کار کودکان جرم نیست، افتخار هم دارد چون از گرسنگی نجاتشان می دهد. روز کودکان کار در کارگاههای بدون نور و نمور چنان سپری می شود که شبشان. اینجا یک کشور آفریقایی نیست، ناصرخسرو تهران است که چرخ کارگاههایش را دستانی نحیف و کوچک می گردانند.

لوبیای قرمز کنسرو ته ماهی تابه آنقدر جلوی راه پله ورودی کارگاه در زیر آفتاب مانده که به غذای حشره ها و مگسها تبدیل شده است. البته این تنها تصویر چشم آزار این حیاط دو سه هزار متری با اتاقهای دور تا دورش نیست. از دالان کم ارتفاع این خانه که وارد می شوی صدای خرد شدن سرنگ نیمه استفاده در زیر پا به گوش می رسد سرنگی که گویا در رفت و آمد از کوچه به داخل خانه وارد شده است. یکی از کوچه های خدابنده لو در ناصر خسرو تهران.

چشم را که از تصویر جوانی 27 ساله در کنار موتورش با سوزن نوک تیزی در دست که با کمال آرامش و امنیت کراک می کشد برداری وارد دالان این خانه می شوی. خانه ای که در هر گوشه حیاطش تکه مبل شکسته و کیسه های پر از خرده چرم و آشغالهای مختلف به چشم می خورد. دیوارهایی تیره از دوده چوب خانه نشان از این دارد که ساکنان خردسالش برای شب نشینی دور آتش جمع می شوند.

این خانه گویا عکسی سیاه و سفید از خاطرات گذشته است که روزگاری اتاقهای پرجمعیت آن پر از زندگی و شادی بود و حالا رنگ زندگی خود را باخته است. همان اتاقهایی که روزی پذیرای مستاجرهای جور واجور بود حالا تبدیل به کارگاه شده است. پرده یکی از اتاقها را که کنار بزنی چند مرد قوی هیکل را می بینی که بعد از خوردن ناهار مفصل، بالشت به زیر دست لم داده اند و استراحت روزانه خود را با چرت ظهر کنار گاز پیک نیکی شان تکمیل می کنند. رئیس همه کارگاهها اینجا جمعند.

با ترفند رئیس خانه کودک ناصر خسرو که اتنهای همین کوچه قرار دارد به بهانه این که با بچه های کارگاه برای آمدن به کلاسهای درس خانه کودک صحبت کنیم وارد یکی از کارگاهها می شویم. اتاق 20 متری با دیوارهای بلند روزنه نوری به جز در ورودی اتاق ندارد.

6 کودک 10 تا 13 ساله ایرانی و افغان به سرعت مشغول کار کردن هستند. یکی از روی الگو ورقه های چرم را قیچی می کند و دیگری که کمی سنش بیشتر است با چرخ مشغول دوختهای کناری کیف است. یک کارگاه تولیدی کیف. از نوراحمد که سن بیشتری دارد و به نظر می رسد رئیس گروهشان است در مورد وضعیت کارشان سئوال می کنم.

"ساعت کاری ما از هشت صبح تا 12 شب است. شبها هم همینجا می مونیم. روز مزد کار می کنیم. حقوق من در ماه حدودا 300 هزار تومان است ولی بقیه بچه ها 200 هزار تومان می گیرند. دو تا سه سال کلاس بیشتر درس نخوانده ام. دو ماه به خانه کودک رفتم ولی بعدا وقت نشد که ادامه بدم. اینجا حمام ندارد و تهیه غذا هم با خودمان است. بیشتر بچه ها پولشان را برای خانواده شان می فرستند."

از پله های بلند این کارگاه که پایین بیایی در مجاور آن کارگاه نساجی دیگری است. یک پسر 13 ساله در آن مشغول انجام کار است. بی اعتنایی اش به ورود ما نشان می دهد که علاقه ندارد غریبه ای وارد کارگاه شود و اضطراب در صورتش مشخص است، دلهره از این که چیزی بگوید و صاحب کار خود را آزرده کند." در این کارگاه سه نفر کار می کنند که 15 و 12 سال دارند. با سردی در مورد حقوقشان جواب می دهد که بین 150 تا 200 هزار تومان است."

کارگاهی در گوشه دیگر حیاط قرار دارد که مردی میانسال با شنیدن صدای ما از اتاق خارج می شود ولی کارگران آن همه بزرگسال هستند.

در انتهای همین کوچه کارگاه دیگری قرار دارد. آنقدر فاصله در با حیاط و کارگاهها زیاد است که به سختی صدای در زدن به کارگاه می رسد ولی باز به در زدن ادامه داده و ناامید نمی شوم تا این که بالاخره از سوراخ گرد روی در متوجه می شوم که کسی برای باز کردن در با طمأنینه از دالان ورودی ظاهر می شود.

بعد از عبور از راهرویی 10 متری به حیاط بزرگ گردی می رسیم که اتاق کارگاههایی دورتا دور آن وجود دارد. صدای ضبط صوت یکی از کارگاهها با آهنگ دلخراش چرخهای صنعتی اتاق دیگر رقابت می کند تا آرزوی یک لحظه سکوت به دل کارگران بماند. بوی تند چرم هم شامه را اذیت می کند.

از کودکی هفت ساله که پیش از این در یکی از کارگاههای این خانه کار می کرد سراغ گرفتیم. صاحب کارگاه جلوی در حاضر می شود تا مانع از دید زدن ما به داخل کارگاه زیرزمینی اش که البته به خاطر تاریکی دید چندانی ندارد شود. می گوید که مادر کودک هفت ساله او را از این کارگاه به جای دیگری به کارگاههای رودکی برده است چون که از حضورش در کلاس درس خانه کودک ناراحت بوده ولی از لحنش پیدا بود که حقیقت را انکار می کند. یکی از مسئولان خانه کودک می گوید خود او به دلیل این که این کودک صبحها یک ساعت از وقت خود را برای رفتن به این کلاسها و یادگرفتن خواندن و نوشتن صرف می کرد عذرش را خواسته است و او به ناچار به کارگاهی دیگر رفته و از کلاسها هم محروم شده است. به سختی در تاریکی دو کودک دیگر دیده می شوند  که جایگزین پسر بچه هفت ساله شده اند. ولی صاحب افغانی اجازه نمی دهد که با آنها صحبت کنیم. در این میان صاحب کارگاه طبقه بالایی که متوجه علت حضور ما شده با حرکت دست اشاره می کند که در اتاق رو به رو چند بچه کار می کنند.

میرویس هشت ساله به زحمت قیچی بزرگ خیاطی صنعتی را باز و بسته می کند تا کنار زیپ کیفها را مرتب کند. در حالی که دو زانو بر روی زمین نشسته، سرش به کار خودش است و قیچی حریص به انگشتش را باز و بسته می کند

"میر ویس" هشت ساله به زحمت قیچی بزرگ خیاطی صنعتی را باز و بسته می کند تا کنار زیپ کیفها را مرتب کند. در حالی که دو زانو بر روی زمین نشسته، سرش به کار خودش است و قیچی حریص به انگشتش را باز و بسته می کند. صاحب کارگاهشان به همراه مرد میانسال دیگری بر روی صندلی پشت دستگاه چرخ خیاطی نشسته اند و میرویس به همراه برادر و دو دوست هم سن و سال دیگرش بر روی موکت پوسیده ای که کفپوش زمین است کار می کنند. یکی الگوها را بر روی زمین مرتب کرده و کنار هم می چیند و بقیه قیچی به دست هستند. باورش سخت است ولی همین هشت دست کوچک روزی 50 کیف درست می کنند.

میر ویس تا متوجه ورود ما می شود از جا بلند شده و با صورتی سرخ و لبخند بی خبری کنار در می ایستد. فریدون 9 ساله، علی سجاد 11 ساله و علی سینای 10 ساله هم دست از کار می کشند و حواسشان به این پرت می شود که چه کسی از آنها سراغ می گیرد. مسئول کارگاه که به نظر نمی رسد سنی بیشتر از 30 سال دارد پدر دو کارگرش است که البته این طور وانمود می کند که بچه ها در کارگاه سرگرم هستند و بازی می کنند نه کار.

از بین این چهار بچه تنها علی سینا که به خاطر جثه نحیفش به نظر پسر بچه ای هفت تا هشت ساله می رسد تنها دو سال به مدرسه رفته و بقیه تا حالا از درس و کتاب و مدرسه دور بوده اند ولی زمانی که مسئول خانه کودک ناصر خسرو از آنها می خواهد تا به کلاسهای درس این خانه کودک بیایند بدون که منتظر اجازه از رئیس باشند به سمت کفشهای کتانی خود خیز برمی دارند.

رئیس کارگاه می گوید که ماهیانه 160 هزار تومان برای اجاره این اتاق پرداخت می کند و به خاطر همین باید شبانه روز کار کنند تا پول اجاره و دستمزد کارگرها در بیاید. وی که به همراه دو کودک خود حدود یکماه و نیم پیش به امید زندگی بهتر به ایران آمده اند اجازه می دهد تا این چند کودک برای ثبت نام در کلاس درس با ما همراه شوند.

در راه از میر ویس سئوال می کنم که تا چه ساعتی سرکار است و او معصومانه جواب می دهد تا 10 و 11 شب ولی علی سینا با وجود سن کمش متوجه می شود که ممکن است صحبت میر ویس برای پدرش دردسر ساز شود و با سرعت به میان حرف او می پرد و می گوید ما از 9 و نیم صبح کار می کنیم تا 9 شب.

از برادر میر ویس می پرسم که آیا شبها در کارگاه می خوابند و او جواب می دهد که پیش دو برادر خود زندگی می کنند. اومی گوید که روزهای جمعه، تعطیلی آنهاست و اغلب به پارک می روند و بازی می کنند. دوست دارند به مدرسه بروند، از کار کردن راضی هستند چون می توانند برای مادر و تنها خواهرشان در کردستان پول بفرستند.

در راه بازگشت بچه ها از خانه کودک به کارگاهشان که حتی ورود برای چندمین بار به محوطه آن هراس آور است، یاد کنوانسیون حقوق کودکی می افتم که ایران در سال 72 به آن پیوسته و در آن کار کودکان ممنوع شده است.

یاد این می افتم که در بند الف ماده 101 قانون برنامه چهارم توسعه کشور تاکید بر ممنوعیت کار کودکان شده ولی گویا در این کوچه پس کوچه های ناصر خسرو مرکز تجاری تهران در مقابل چشمان وزارت کار، کم نیستند کارگاههای نساجی و تولید مواد شیمیایی که چرخشان با دستان کوچک و نحیفی می چرخد. کودکانی که از امکانات اولیه بهداشتی مانند حمام، تغذیه مناسب و مدرسه رفتن محرومند.

رئیس خانه کودک ناصر خسرو می گوید که بعضی از آنها 10 روز یکبار حمام می کنند و اغلب در موی سرشان شپش دارند.

در مورد آمار غیر رسمی که چند سال پیش در مورد آزار جنسی این کودکان در کارگاهها اعلام شد از فعال حوزه کودکان که ما را در تهیه گزارش از این کارگاهها همراهی می کرد سئوال کردم و او جواب داد که در این کارگاهها به علت فشردگی جمعیت و ویژگی خاص محیطی خطر آزار جنسی به کودکان وجود دارد و ما موارد بسیاری از این دست داشته ایم.

  در این کارگاهها به علت فشردگی جمعیت و ویژگی خاص محیطی خطر آزار جنسی به کودکان وجود دارد و ما موارد بسیاری از این دست داشته ایم

 فعال کودک

وی ادامه می دهد که حتی در مواردی هم کودکان کم سن و سال در کنار صاحب کارگاه اقدام به مصرف مواد مخدر می کنند. البته این گفته او جای تامل جدی دارد که معمولا این آسیبها از سوی کارفرمایان ایرانی صورت می گیرد و صاحبان افغانی کارگاهها اخلاقیات را بیشتر رعایت می کنند و معتقدترند. او می گوید که با وجود غیرقانونی بودن بکارگیری این بچه ها شرایط کاریشان نیز بسیار سخت و طاقت فرسا و حتی مشکلتر از بزرگسالان کارگر است در حالی که دستمزد بسیار کمی نیز در مقایسه با بزرگسالان می گیرند.

گزارش منتشر شده از سوی مرکز آمار ایران نشان می دهد بیش از دو میلیون و 500 هزار کودک کار در کشور وجود دارد که در معرض جدی کودک آزاری جسمی، جنسی و اعتیاد قرار دارند.

کودکانی که در اتاقهای کوچک و تاریک بدون هیچ نوری صبح را شب می کنند تا بتوانند نانی برای خانواده شان بفرستند. تعداد این کارگاههای غیرمجار در حاشیه امن بی نظارتی مسئولان، هر روز بیشتر می شود، صاحبان کارگاهها نیز با وجود کم توانی کودکان ولی به دلیل این که کم توقع تر هستند و حقوق کمتری طلب می کنند و دردسر کمتر و حرف شنوایی بیشتری دارند برای رسیدن به اهداف مالی شان برای این نان آوران کوچک اشتغالزایی می کنند.

در این کارگاهها بهداشت محیط و حقوق مسلم کارگران بالغ رعایت نمی شود چه برسد به حقوق کودکان که نیاز بیشتری به توجه و برخورداری از ایمنی و سلامت و آموزش دارند. زندگی این بچه ها بدون امید به آینده ای روشن در کارگاههایی رقم می خورد که هر لحظه باید منتظر یک حادثه و یا بیماری برای آنها بود.

.....................................

گزارش: ندا ریحانی