پیشتر و در بحث «نظریۀ فیض فارابی» گفتیم که نظام عالم وجود در نظر فارابی بر نظریه «فیض» استوار بوده و او این بنا را از اندیشۀ فلاسفۀ قدیم یونان بهویژه فلوطین وام گرفته است. و توضیح دادیم که فارابی برخلاف سنت فلسفی نوافلاطونی، «فیض» را با روشهای عقلی اینگونه توضیح میدهد که «خدا ذات خود را تعقل کرد و عالم از علم او به ذات خود صدور یافت. عالم از او پدید آمد از آن حیث که او به ذات خود عالم بود، پس علم او علت وجود چیزی است که آن، عالم است. علم خدا بالفعل است و کافی است که خدا ذات خود را که علت عالم وجود است، تعقل کند تا عالم وجود پدید آید.»
بنابراین مبدأ نخستین فارابی، فاعل بالطبع نیست که صدور اشیاء از او بدون معرفت حاصل شود، بلکه همان فاعل بالعنایه مشاء است که ظهور و صدور اشیاء از او، از ناحیه علم او به ذاتش حاصل میشود. او مبدأ نظام «خیر» در وجود است و علم او علت وجود شیئی است که به او علم دارد، لذا علم خدا که علم فعلی ـ نه زمانی ـ است برای ایجاد اشیاء کافی است و همین علم علت وجود جمیع اشیاء است.
فارابی در این نظریه در پی بیان این بود که از واحد کامل در احدیت خود جز موجود واحد، صادر نشود زیرا «فیض» از علم باری به ذات خود صادر شود، اگر صادر از ذات باری متعدد باشد، بدین معنی است که ذات باری متعدد بوده و این محال است و این واحدی که از ذات باری صدور یافته، باید مفارق یعنی مجرد از ماده باشد، چون ذات الهی مجرد از ماده و جسم است. همچنین فارابی در جای دیگر اثبات میکند که در تعقل خدا و عقول قوۀ فیض و عقل باشد؛ چنانکه در ذهن نیز کافی است که چیزی را تعقل کنیم تا نیروهای جسم برای انجام آن به کار بیفتند. حال این موجودی که از ذات باری صادر شد «عقل اول» است. «عقل اول» ممکنالوجودِ بذاته و واجبالوجودِ به کائن اول یعنی خداست.
ابنسینا هم مانند فارابی این اصل فلوطینی را پذیرفته است که «الواحد لا یصدر عنه الاالواحد» و چون خدا واحد اصل است، جایز نیست که از او جز واحد صادر شود. «ابنسینا صدور عالم از ذات باری را – چونان فارابی – وصف کرده است و میگوید: خدا ذات خود را تعقل میکند و از آن عقل واحد بالعدد فایض میشود. این عقل ممکنالوجود بالذات و واجبالوجود بالغیر است و چون این عقل مبدا خود را تعقل کند عقل دوم که عقل کلی است از او فایض میشود و چون ذات خود را تعقل کند از آن حیث که ممکن الوجود است جرم این افلاک از او فایض میشود و بدین طریق اولین کثرت پدید میآید که به وسیلۀ آن از یک نظام الهی به نظامی عقلی – نفسی – فلکی منتقل میشویم.» (تاریخ فلسفه حنافاخوری و خلیل جر؛ ص: 506)
ابنسینا این عقل را مبدا اول مینامد و میگوید این عقل اصل کثرت است و اگر او نبود در عالم وجود تعدد پدیدار نمیشد و اما پدیدار شدن این تعدد برگشت آن به اعتبارات گوناگونی است که د رعقل اول هست. «پس نخستین صادر از خدا یک عقل است. این عقل به خودی خود ممکن و به وسیلۀ مبدأ نخستین واجب است. این صدور یا فیض نخستین انگیزۀ صدور بقیۀ موجودات است. جهانشناسی ابنسینا بر این پایه برپا میشود. وی چگونگی صدور موجودات را به شکلهای گوناگون در "شفا" و برخی نوشتههای دیگرش تصویر میکند اما در میان نوشتههای او رسالۀ کوچکی یافت میشود که ابن سینا در آن به شکلی بسیار روشن و منظم پیدایش موجودات یا به دیگر سخن نظریۀ پیدایش جهان و جهانشناسی خود را خلاصه میکند.
نام این نوشته رسالهالعروس است. در این رساله مینویسد: هر چیزی در جهان پیدایش و تباهی پیش از پیدایش ممکنالوجود بوده است چون اگر ممتنعالوجود میبود به وجود نمیامد و اگر واجبالوجود میبود از پیش همچنان موجود بود و ممکن الوجود ناگزیر از علتی است که آن را از نیستی به هستی آورد و نشاید که علت آن خودش باشد زیرا علت بالذات بر معلوم پیشی دارد پس باید که علت آن غیر از خودش باشد و نشاید که هر یک از آن دو علت همتایش باشد زیرا این کار به دَور و تقدم شی بر خودش میانجامد و نیز شاید که تا بیپایان تسلسل یابد. پس ناگزیر باید به یک علت نخستین بیانجامد که نه دارای علت فاعلی، نه مادی، نه صوری و نه غایی باشد.
همچنین نشاید که آن علت دو تا باشد زیرا آنگاه نیازمند به یک فاصله میبود که بالذات بر آن تقدم داشته باشد و آن دو را از تقدم بودن بیرون آورد و نشاید که جسم باشد، زیرا جسم در تصور تجزیهپذیر است و به کثرت میانجامد. پس باید یک "عقل" باشد که هدف و غایت آن ذاتی باشد و عقل و عاقل و معقول در حق آن یک چیز است، عاقل داننده است، پس او نیز باید داننده باشد و دانستن و داننده و دانسته در حق او یک چیز است و ... »
در یادداشت بعدی توضیحات مبسوط تری درباب کتاب «رساله العروس» و صدور کائنات از عقل اول خواهیم آورد انشاالله.