خبرگزاری مهر، گروه دین و اندیشه_حامد رضایی: شبی که ماه کامل شد هیچ پاسخ درستی به این سوال اساسی نمیدهد که چه میشود عبدالمالکِ سی دی فروشِ چهارراه رسولی به یک جنایتکار عجیب و غریب تبدیل میشود و چطور عبدالحمیدِ لوازم آرایشی فروشِ عاشق پیشه، کارش به جایی میرسد که صورت عشقش را مهمان گلوله میکند؟!
فیلم البته پاسخ میدهد؛ منتهی همان پاسخ کلیشهای و کاملاً اشتباه: اینکه مالک رفت درس دینی خواند و با افکار تکفیریها آشنا شد و شد همان عبدالمالکی که میشناسیم. همین!
تحلیل کلامی ماجرا و غفلت تام از زمینههای اجتماعی اقبال به افراطگرایی همان چیزی است که سیاستگذاران ما نیز بدان مبتلا هستند و به همین خاطر است که سیاستگذاریهای آنها در حوزه بلوچستان نه تنها جواب نمیدهد که بعضاً اوضاع را بدتر نیز میکند. موجی که بعد از معرکه ریگی تحت عنوان «مبارزه با وهابیت» در منطقه به راه افتاد، ریشه در همین تحلیل کج و معوج کلامی داشت که آثار منفیاش کماکان برقرار است.
فیلم البته میخواهد عمیقتر هم بشود. میگوید خب در منطقه بیکاری هست و جوانان مجبور به قاچاق میشوند و قاچاق زمینه جذب به گروههای تکفیری است. اما سوال این است که چرا در بقیه مناطق بیکاری جوانان پدیدهای مثل عبدالمالک ریگی را تولید نمیکند؟ بنابراین تقلیل زمینههای اجتماعی افراط گرایی به مشکلات اقتصادی قطعاً رهزن است.
قبل از ورود به بحث به عنوان مقدمه باید گفت که اولاً حرکت عبدالمالک برخلاف آنچه در فیلم آمده به هیچ عنوان یک حرکت مذهبی نبود. او البته از مذهب «هم» استفاده میکرد ولی اصل جریان یک جریان قومی بود که مدعی احقاق حقوق قوم بلوچ بود. ثانیاً این جریان هیچ ربطی به القاعده و بن لادن نداشت. مضاف بر اینکه تصویری هم که از القاعده ارائه شده است به هیچ عنوان صحیح نیست. القاعده – حداقل قبل از مرگ بن لادن – حرکتی طائفی و فرقه گرا نیست. و اگر عدهای از بلوچها به برادران مجاهد خود که در پی حمله آمریکا به افغانستان آواره شده بودند پناه دادند، کاری بس شرافتمندانه انجام داده اند و شایسته سرزنش نیستند. بگذریم از اینکه برخلاف ادعای فیلم، پناه دادن به آنان بدون هماهنگی با نهادهای حاکمیتی نبوده است. این سخن بگذار تا وقتی دگر!
برای تحلیل پدیده عبدالمالک ریگی حداقل باید هشتاد سال به عقب رفت و از زمان شکل گیری دولت مدرن در ایران و نسبتی که این دولت با اقوام ایرانی میگیرد، مسئله را مورد بررسی قرار داد. پدیده عبدالمالک ریگی محل انباشت بیش از ۸۰ سال «در حاشیه بودگی سیاسی و فرهنگی»، «ناامنی هویتی» و «حس تبعیض» است.
در حاشیه بودگی سیاسی و فرهنگی
این مسئله در بلوچستان ریشههای تاریخی دارد. بلوچستان در طول تاریخ فقط به لحاظ جغرافیایی منطقهای حاشیهای و دورافتاده نبوده، بلکه به لحاظ فرهنگی و سیاسی نیز چنین سرنوشتی داشته است. در طول تاریخ هیچیک از پادشاهان ایران از منطقه بلوچستان برنخاستهاند. هیچگاه بلوچها جایگاه قابل اعتنایی در ساختار سیاسی کشور نداشته اند و در حوزههای فرهنگی نیز کمتر به آنان بها داده شده است.
با این حال نخبگان محلی در دوره دولت پیشامدرن، هرچند در محدوده محلی خود، سهمی از قدرت داشتهاند و حکومت مرکزی این سهم را به رسمیت میشناخته است. پیش از ورود دولت مدرن به ایران، حکومت ایران به صورت ملوکالطوایفی اداره میشد. در این مدل از حکومتداری، مراجع محلی قدرت- که در بلوچستان شامل خوانین و سرداران میشدند – به نمایندگی از حکومت مرکزی در منطقه خود حکمرانی میکردند.
اما با ورود دولت مدرن این مسئله مورد تهدید جدی قرار گرفت. رضاشاه سهیم بودن نخبگان محلی در قدرت را به رسمیت نمیشناخت و به دنبال ایجاد دولتی متمرکز و اقتدارگرا بود.
از دست دادن قدرت نخبگان محلی در بلوچستان سبب شد تا بعضی از آنان علیه دولت مرکزی شوریده و درگیریهایی با قوای نظامی رضاشاه ایجاد کنند که با پیروزی رضاشاه به پایان رسید. اما پس از چندی، دولت مدرن رضاشاه توانست مدلی از حکومتداری را در بلوچستان ترسیم کند که در آن میان مدل حکمرانی مدرن و مدل ملوکالطوایفی تلفیق صورت بگیرد. این تلفیق به این صورت بود که این رژیم قدرت و نفوذ خوانین را به رسمیت میشناخت، لیکن در درون ساختار دولت مدرن.
محمدرضا شاه نیز سیاست پدر خویش را ادامه داد و توانست از این طریق بلوچستان را تا حد زیادی کنترل کند. لذا در دوران پهلوی، غیر از چند سال اول، بلوچستان به یک معضله جدی برای این رژیم تبدیل نشد.
با شکلگیری انقلاب اسلامی اما مراجع محلی قدرت یعنی خوانین به کلی از ساختار رسمی قدرت حذف شدند و نیروهای غیربومی در قالب نهادهای حکومتی مدرن، قدرت را در منطقه به دست گرفتند. حالا خوانین حذف شده بودند، مولویها هم پس از مدت کوتاهی از چشم افتاده بودند، بنابراین بلوچ دیگر هیچ نقشی در قدرت سیاسی ندارد. یعنی پس از انقلاب حس درحاشیه بودگی و عدم تأثیر در سرنوشت کشور در میان بلوچها تقویت شد.
ناامنی هویتی
«ناامنی هویتی» یعنی ترس از دست دادن هویت قومی و مذهبی. بلوچ حکومت مرکزی را دشمن هویت قومی و هویت مذهبی خویش تلقی کرده و گمان میبرد که حکومت مرکزی درصدد است هویت بلوچی را به نفع هویت فارسی و هویت سنی را به نفع هویت شیعی به ورطه نابودی کشاند. این ترس، هرچند القایی و توهمآمیز است، اما ریشههایی در واقعیت هم دارد.
حقیقت آن است که حکومت پهلوی، هم از جهت ایدئولوژیِ ناسیونالیستیِ پارس محورِ خود که سعی در نوعی یکسانسازیِ فرهنگی مبتنی بر فرهنگ و زبان فارسی داشت، و هم از جهت تلاش در راستای مدرنسازی آمرانه جامعه ایران، هویت قومی بلوچی را مورد هجوم قرار میداد. حکومت پهلوی هرچند بخاطر سیاستهای مدرنسازی خود، هویت مذهبی بلوچها را نیز تهدید میکرد، ولی مردم بلوچ بیشتر از جانب هویت قومی خود از فعالیتهای پارسمحور حکومت پهلوی هراس داشتند.
پس از انقلاب اسلامی اما نه تنها هراسِ از بین رفتنِ هویت قومی از بین نرفت، که هراسی به مراتب سهمگینتر، یعنی هراس از دست رفتن هویت مذهبی نیز بر آن افزوده شد.
بلوچِ امروز پر است از احساس ناامنی هویتی. وقتی فرد هویت خود را در خطر میبیند، برای حفظ این هویت هرکاری خواهد کرد. چراکه هویت فرد تمام دارایی اوست و او برای حفظ داراییاش به آب و آتش خواهد زد. وقتی فرد از طرف جریان یا گروهی درباره هویتش احساس خطر کند واکنشی ویرانگر در برابر آن نشان خواهد داد.
حس تبعیض
«حس تبعیض» با «تبعیض» متفاوت است. حس تبعیض ممکن است ریشه در تبعیضهای واقعی داشته باشد و ممکن است صرفاً در توهمات ذهنی لانه کرده باشد. حس تبعیضی که مردمان بلوچ بدان مبتلایند هم ریشه در تبعیضهای واقعی دارد که در حق آنان روا داشته شده و هم ریشه در ذهنیات غیرواقعی آنان. به هرحال بلوچ عمیقاً معتقد است که هم در دوران پیش از انقلاب و هم در دوران جمهوری اسلامی، در حق او ظلم و تبعیض به عمل آمده است.
بلوچ میپندارد که امکانات اقتصادی و سیاسی در مناطق فارسنشین و شیعهنشین توزیع شده و بلوچستان عامدانه از حقوق طبیعی خود محروم میگردد. بلوچ، علت تبعیض در جمهوری اسلامی را دو چیز میداند. اول اینکه او بلوچ است و حکومت فارس، دوم اینکه او سنی است و حکومت شیعه. بلوچ احساس میکند که به او به عنوان شهروند درجه دو و موجودی اضافی که بیخ ریش حکومت است، نگاه میشود.
میتوان گفت که حس تبعیض است که ناامنی هویتی را باورپذیرتر میکند. بلوچ تبعیض را نیز با مسئله «هویت» مرتبط میداند. او معتقد است که هویت او سبب شده که مورد تبعیض قرار گیرد. نخبگان واگرا و نیروهای بینالمللی متخاصم نیز سعی میکنند همه مسائل را به نوعی به مسئله «هویت» ارتباط دهند. چراکه در مسئله هویت، ظرفیت عظیمی برای همراه کردن تودهها علیه حکومت مرکزی میبینند.
این سه مشکل عمده طی هشتاد سال در جامعه بلوچستان روی هم انباشت شده و فضای امنیتی دهه ۷۰ نیز آن را تشدید کرده است. در چنین فضایی اتفاقی که برای برادر عبدالمالک افتاد کافی بود تا آتش انتقام را در او شعله ور کند و بشود آنچه همه میدانیم.
علاج نکردن این سه مشکل اساسی و باقی ماندن در توهمات فقهی و کلامی، اوضاع را بدتر میکند که بهتر نمیکند. امروز یک راهبرد و نقشه راه جامع مبتنی بر مبانی انقلاب اسلامی، برای مقابله با سه عامل اصلی واگرایی در بلوچستان، وجود ندارد. مشارکت دادن نخبگان محلی در قدرت آغاز شده است. این اتفاق فینفسه مبارک است، اما این مشارکت ذیل یک نقشه راه مشخص که از دل مبانی انقلاب اسلامی شکل گرفته باشد، صورت نمیگیرد.
در واقع جمهوری اسلامی هنوز نتوانسته الگویی برای حل بحران مشارکت تبیین کند که هم ریشه در مبانی انقلاب اسلامی داشته باشد، هم منافع ملی را تأمین کند و هم هموطنان مسلمان بلوچ را به حقوقشان برساند. تبیین چنین الگویی از جمله واجباتی است که باید بدان همت گمارد.
برای مقابله با حس تبعیض نیز باید به دنبال راهحلی همهجانبه گشت. صرف محرومیتزدایی - که متأسفانه با سرعت کمی در حال انجام است - کافی نیست. چراکه مسئله اصلی، نه تبعیض که حس تبعیض است. محرومیتزدایی و توزیع عادلانه امکانات، بخشی از راهحل است نه تمام آن.
مسئله بغرنجتر اما ناامنی هویتی است. متأسفانه ارادهای جدی برای مقابله با این عامل وجود ندارد. تحرکات حساسیتبرانگیز برخی نهادهای حکومتی و نیز نیروهای مذهبی غیرحکومتی همچنان ادامه دارد و جلوگیری قاطع از آن به عمل نمیآید. به نظر میرسد که بعضی از نهادهای حکومتی اصولاً به این عامل مهم در واگرایی توجهی نداشته و اصلاً آن را در محاسبات خود وارد نمیکنند.
نظر شما