خبرگزاری مهر: عضو هیئت علمی مؤسسه پژوهش و برنامه‌ریزی آموزش عالی استاد در گفتگویی که در ذیل می‌آید بر اهمیت نگاه به علم به‌عنوان یک فرآیند و نه فرآورده تأکید می‌کند. این تأکید وی را بدان سمت سوق می‌دهد که علم‌ورزی را عملی عقلانی و انتقادی در نظر بگیرد.

آنچه در پی می‌آید گفتگوی مبسوط خبرنگار مهر با دکتر مقصود فراستخواه است:

*از آن‌جایی که وقتی از «آموزش» سخن می‌گوییم هم‌زمان مسأله انسان نیز مطرح می‌شود بنابراین ما از همان ابتدا با مسأله‏ای از پیش تعریف شده مواجهیم یعنی با ساختارهای مفهومی و زبانی و زمینه‌های تاریخی، فرهنگی و اجتماعی‏ای که نمی‌توان به سادگی از آنها چشم پوشید؟

- آموزش علم مدرن در ایران از ابتدا بحث‌انگیز بود. علم مدرن حاصل «نظام نوینی از دانایی بشر» و مبتنی بر سوژه‌گی بشر و عقل خود بنیاد او بود، اما ساختارهای مفهومی متداول و متعارف ما با این نظام جدید دانایی فاصله و بلکه مشکل داشت. در علم مدرن، شکاکیت، سازمان‌یافته بود در حالی‌که ساختارهای مفهومی ما بر روی یقین‌های ساده جازم قرار داشت. علم مدرن بر وفاداری به نتیجه نامتعین تفحص آزاد بشری در باب امور عالم و آدم بدون جانبداری تأکید می‌کرد ولی در ساخت باورهای ما امکان و مجوزی برای عبور از مسلمات و مقبولات و خط قرمزها وجود نداشت. البته منظور بنده این نیست که علم مدرن در غرب به طرز ناب و خالصی وجود داشت. رهیافتهای نوین فلسفه علم، جامعه‌شناسی معرفت، جامعه‌شناسی علم و مطالعات علم نشان می‌دهد که علم نیز از یک‌سو با متافیزیک و پارادایمها و از سوی دیگر با ساخت اجتماعی و علایق گروه‌ها نسبت دارد و در خلأ صورت نمی‌گیرد اما با همه این اوصاف، علم مدرن و پسامدرن مبتنی بر خود اندیشی و خود گردانی بشری و خرد انتقادی و خطاپذیری و چندگرایی است اما بخش بزرگی از ساختارهای مفهومی ما از اینها گریز و استنکاف دارد.

* آیا می‌توان گفت که راه ما به جهان علم مدرن مسدود است؟

- البته من قائل به این نیستم که سنتهای مفهومی ما برای همیشه و به طور مطلق نسبت به علم‌آموزیِ مدرن، انسداد و امتناع دارند چون به نظر من، سنتهای فکری ما همان‌طور که محدودیتهایی دارد، امکاناتی هم هر چند نهفته در او هست؛ از سوی دیگر، ساختارهای مفهومی، اموری نیستند که یکباره آمده‌اند و برای همیشه هستند، بلکه در معرض تحول و تعارض و تکثر هستند؛ به تعبیر گیدنزیِ کلمه ما نباید به «بودن ساختار» بلکه به «شدن ساختار» (structuration) بیندیشیم. ساختار مفهومی می‌تواند از بیرون نقد شود و حتی مضامین مضمری از درون او به میان بیاید، تعارضهایی به وجود بیاورد و نظم موجود ساختار را بر هم بزند. فکر اعتزالی و نیز پدیده‌هایی همچون خیام، زکریای رازی، بیرونی و ابن مسکویه شواهدی تاریخی از امکانات بالقوه موجود در اقلیم و آب و هوای مفهومی ما بودند. در حال حاضر نیز شاهد تحولاتی در جهان زندگی ایرانی هستیم و گروه‌های جدید اجتماعی ما، با هنجارها و شیوه‌های جهانشمول علم و دنیای ارتباطات و اطلاعات محشور هستند اما سیستم‌های رسمی و ساخت مسلط مفهومی ما همچنان  با نظام نوین دانایی و علم مدرن مشکل دارد. در همین جا نتیجه می‌گیرم که نظامهای رسمی آموزشی ما تنها از طریق تعامل با همین جهان زندگی نوپدید ایرانی و سازگاری فعال با تحولات جهانی است که می‌توانند توسعه یابند و مشروعیت و کارایی پیدا کنند.

 ‏* با این اوصاف شما نسبت نظام‏های آموزشی را با عوامل و زمینه‌های معرفتی، ساختاری و فرهنگی چگونه می‌بینید؟
- من بدون اینکه وارد سطح تجویزی بشوم در سطح تحلیلی چند نکته را یاداوری می‌کنم. نخست اینکه علم، مِلک ِ مشاع جهانی است پس نمی‌توان در ایران از علوم و آموزش علوم سخن گفت مگر آنکه فکری جهانی داشت. یعنی در سطح تحلیلی نمی‌توان دنیا را دنیای کفر و استکبار و سر به سر محیط تهدید علیه خود و باورهای خود تلقی کرد و در عین حال با علم جدید جهانی، همراه و از آن برخوردار شد. علم‌ورزی و علم‌آموزی، دیسیپلینهای جهانشمولی دارد.
نکته دوم این است که علم‌ورزی و علم‌آموزی اصولاً عملی عقلانی و انتقادی است. ذهن علمی، ذهنی پرسشگر و شواهدجو و تأمل‌ورز و آزمونگراست. در علم هیچ خاتمیتی وجود ندارد. در عین‌حال‌که در آن از رهیافتهای پیشین استفاده نقادانه به عمل می‌آید، مفهومها و نظریات تازه‌ای نیز با استدلالها و شواهد کافی برساخته می‌شود. ذهن علمی اساساً تک ذهنی نیست بلکه میان ذهنی است، در او حدسها و ابطالهای مدام است، نظریه آزمایی و نوآوری است. علم پیوسته به داده‌ها و شواهد نوپدید و آزمایشها و پردازشهای جدید گشوده است. بنابراین ترجمه محصولات علمی و تکرار و انتقال سطحی آنها در کلاسهای درس نه علم‌آموزی است و نه به طریق اولی علم‌ورزی؛ بلکه تفوّه به علم و تشبّه به علم و تقلید طوطی‌وار و سرسری از علم جهانی است. علم ورزی ما وقتی آغاز می‌شود که بتوانیم آزادانه به سر وقت مسأله‌های جدید ایرانی برویم و به آنها از منظر دانش موجود جهانی بنگریم، حداکثر استفاده را از ظرفیتهای نظری جهانشمول برای توضیح و تحلیل مسأله‌های ملی و محلی به عمل بیاوریم. ولی چون گفتیم علم بنا به سرشت خود نسبت به شواهد جدید حساس، آزمون‌پذیر و ابطال پذیر است در نتیجه می‌توانیم با تأمل در شواهد و داده‌های متفاوت ایرانی که بدون جانبداری گرد آورده‌ایم، تبصره‌های تازه‌ای به علم جهانی بزنیم و مفهوم‌سازیها و نظریه‌پردازیهای تازه‌ای را با رعایت هنجارهای جهانشمول علم‌ورزی و وفاداری به حقیقت علمی داشته باشیم و به نوبه خودمان به ذخائر دانش بشری بیفزاییم و کران علم جهانی را بگسترانیم.

*اما لازمه این کار چیست؟
- آشکارا این است که نهادهای علمی و دانشگاهی ما استقلال آکادمیک داشته باشند، آزادی علمی در پژوهش و آموزش علوم وجود داشته باشد، چرخش آزاد اطلاعات در کار باشد، دسترسی آزاد و آسان به منابع و پایگاه‌های اطلاعات و دانش جهانی امکانپذیر باشد، نشریات فکری و علمی آزاد و مستقلی وجود داشته باشد، متفکران بتوانند آزادانه اندیشه‌ورزی متفاوت و متکثر کنند، نقد و آزمون به رسمیت شناخته شود، آموزشها با بحث وگفتگو و پرسش‌افکنی ونقادی همراه باشند، مسأله‌های ایرانی در حوزه عمومی علم به میان بیایند، از آنها آزادانه بحث شود و... 

* توجه به این مسایل را تا چه حد در طراحی نظام‌های آموزشی و سیاستگذاری‌های این حوزه مؤثر و مهم تلقی می‌کنید؟
- آموزش علوم در ایران وقتی به سامان می‌آید که نظام‌های رسمی آموزش و علم در ایران به سوی جهان زندگی واقعی علم‌ورزی و علم‌آموزی در این سرزمین گشوده شوند. نظام‌های رسمی آموزشی ما از آمادگی تا آموزش عالی، با زیست جهانِ جامعه ایرانی ناهمزمانی دارد. زیست جهان ما، مایل و معطوف به زمان مدرن و احیاناً مابعدمدرن است ولی  نظامهای رسمی از خیلی جهات با زمان پیشامدرن کوک شده‌اند. نسل جدید دانش آموز ایرانی با اینترنت، ماهواره و مسائل و مباحث زندگی روزمره در کوچه و بازار درگیر است و به رغم تمام محدودیتها در عصر اطلاعات و ارتباطات زندگی می‌کند ولی وقتی به نظام‌های رسمی آموزشی وارد می‌شود با جزمیات کهنه، نگاه‌های سنتی، شیوه‌های ناکارآمد و کلیشه‌های خشک ایدئولوژیک و سیاسی مواجه می‌شود. او در آنجا کمتر می‌تواند خود اظهاری کند، پرسش بیفکند، مشارکت بورزد، در آنجا هنوز به شیوه‌های علمی مدیریت نمی‌شود، شایسته‌گرایی در کار نیست، کلاسها خشک و خالی است، برنامه‌ها وکتابها متناسب با آفاق متحول جهانی و زیست‌جهان متنوع ایرانی نیست، شرایط برای روش تدریس مشارکتی و توأم با جرّ و بحث و بازاندیشی و شک و انتقاد مساعد نیست و به سادگی نمی‌توان یاددهی و یادگیری را بر مسأله‌های واقعی این سرزمین مبتنی ساخت.

*از سوی دیگر می‌توان گفت که آموزش امری معطوف به آینده است و از آن‌جایی که قرار است بروندادهای یک نظام آموزشی دست‌اندرکار ساختن و سامان‌بخشی به آینده یک جامعه باشند بنابراین امر آموزش مسأله‌ای سیاسی نیز خواهد بود و در همین‌جاست که باید به نقش حکومت در این عرصه توجه نمود.‏ به نظر شما حدود و ثغور دخالت حکومت در امر آموزش با توجه به خطراتی چون سیاسی شدن صرف، ایدئولوژیک شدن و یا ابزاری انگاشتن امر آموزش تا به کجاست؟
- علم آموزی در این سرزمین به اصلاحات نهادی نیاز دارد. نگاه سیستمی و رهیافت نهادگرایی نوین به ما می‌گوید که علم در خلأ روی نمی‌دهد و مقتضیات نهادی دارد. علم مدرن مستلزم نهادهای مدرن است و به شیوه‌های مدرن حکمرانی خوب (Good Governance) نیاز دارد. آموزش علوم بدون پرورش ذهن علمی میسر نمی‌شود و بدون پذیرش فرهنگ علمی که هویتی جهانی دارد نمی‌توان انتظار بسط و شکوفایی آموزش علوم در این سرزمین را داشت. اینها نیز خود مستلزم آن‌اند که ساختار خط‌مشی‌گذاری در نظام علمی کشور اصلاح شود. بیست و چند میلیون نفر مستقیماً در محل‌های آموزشی رسمی این سرزمین تحصیل می‌کنند که اگر محیط‌های یادگیری مجازی و نیز محلهای غیر رسمی آموزشی را نیز به حساب بیاوریم شاید این تعداد از سی میلیون شهروند تجاوز کند. در واقع نیمی از جمعیت ایران به طور مستقیم مخاطب نظام آموزشی کشور است و نیمی دیگر نیز به دلایل نسبت خانوادگی و غیر آن، ذی‌نفعان نظام آموزشی هستند. پس اینجا حیاط خلوت سیاستگذاران نیست و آن‌ها باید درک کنند که دارند برای سرنوشت عمومی مردم ایران خط مشی تعیین می‌کنند؛ بنابراین تنها راه عقلانی و اخلاقی این است که خط مشی‌ها با مشارکت منصفانه عمومی و گفت و شنود آزاد و رضایت‌بخش در حوزه عمومی همراه باشد و نه در چارچوبهای ایدئولوژیک - سیاسی بخشی ازگروه‌های حاکم. وانگهی آنچه از حکومت انتظار می‌رود که با همه این مشارکتها انجام بدهد خط مشی‌های کلی و سپس حمایت وسیع از نظام آموزشی است نه قیمومت برآن.

*به طور مشخص در همین بخش شما چه پیشنهادی را می‌توانید مطرح کنید.
نظام آموزشی باید از وزارت‌مداری به مدرسه‌محوری و استقلال دانشگاهی جابه‌جا شود. مدرسه باید با مشارکت معلمان و دانش‌آموزان و خانواده‌های آنان مدیریت شود و به جای دستور العملهای محدود کننده وآزار دهنده ایدئولوژیک و سیاسی، در سایه اجتماعات محلی و امنای مردمی رشد کند. بخشی از (و نه البته همه) صاحب‌نظرترین و داناترین مردمان این سرزمین در دانشگاه‌ها زندگی می‌کنند پس آنها سزاوارترین کسان برای اداره خود، برای تنظیم برنامه‌های آموزشی و درسی، برای تدوین کتابهای درسی و برای ایجاد کرسیهای نظریه‌پردازی هستند و نه اینکه نهادهای دولتی بخواهند این امور را با مداخلات مستقیم وغیر مستقیم خود رفع و رجوع کنند. این کار نه مطلوب به معنای عقلانی و اخلاقی است و نه البته در مقیاس میان‌مدت و دراز مدت امکان‌پذیر و شدنی است. چنین کاری نمی‌تواند قرین پایداری و اثر بخشی باشد.

علم، خود مسئول اکتشاف و آزمون و پی‌جویی حقیقت است و نه اینکه ارباب قدرت، ثروت و منزلت به او بگویند که حقیقت چیست؟ علم نقاد ایدئولوژی است و نه اینکه تا حد ابزار ایدئولوژی تقلیل داده شود. اگر کسانی خود را مسئول اداره امور کشور می‌دانند، دانشمندان هم مسئول تبیین و توضیح و تحلیل این امور و نقد روشها و فرآیندها و برآیندهای رتق و فتق امور هستند. چگونه می‌شود که بیرون از قواعد و هنجارهای علم، به معلمی گفته شود که چه تعلیم دهد و چگونه تعلیم دهد و به استادی ابلاغ شود که حقیقت چیست. چگونه می‌توان فرزندان خود را به مدرسه و دانشگاه بسپاریم ولی از آنها بخواهیم که به جای حقیقت علمی و نتایج پسینی ِ آزمونهای علمی، چیزی را بیاموزند که کسانی از پیش برایشان تعیین کرده‌اند؟