بیست سال پیش در چنین ایامی ایران حال و هوای دیگری داشت، اواخر مرداد 1369 در هر نقطه ای از کشور پهناور ایران پلاکاردهای رنگارنگ در میان رشته لامپهای زرد و سبز و قرمز بر فراز کوچه های آب و جارو شده نوید آمدن مسافری عزیز را می داد که حالا " آزاده" نام گرفته بود.

به گزارش خبرنگار مهر، در طول تاریخ زندگی بشری، جنگهای بسیاری در گرفته و انسانهای بی شماری نیز کشته، مجروح و یا به اسارت گرفته شدند اما تنها در مکتب عاشورایی بود که اسارت معنای آزادگی یافت چرا که اسیران، پیامرسان واقعه کربلا شده و کاخ ظلم و جور را به لرزه درآوردند.
 
در پرتو فرهنگ غنی عاشورا بود که جوانان ایران اسلامی نیز در برابر هجوم وحشیانه صدامیان در طول هشت سال جنگ تحمیلی تا آخرین قطره خون خویش ایستادگی کردند و آنگاه که برخی از آنان به اسارت دژخیمان بعثی درآمدند، همان ایثار و صبر را با تأسی به بانوی بزرگ عاشورا حضرت زینب کبری(س) الگوی خویش نهادند و توانستند با مقاومت خود نظامیان حاکم بر عراق را به اسارت خود درآورند.
 
 
دفاع مقدس مردم ایران با تمام تأثیرات منفی و مثبت خویش مصائب و مشکلات زیادی به همراه داشت، از آن جمله اسارت عزیزانی است که بهترین سالهای عمر خود را در زندانهای تاریک و مخوف رژیم بعث عراق گذراندند.
 
اما ملت بزرگ ایران پس از سالها مقاومت در برابر تمام قدرتهای نظامی و اطلاعاتی جهان که به حمایت از صدام به پا خاسته بودند، توانست با تکیه بر ایمان به خدا و حماسه آفرینی جوانان خویش پیروزمندانه از میدان نبرد خارج شود و در روز 26 مردادماه 1369 این پیروزی را با بازگشت سرافرازانه فرزندان خویش به میهن جشن گیرد.
 
اسرای ایرانی از آن رو "آزاده" نامیده شدند که با مقاومت خویش در زندانهای مخوف صدامیان سربلندی ایرانیان را  نوید دادند و ندای " ایران ایران" را در اردوگاههای عراق فریاد زدند.
 
در طول جنگ تحمیلی چه بسیار نوجوانان شانزده ساله ای که آموختن را رها کردند تا از سرزمین خود دفاع کنند اما اسیر کینه و قساوت بعثیان شدند و پس از سالها رنج دوری از وطن، با تنی مجروح بازگشتند و از این میان عده ای نیز تنها پیکرهای پاکشان نشانه پروازشان شد.
 
 
یوسفان ایران زمین رنج فراق چندین ساله را به امید وصال و دیدار یعقوب و پیر خویش حضرت امام خمینی(ره) به تن خریدند اما در زمانی که رادیوهای اردوگاههای عراق خبر از عروج روح خدا به ملکوت دادند، درد و رنج روحی و جسمی آنان دوچندان شد به گونه ای که روح بلند برخی از آنان با شنیدن این خبر، قفس تن را تاب نیاورد و پیکر پاکشان به میهن بازگشت.
 
در تابستان 69 چه بسیار مادرانی که نوجوان خویش را در سیمای جوانی نحیف در آغوش گرفتند و چه زنانی که شوهران جوان و رشیدشان را از پس چهره میانسالشان بازشناختند و چه کودکانی که نخستین بار چهره قاب گرفته پدر را در میان جمعیت آزادگان یافتند و چه مادران و پدرانی که چشم انتظار به دیدار فرزند، رخ در خاک کشیدند.
 
هر سال 26 مرداد ماه برای مردم ایران به خصوص خانواده ایثارگران و رزمندگان یادآور خاطرات زیبا و فراموش ناشدنی است. اواخر مرداد 1369 در هر نقطه ای از این کشور پهناور پلاکاردهای رنگارنگ در میان رشته لامپهای زرد و سبز و قرمز بر فراز کوچه های آب و جارو شده نوید آمدن مسافری عزیز را می داد.
 
دوستان و بستگان و همسایه ها و حتی رهگذران با دیدن پارچه نوشته ها به سمت خانه ای که با گلهای میخک و گلایور آذین شده بود می رفتند تا دلاورمردی از این سرزمین که حالا « آزاده » نام گرفته بود را پس از سالها دوری و اسارت ببینند. مردم با پخش شربت و شیرینی و دود کردن اسفند در مسیر حرکت آزادگان از آنان با چشمانی درخشان از اشک شوق استقبال می کردند.
 
 
کسانی که سالها چشم انتظار دیدار عزیزی بودند با مطلع شدن از ورود اولین کاروان آزادگان به سمت شهر مرزی قصر شیرین حرکت کردند.
 
اسامی آزادگان از طریق رادیو در ساعات مشخصی خوانده می شد و گاهی با شنیدن نام آشنایی گوشهای اعضای آن خانه به صدای گوینده رادیو تیز می شد اما با شنیدن نام پدر آزاده به تشابه اسمی فرزند خود با آزاده ای دیگر پی می بردند.
 
در این میان نیز خانواده هایی بودند که عزیزشان به عنوان "مفقود الاثر" ثبت شده بود اما آنها با در دست داشتن عکس عزیزانشان به دیدار آزاده ها می رفتند شاید فرزندشان همسفر روزهای سخت آنان بوده باشد...
 
برخی از آنان توانستند عزیز خویش را که سالها "گمنام" نامیده می شد در میان خیل مسافران بازگشته به وطن بازیابند اما بسیاری دیگر همچنان چشم انتظار باقی ماندند...
 
 
روزها از پی هم می آمد و اسامی منتشر می شد و کم کم با اتمام مراحل تبادل اسرا بین ایران و عراق و وقوع جنگ اول خلیج فارس زمزمه اتمام اسرای ایرانی به گوش رسید اما در این میان چشمان منتظر خانواده مفقودان همچنان در لابه لای تصاویر ورود آزادگان گم می شد و گوش به زنگ بودند تا شاید گروهی دیگر آزاد شوند و یا پیکر یوسف گمگشته خویش را در میان کاروان تشییع شهدا بیابند؛ اما این تنها روزنه امید نیز با حمله آمریکا به عراق و سقوط صدام حسین خاموش شد چراکه اعلام شد« دیگر هیچ اسیر ایرانی در عراق نیست و خانواده مفقودین می توانند برای فرزندشان مراسم یادبودی به عنوان "شهید" برگزارکنند».
 
برخی از خانواده مفقودین با انتخاب یکی از قبور شهدای گمنام، نام فرزند خود را بر سنگ آن حک کردند شاید که او همان فرزند بازگشته شان باشد، هرچند که آنها هنوز منتظرند...