خبرگزاری مهر، گروه استانها_ آناهیتا رحیمی: درب اکثر خانهها در این مناطق باز است؛ لباسهایی که بر روی بند حیاط آویزان است و زنانی که چادر گل گلی سر کرده و مشغول صحبت با همسایهها هستند. کودکانی که به دلیل نبود فضای سبز مناسب و امکانات رفاهی با دوچرخهای فرسوده دور تا دور این مناطق را از پا میاندازند.
همیشه فکر میکردم بر حسب یک اتفاق ساده دل به حاشیه شهرها سپردهاند اما این، تنها یک گمان بود که پشت قاب فقر و نداری خود را پنهان کرده بود؛ از روستاها مهاجرت کردند تا بلکه پناهی در کلانشهرها پیدا کنند اما غافل از اینکه بار دیگر لقمه دهان مناطق حاشیه نشینی شدند.
حدس و گمان جایی در این مناطق ندارد و باید دید، این شد که تصمیم گرفتم برای نوشتن چند خطی از حال و روز این مناطق، راهی شوم؛ گر چه سکونتگاههای غیر رسمی اطلاق میشوند اما رسم زندگی کردن در این مناطق، هنوز هم پابرجاست.
قدری که دل از مرکز شهر برداری، خانههای پلکانی خودی از خود نشان میدهند. اسمش گویای همه چیز است سکونتگاه های غیر رسمی، همان تافتههای جدا بافتهای که در حاشیه کلانشهر تبریز جا خوش کردند. مبادا فکر کنید فقر و نداری تنها مشکل ساکنان این مناطق است متأسفانه وجود دردهای مشترکی از جمله اعتیاد، بزهکاری، طلاق، جرم و جنایت را میتوان در زمره همین آسیبهای اجتماعی قرار داد.
یک روز داغ تابستان در مناطق حاشیه نشینی
پیش از این تنها با لنز دوربین به این مناطق نگریستم، لمس درد ساکنان این مناطق به قدری سخت است که نمیتوان تنها با زبان قلم بیان کرد. آرزوی سرپناهی ایمن و محیطی به دور از هر گونه آسیبهای اجتماعی را دارند چرا که خود نیز از وجود چنین دغدغههایی به تنگ آمدهاند. در شمارش معکوس برای انتخابات، این مناطق بسیار مورد توجه قرار میگیرد و وعدههای پوشالی را از آن خود میسازد اما متأسفانه که تا کنون حاشیهها، حاشیه باقی ماندهاند.
با کسی که درد این مناطق را دغدغه شب و روز خود ساخته همراه شدم، راست گفتهاند که درد را از هر طرف که بنویسی درد خوانده میشود و حال چشمانم نظارهگر کوچه پس کوچههای باریک و خانههایی هست که سقف کوتاهی دارند؛ پشت بامهای نقلی که چیزی به جز انباشت گونی و لاستیک خودرو به چشم نمیآید.
جلوتر میروم و میخواهم بگویم مردمان حساسی هستند قدری نگاهشان سنگین است و به دوربین و گفتوگو حساسیت نشان میدهند و یا شاید هم حال و حوصله ابراز چنین دردی را ندارند. چند ساعتی پرسه زدن در این مناطق عمق درد را به خوبی به تصویر میکشد مردمانی که نه سراغی از آنها میگیریم و نه میتوانیم درد آنها را لمس کنیم.
با غمانگیزترین حالت تبریز چه کنم؟
دیدن برخی از تصاویر ناخوشایند است و حال خوبی به آدم دست نمیدهد؛ مادری که مقابل منزل خود روی پلکان شکستهای نشسته و دختر خردسالش بلوز و شلوار نخی کهنهای بر تن دارد اما لبخندی به من میزند و گوشهچادر مادرش را میکشد تا بلکه او را نیز متوجه من کند، نمیخواهم چشم از این دختر بردارم اما حواسم پرت موتورسواری میشود که مرد میانسالی به طرف او حرکت میکند گپی با هم میزنند.
آخر سر، همان مرد میانسال با چشمان نیمه باز و با قدمهای آهسته سعی در روشن کردن فندک برای سیگار دارد و کودکان کم سن و سالی که مرام لوتی گری را آموزش دیده و تکیه کلامهای سنگین را ورد زبان خود ساختهاند؛ حق با شماست فقر بیداد میکند اما سایر مشکلات، چنان از فقر و نداری پیشی گرفته که درد گرسنگی دیگر به چشم نمیآید.
حاشیههایی که در حاشیه ماندند
دلم میخواهد برای لحظهای هم که شده شهر زیر پاهای من باشد؛ حالا، من هستم و این خانههای کلنگی و یک برج آسمان خراش که میان این همه خانههای کلنگی دلبری میکند؛ هیچکدام زیبنده همدیگر نیستند اما به سادگی تفاوت دارا و ندار بودن را به رخ همدیگر میکشند.
نمیدانم چرا اینجا سکوت عجیبی، آدمی را احاطه کرده است اما هر چه که باشد جلوتر میروم؛ باور میکنید اینجا فاصله خط فقر تنها به اندازه یک خیابان است؛ چشمانم در سمتی خیره به خانههای کلنگی و به دور از هر گونه ایمنی است که با یک بار لرزش، به راحتی میتواند سقف را بر سر یک خانواده فرو بریزد و اما سمت دیگر آپارتمانهایی است که به تعداد محدودی در طرح ساماندهی مناطق حاشیه نشینی برای اهالی در نظر گرفته شده است.
تنها با چند ساعت پرسه زدن در این مناطق، قدری درد آنها را لمس کردم اما به یکباره کودکان کار در این مناطق ذهنم را به خود مشغول ساخت. نبود نامناسب و درآمد ناکافی در این مناطق، کودکان را به ناچار سمت کارهایی سوق میدهد که سخت و طاقت فرساست قطعاً بیشتر کودکان کار برخاسته از فقر و نداری این مناطق میباشد. با ادامه راهم به کنار جاده رسیدم و دو برادر با یک کلمن پر از خاکشیر توجه مرا به خود جلب کردند؛ کودکانی که دمپایی پلاستیکی پوشیده و با دیدن من به سمتم دویدند و از من خواستند تا از آنها خاکشیر بخرم.
خاکشیر میفروشیم تا کمک خرج خانه باشیم
گونههایش از شدت گرما قرمز شده و صورتش پر از عرق بود؛ لباسی که پوشیده بود مناسب فصل گرما نبود و کاملاً مشخص بود که شدت گرما او را از پای درآورده بود اما راضی شد چند کلمهای با من حرف بزند اصغر ۱۲ سال دارد و آنطور که خودش میگوید پدرش در کارخانه گونی کار میکند؛ زمانی که از اصغر میپرسم اگر پدرت کار میکند شما چرا خاکشیر میفروشید هر دو برادر همزمان جواب میدهند خاکشیر میفروشیم تا خرج خانه را بدهیم. یک برادر بزرگتر از خود نیز داریم اما او بیکار هست.
اصغر چهره خستهای دارد برایم عجیب است این چهره خسته پر از مشکلات ریز و درشت است اما وقتی صحبت از مشکلات میشود میگوید: هیچ مشکلی ندارم. سوالم از اصغر این است که چه آرزویی داری؟ قدری مکث میکند و میگوید هیچ آرزویی ندارم اما برادر کوچکش سمت من میآید و میگوید: من آرزو دارم وقتی بزرگ شدم پلیس شوم.
برادرش قدری شیطنت میکند و جلوتر از اکبر پاسخ سوالاتم را میدهد و دوست دارد که با من نیز صحبت کند؛ اکبر نیز ۸ سال دارد و در این روز داغ تابستان، کنار برادر بزرگش مانده تا تمام خاکشیرهایی که خودشان تهیه میکنند را بفروشند. ساعت کاری این دو برادر از صبح شروع و ساعت ۸ عصر به خانهشان که در همین نزدیکی است برمیگردند. آنچه در حد توانم بود کمک حال آنها شدم و موقع خداحافظی خواستند تا در دیدار بعدی برای آنها کیف مدرسه وکیف پول ببرم.
در راه بازگشت هستم اما ذهنم درگیر تصاویر و زندگی مشقت بار این دو برادر است که دیدم و شنیدم؛ مناطق حاشیه نشینی نتیجه فقدان عدالت اجتماعی است که عواملی نظیر ساخت و سازهای شتابان و غیر اصولی نیز بیشتر بدان دامن میزند؛ حال باید گفت سازمانها و نهادهای مختلفی در این زمینه دخیل هستند و قشری محتاج و نیازمند، چشم به اقدامات مسئولان ذی ربط برای رفع مشکلات دوختهاند.
عکسها از: احمد رضایی
نظر شما