محمدبن زکریای رازی را در فلسفه بسیار نکوهیدهاند. چه، او راهی را برگزید که با اندیشۀ رایج روزگار خودش منافات و رویای طرحی نو در افکندن داشت. حال؛ که روزگار بسیاری از زمان زندگی رازی و معاصراناش میگذرد و بحث، تبادل و تضارب آراء او و مدافعان و مخالفانش را مورد نقد و نظر قرار میدهیم در مییابیم که وادی فلسفه گسترهای سراسر خردورزانه است که با گفتگو و مکتوبات میشود در رد و تایید اندیشۀ افراد بسیار گفت و شنود و البته تکامل خرد از همین گفتگوها شکل میگیرد.
پس طرح دوبارۀ اندیشۀ محمدبن زکریای رازی در باب فلسفه و بهویژه قدمای پنجگانه از این بابت است که این اندیشمند را دوباره و چند باره بازخوانی و بازاندیشی کرده و خلاقیت او را (هر چند واهی و به قول ابن سینا متطبب باشد ) بررسی کنیم
مهمترین مبحثی که رازی در فلسفه مطرح کرد، در باب اعتقاد به ایجاد عالم بود.
رازی معتقد بود جهان «قدیم» و پنجگانه بوده است. آفریدگار، نفس کلی، هیولای نخستین، مکان مطلق، زمان مطلق. حال اینکه خاستگاه این اندیشه کجاست، همانگونه که پیشتر هم ذکر شد، وقتی اندیشۀ ایرانی، یونانی، سریانی و هندی، با هم در برخی موارد امتزاج یافتند، جریانهای متعددی از آنها پدیدار گشت، که اگرچه بسیاری از آنها درکلیات مشترک بودند؛ اما در برخی موارد، جریانهای فکریای هم پدید آمد که از میان این "تز"ها و" آنتیتز"ها به "سنتز" تازهای رسیده بود.
در ریشهشناسی این فرایند فکری – تحلیلی، ابوریحان بیرونی میگوید: من کتاب محمدبن زکریای رازی را در علم الهی خواندهام، او در آن تحت تاثیر کتابهای مانی و خاصه کتاب او موسوم به «سفر الاسرار» واقع است. برخی از قدما مانند امام فخرالدین محمد بن عمر الرازی نیز معتقد است که پسر زکریا اعتقاد به قدماءخمسه را از «حرانیان» گرفته، لیکن حقیقت امر آن است که عقیده مذکور بعد از محمد رازی بین حرانیان راه یافته، چنانکه ابوریحان بیرونی هم هنگام نقل قول رازی در قدمت پنج چیز گفته است که: وی اعتقاد خویش را به قدماء خمسه از یونانیان گرفته، اما ظاهر امر آنست که محمد بین زکریای در این باب از معتقدات فلسفی ایرانیان استفاده کرده است.
اما پنج اصل قدیم رازی در بیان خودش اینگونه است که میگوید:« از این پنج اصل قدیم، خالق(آفریدگار) و نفس کلی، دارای حیات و فاعل می باشند و ماده(هیولای نخستین)، فاقد حیات و منفعل است و دو قدیم دیگر یعنی، خلاء و دهر، نه دارای حیات، نه فاعل و نه منفعل هستند. خالق، عقل تام و محض است و سهو و غفلت بر او راه نمییابد و حیات از او چون فیض نور از قرص خورشید فیضان می کند. از نفس کلی نیز حیات مانند نور پراکنده میشود؛ لیکن او مترجح بین جهل و عقل است؛ بدین معنی که چون به خالق که عقل محض است توجه یابد، از نور عقل برخوردار می شود و چون به هیولی که جهل محض است نظر افکند ، غفلت و جهل بر او مستولی می گردد».
رازی درباب ایجاد جهان توسط صانع از دو وجه سخن میراند. نخست اینکه معتقد است یا جهان به «طبع» ایجاد شده است که در این صورت لازم است مطبوع ، محدوث باشد و از اینجا نیز لازم میآید که صانع هم محدث باشد، زیرا میان موجودی که به طبع موجد ایجاد شده باشد، با موجد فاصله متناهی خواهد بود و دوم آنکه به«خواست» و «ارادۀ» صانع، از ارادۀ نیافریده به ارادۀ آفریدن بیاید (که در این شرایط) میبایست قدیم دیگری با وی بوده باشد که او را بدین فعل راه نماید و آن قدیم دیگر نفس است و از اینجا بر میآید که رازی عالم را محدوث میپندارد.
رازی با طرح این مسئله (اگرچه ردهای فراوانی چه معاصر او و پس از او بر آن نگاشته شد) ممکن است برخی از نظرات دیگرش را هم تحت الشعاع قرار داد و رویکرد همعصرانش را به خود عوض کرد؛ اما بهحقیقت فلسفید حتی اگر به خطا. ابن سینا این کار او را نکوهش کرده، او را متطبب خواند. ابوحاتم رازی ملحدش نامید و ناصر خسرو، نادان و جاهل و غافل و مهوس و بیباکش خواند، ابن حزم و موسیبن میمون نیز او را از دشنامهای خود در امان نگذاشته و دعاوی و خرافه و هزل نامیدند؛ اما در این میان ابوریحان بیرونی که خود از افکار رازی در رد بر مشائیان و اهل جزم استفاده کرده بود همواره از رازی دفاع میکرد.
این اعتراضات به بیش از دوازده نفر رسید که زبانی یا قلمی به رازی و اندیشهاش تاختند. ابونصر فارابی در رسالۀ«فی الرد علی الرازی فی علمالالهی»، ابن هیثم در «نقض علی ابی بکر الرازی المتطبب رأیه فی الالهیات و النبوات» ناصرخسرو در «زاد المسافرین و بستان العقل»، شهید بلخی، عمر رازی، ظاهری آندلسی، علی بن رضوان مصری و ... هم در رد اندیشههای رازی رسالاتی به نگارش درآوردند.
رازی در باب اخلاق هم مباحثی مطرح کرده است که در یادداشت بعدی به آن خواهیم پرداخت.