خبرگزاری مهر، گروه فرهنگ و هنر: اشکال‌های فیلمنامه و کارگردانی فیلم سینمایی "منفی 18" ساخته اصغر نصیری آن قدر فاحش است که نوشتن یادداشت درباره این فیلم را دشوار می‌کند.

معمولا موقع نوشتن یادداشت یا نقد، متناسب با سطح اثر، نگاهی به چفت و بست‌های داستانی آن می‌اندازیم و شخصیت‌ها بررسی می کنیم و دیالوگ‌ها را مرور می کنیم و ...اما حقیقتا در مورد فیلمی مانند "منفی 18" نمی‌دانم باید سراغ کدام بخش داستان (!) بروم وهر چه تلاش می‌کنم نقطه آغاز و انجامی و در کل محدوده مشخصی برای بر شمردن مشکلات فیلم پیدا نمی‌کنم.

مریم ، شبی که از دعوای پدر و مادرش به ستوه آمده از خانه بیرون می‌زند و صدای نواختن  گیتاری را از پشت در خانه‌ای می‌شنود و چون از صدای گیتار خیلی خوش‌اش می‌آید زنگ در خانه را می‌زند و مرد جوانی در را باز می‌کند. ما هر گز نمی‌فهمیم بعد از آن چه می شود ولی حدس می‌زنیم که اتفاق چندان مهمی نیفتاده باشد، نشان به آن نشان که خود فیلمساز هم نمی‌دانسته بعد از باز شدن در چه اتفاقی افتاده و در نتیجه دوباره، چند سکانس بعد ،آن‌ها را در کنار هم قرار می‌دهد تا باز با هم آشنا شوند!

این بار هم جوان گیتار می‌زند و مریم هم دوباره یک عالمه از صدای گیتارو آواز او خوش اش می‌آید و بنابر این اجازه می‌دهد که  دوباره از اول با هم  آشنا شوند. اما موضوع آشنا شدن به همین جا ختم نمی شود، چون بعد از مدتی زیادی که آن دو با هم دوست اند مریم از جوان می‌خواهد که کمی درباره ی خودش بگوید. جوان که انگار بیست سال است یک نفربه زور جلوی دهانش را گرفته و اطلاعات شخصی‌اش در دلش تلنبار شده و تا به حال اصلا فرصت نکرده حرف بزند ناگهان دهان باز می‌کند و می‌گوید مادر ندارد و نامادری او را اذیت می کرده و خیابان گرد شده و می‌گوید و می‌گوید و سکانس همینطور ادامه می‌یابد تا بالاخره به نکته کلیدی می‌رسد و اعتراف می‌کند که فردی به اسم ساسان او را از این وضع نجات داده و کمکش کرده و مریم هم می‌گوید که خیلی دلش می خواهد این ساسان را ببیند و آرش هم یکعالمه ذوق می‌کند و قرار می شود مریم را با ساسان آشنا کند.

اما بعد از دیدن ساسان متوجه می‌شویم که ساسان کلا چشم‌هایش یک جوری است و یک جوری چپ چپکی به همه نگاه می‌کند و منظور از این نگاههای هم چپ چپکی هم این است که او خیلی آدم بدی است و به همه چشم دارد و غیر از این کلا آدم متجاوزی است و یکی از تفریحات روزمره‌اش این است که فیلم‌های قربانی‌های تجاوزش را در بازار پخش می‌کند و این وسط یک سئوال بی پاسخ باقی می ماند که با این حساب آرش چرا برای آشنا کردن مریم با ساسان از ذوق دل توی دلش نبود؟!!کجای دنیا آدم ها برای آشنا کردن معشوقشان با یک دزد و قاتل متجاوز این همه ذوق می کنند؟!!

ترجیح می‌دهم که از این به بعد از روایت ادامه داستان دست بردارم و فقط به طور گذرا به تعدادی از مشکلات فاحش آن اشاره کنم:

1/ وقتی مریم سی دی ها را درست مقابل چشم ناظم بین بچه‌ها  پخش می‌کند پس قاعدتا ناظم سی دی ها را می‌بیند. به این کار،کار یواشکی نمی‌گویند، آدم‌ها اگر بخواهند کاری را یواشکی انجام دهند آن را جلوی چشم دیگران انجام نمی‌دهند.

2/ فردی که در بیمارستان بستری است برای بیرون آمدن از بیمارستان پزشک باید برگه مرخصی اش را امضا کند در غیر این صورت نمی‌تواند سرش را بیندازد پایین و از بیمارستان خارج شود!

3/همه مردم در جیبشان اسلحه ندارند.در ایران حمل و استفاده از سلاح گرم غیر قانونی است! بنابر این در سکانس دوئل نریمان و پلیس ،پسر دایی مریم نمی‌تواند اسلحه داشته باشد!

4/آدم‌های خلافکار چون دوست ندارند شناخته بشوند معمولا مدام  یک طوری (مثلا چپکی) نگاه نمی‌کنند که از صد فرسخی همه آن‌ها را بشناسند و بفهمند این آدم خلافکار است.

5/در مهمانی‌ها دو نفر روی یک مبل نمی‌نشینند و بقیه در تمام مدت زل نمی‌زنند آن دو را نگاه کنند. معمولا هر کس برای خودش کاری می‌کند و گرنه می‌نشستند توی خانه تلویزیون تماشا می‌کردند اسمشان هم بد در نمی‌رفت.

6/این جا ایران است. خبرنگارها به دشواری می‌توانند از نتایج پرونده ها سر در بیاورند چه برسد به این که در تمام مدت پی‌گیری پرونده در کنار پلیس باشند.

7/ افراد معتاد وقتی احتیاج به مواد داشته باشند مجبور نیستند از خماری بمیرند تا همان یک نفری که می‌شناختند و الان مدت هاست  با آن‌ها قطع رابطه کرده برایشان مواد بیاورد،قبل از این که به آن روز بیفتند یک تک پا از خانه بیرون می‌روند و مواد میخرند.

8/ گیتار آلت جرم نیست ،اسلحه می‌تواند آلت جرم باشد!

9/بازیگران غالبا هنگام بازی نباید به دوربین نگاه کنند.

10/ یک نفر وقتی کسی را دوست دارد مرتب تکرار نمی‌کند: (دوست دارم دیوونه) ، این جمله را به شکل‌های دیگری هم می‌شود بیان کرد.

11/از پشت در اصلی آپارتمان صدای گیتار زدن در یکی از واحدها (که در طبقه اول هم قرار ندارد) شنیده نمی‌شود.
1

/وقتی کسی مشغول بازی با فرد دیگری است وقتی هم بازی‌اش از جا بلند شود و از اتاق بیرون برود او متوجه می‌شود و لااقل سرش را بالا می‌آورد و از او چیزی می‌پرسد و یا دست کم نگاهش می‌کند یا بالاخره یک تکانی به خودش می‌دهد!

13/گاهی اوقات زبان ازبیان عمق فاجعه قاصر است. پیشنهاد می‌کنم خودتان سری به سینما بزنید!

- - - - - - - - -

نیوشا صدر