد گفته شده است.
ادامه دارد...
نظر شما