خبرگزاری مهر- گروه دین و اندیشه: تقسیمات همواره اعتباریاند؛ تقسیم فلسفه معاصر به تحلیلی و قارهای نیز هم. میتوان این تقسیمبندی را گونهای دیگر نیز طرح کرد اما علیالحساب باید گفت که این تقسیمبندی تا حدی مورد اقبال اهالی آکادمی و کمابیش بسیاری از اندیشمندان خارج از آکادمی نیز قرار گرفته است.
فلسفه قارهای (Continental philosophy) در واقع مجموعهای از سنتها در جریانهای فلسفی دو قرن اخیر است که در قاره اروپا وجود داشتهاند و میتوان پدیدارشناسی، اگزیستانسیالیسم وهرمنوتیک را از جمله آنها دانست. البته باید توجه داشت که عنوان "فلسفه قارهای" نخستین بار در نیمه دوم قرن بیستم و برای اشاره به حوزه اندیشمندان و سنتهای خارج از فلسفه تحلیلی به کار رفت.
فلسفه تحلیلی (Analytic philosophy) اما فلسفه آکادمیک حاکم بر دانشگاههای کشورهای انگلیسیزبان (آنگلو-ساکسون) است که فیلسوفانش بر روشنی و وضوح، بامعنی بودن و منطقی و ریاضیوار بودن گزارهها تأکید فراوان دارند و در نتیجه به متافیزیک به دیده شک مینگرند. آنها معتقدند که روش تحلیل خاصی وجود دارد که فلسفه فقط از آن طریق میتواند به نتایج مطمئن دست یابد.
در همین راستا منطق و فلسفه زبان از همان ابتدا از بحثهای محوری فلسفه تحلیلی محسوب میشدند که میتوان از پوزیتویسم منطقی، تجربهگرایی منطقی، اتمیسم منطقی، منطقگرایی و فلسفه زبان به عنوان گرایشهای مختلف در این نحله فلسفی نام برد.
کتاب "فلسفه قارهای" نوشته سایمون کریچلی کتابی است مختصر و مفید که در فوریه 2001 (زمستان 1380) به زبان انگلیسی و از سوی انتشارات آکسفورد در قالب مجموعه Very Short Introductionsمنتشر شد.
انتشارات آکسفورد از سال 1995 انتشار این مجموعه را در دستور کار خود قرار داده که تاکنون بیش از 260 عنوان کتاب در قالب این مجموعه منتشر شده است. هرچند بخش اعظمی از این کتابها به مفاهیم فلسفی و فلاسفه برمیگردد، اما تنوع موضوعی این مجموعه بسیار گوناگون است.
"فلسفه قارهای" به گفته مؤلفش در پی هدفی سه گانه است: نخست اینکه میخواهد با وارسی تاریخچه معنای فلسفه قارهای و نحوه جدایی آن از به اصطلاح فلسفه تحلیلی یا فلسفه انگلیسی – آمریکایی، که میگویند نقطه مقابل آن است و منتقد آن، نشان دهد که چرا این اصطلاح محل نزاع است.
کریچلی همچنین میخواهد نشان دهد که چگونه انگاره فلسفه قارهای را میتوان مشخص کرد و نشان داد که فلسفه قارهای مجموعه مشخصی از سنتها و ورزههای فلسفی است که طیف گسترده و پر ابهتی از مسایلی را شامل میشود که در سنت انگلیسی – آمریکایی غالباً نادیده گرفته شده یا طرد شدهاند.
سومین هدف این کتاب بنا به گفته نویسنده آن این است که میخواهد نشان دهد چگونه میتوان در آینده از فلسفه در مقام فلسفه، ورای نزاعهای حرفهای که چه کسی فیلسوف تحلیلی است و چه کسی فیلسوف قارهای، بهتر سخن گفت.
فصل نخست کتاب به "شکاف میان حکمت و شناخت" میپردازد و میکوشد نشان دهد که فلسفه قارهای بیشتر جاذبهاش را مدیون تلاشی است که برای پل زدن بر دره میان سؤالهای نظری درباره اینکه چگونه آنچه را که میدانیم، میدانیم و سؤالهای عملیتر و مربوط به هستی و زندگی (اگزیستانسیل) یا لااقل کم کردن فاصله این دره میان شناخت و حکمت (یا نظر و عمل) به خرج داده است.
فصل دوم، با عنوان "سرچشمههای فلسفه قارهای: چگونه از کانت به ایدهآلیسم آلمانی رسیدیم؟" طرحی در میاندازد از شیوههای مختلف تاریخی تمیز گذاشتن میان فلسفه قارهای و فلسفه تحلیلی. در این فصل کانت به عنوان آخرین فیلسوف بزرگ مشترک میان این دو سنت مورد بحث قرار میگیرد و پیامدهای ضمنی اما چشمگیر نقد عقل وی، در فلسفه قارهای قرنهای نوزدهم و بیستم پی گرفته میشود.
"عینک و چشمی برای دیدن: دو فرهنگ در فلسفه" عنوان فصل سوم این کتاب است که بررسی برخی مسایل و مشکلات تمیزگذاری میان فلسفه قارهای و فلسفه تحلیلی و جلوههای گوناگون میان این دو فرهنگ را مدنظر قرار میدهد.
در فصل چهارم، "آیا فلسفه میتواند جهان را تغییر دهد؟ نقد، پراکسیس، رهایی"، کریچلی به وجوه شاخص و جذاب فلسفه قارهای به شکلی سیستماتیکتر توجه کرده است تا در نهایت نشان دهد که چگونه و چرا فلسفه قارهای عمدتاً دلمشغول به دست دادن نقدی از ورزههای اجتماعی جهان مدرن است، نقدی که هدف نهاییاش رهایی فردی و رهایی اجتماعی است.
در فصل پنجم، "چه باید کرد؟ چگونه به نیهیلیسم پاسخ دهیم؟"، با بررسی نیهیلیسم در نیچه و نیز نوع روسی آن، نشان داده میشود که چگونه آن بیماری فرهنگی و فکری که نیچه نام نیهیلیسم را بر آن نهاد، پس از او به دو شاخه متفاوت مدرنیسم واپسگرایانه و مدرنیسم پیشروانه تقسیم شد و چگونه این مسأله منجر به فهم خاصی از رابطه میان فلسفه و نافلسفه در سنت قارهای شد.
"تأمل در نمونهای از سوءتفاهم: هایدگر و کارناپ" فصل ششم کتاب "فلسفه قارهای" است که در قالب پژوهشی موردی به نزاع هایدگر و کارناپ از اوایل دهه 1930 اختصاص یافته است، نزاعی میان درک و برداشت علمی از جهان به نمایندگی کارناپ و حلقه وین از یک سو و درک و برداشت اگزیستانسیالیستی و هرمنوتیکی از جهان به نمایندگی هایدگر از سوی دیگر.
در فصل هفتم، "علمزدگی در برابر وهم زدگی: پرهیز از مخمصه سنتی در فلسفه"، بحث رابطه میان درک و برداشت علمی و هرمنوتیکی از جهان بسط یافته و به دو مقوله مهم "علمزدگی" و "وهماندیشی" پرداخته شده است. به زعم کریچلی بدیل این دو قطب افراطی، که در فلسفه تحلیلی و فلسفه قارهای، هر دو، خود را به نمایش میگذارد، "راه سوم"ی میان این دو قطب است.
هشتمین و اخرین فصل کتاب کریچلی، "جرأت دانستن: فرسودگی نظریه و نوید فلسفه" است که در آن فلسفه قارهای و فلسفه تحلیلی، هر دو، توصیفات فرقهگرایانه فیلسوفان از خودشان و نتیجه حرفهای کردن این رشته، عنوان شدهاند، حال آنکه کریچلی تأکید میکند که فلسفه باید بیانی و جلوهای زنده از زندگی باشد.