آقای جمادی – که "در حین خوانش و ترجمه اثر" کوشیدهاند "تا خود را به جای خواننده (و در واقع به جای خود) بگذارند - "آنچه را در فهم بهتر کلام هایدگر راهگشا" تشخیص دادهاند "در پانوشت توضیح" دادهاند(ص 29). با در پیش گرفتن این شیوه پسندیده و بخردانه از طول و تفصیل "مقدمه مترجم" کم کردهاند. با این وصف مقدمه (از ص 13 لغایتِ 53) مشتمل است بر الف) درباره اهمیت هستی و زمان (از ص13) ب) چگونگی ترجمه هستی و زمان و مسئله ترجمه به نزد هایدگر (ازص 21) و ج) نکاتی درباره خوانش متن و پژوهش و کاوش در آن (ازص 29).
در سراسر مقدمه (همچنان که در سراسر ترجمه) کمتر عبارتی دیدم که چون و چراناپذیر بنماید. نمونه را، ذیلاً، به سه - چهار مورد که بیشتر جالب ِ بحث مینماید گذرا اشاراتی میکنم:
"هایدگر در ایران فیلسوفی نام آشناست، اما آیا فلسفه او نیز همسنگ نام و آوازهاش شناخته شده است؟ مشکل میتوان گفت آری. کمینه دلیل آن غیاب ترجمهای فارسی از شاهکارِ این فیلسوف، هستی و زمان، بوده است."(ص 13).
اگر (خدا نکرده) ویرایش ِ ادبیِ کتاب با من بود، پیشنهاد میکردم نخستین جمله به یکی از دو صورتِ زیر (هر کدام که نویسنده بهتر بپسندد) اصلاح شود:
1. در ایران هایدگر به نام آشناست، به حقیقت (یعنی از روی یا به حسب ِ فلسفه یا تفکرش) نا آشنا یا ناشناخته یا غریب یا بیگانه... (این 1 خود شد 8 تا).
2. در ایران گر چه بسیارند کسانی که هِی هایدگر- هایدگر میگویند، آنان که به فلسفه وی پی برده باشند بسیار کماند. (این جمله را نیز میتوان به چند صورت درست ادا کرد).
دلیل ِ پیشنهاد (یا پیشنهادهای) من آن است که "نام آشنا" به قیاس ِ ترکیباتی هم چون "درد آشنا" و "آب آشنا" (بر خلاف پندار ِ پارهای روزنامهنگاران) مفیدِ معنایی قریب به معنای ِ نامی، نامور، نامآور، نامبردار.. نیست. "نامآشنا" کسی است که "از سرّّ ِ نامها غافل" نباشد. هایدگر در صورتی "نامآشنا"ست که خودش (نه کسانی که نامش را شنیدهاند) آشنا باشد با نام. "نام ِچه یا که؟" پرسشی است که پاسخ سربستهاش این تواند بود که: "نام هرچه یا هر که". مولانا در دفتر دوم مثنوی (بیت های 3680 تا 3686) داستانی گفته از چهار ناآشنا با نامهای انگور که کارشان به منازعت کشیده است.
اما اگر از بد حادثه قرار بر آن افتاده بود که ویرایش علمی اثر با من باشد، میکوشیدم به گفته آقای جمادی با نوشته "حرف بزنم". چون میدیدم که نوشتهاند: "هایدگر در ایران ...الخ". میاندیشیدم که اگر به جای "هایدگر بگذاریم "غیر ِ هایدگر" (هرکس یا حتی هر چیز دیگر به دلخواه) و به جای "در ایران" بگذاریم "در خارج از ایران" هر جا که باشد) آیا به سبک ِ آقای ِ جمادی باز هم میتوانستیم پرسید: "... [راستی] اما آیا فلسفه، علم، اخلاق، سیاست، اقتصاد ... هنر، شعر، موسیقی، تآتر یا سینمای ِ او نیز همسنگ نام و آوازهاش شناخته شده است؟"
آشکارا میدیدیم که پرسش هایی از این دست را- پرسشهایی همه چیز بپرس و هیچ چیز نپرس را – همیشه، ظاهراً، آسان میتوان در میان آورد و آسان میتوان، بی درنگ، صریح و برنده پاسخی داد بگومگو یا هیچ گو.
بسم الله، به جای "هایدگر" بگذاریم "میرداماد" که از خودمان است. چشم بسته میتوان گفت که "کیست در ایران (یا در تهران که خیابانی بسیار معروف به نام "میرداماد" داریم) که نام ِ میرداماد را نشنیده باشد؟ "اما آیا تعداد کسانی که القبسات را خوانده و فهم کرده باشند، به عدد انگشتان دست هست؟". "مشکل میتوان گفت آری". "کمینه دلیل آن" اینکه:
میر داماد شنیدستم من.................................
........................... حرف ها زد که نفهمیدم من.
حالا به جای "در ایران" بگذاریم "در ژاپن". عین ِ پرسش ِ آقای جمادی را در مورد "هایدگر و ایران" در مورد "هایدگر و ژاپن" بپرسیم. من گمان نمیکنم که در پاسخ آسان بتوانیم گفت "آری". "حضور" ِ دست کم هفت ترجمه (بنا بر اطلاع آقای جمادی در وقت نگارش مقدمه کذایی، همان جا) از وجود و زمان در زبان ژاپنی دلیل آن نمیشود که دست کم هفت کرور هایدگرشناس در ردیف ِ مأسوف علیه عالیجناب شوزو کوکی یا استاد تزوکا در ژاپن وجود دارند.
"کمینه دلیل" آن که نه هرکو کتابی خرید آن را خواند و "نه هر کو ورقی خواند معانی دانست". جالب ِ نظر در عبارت آقای جمادی آن است که چون میپرسند "اما آیا....شده است؟" و پاسخ میدهند: "مشکل ..." ، بر درستی رأی خود استدلال میکنند که: "کمینه دلیل آن غیاب ترجمهای فارسی ... بوده است." از کی دیگر، به جرأت، میتوان گفت: "آن شد که از هایدگر ایرانیان نامی بدانند و بس، اکنون دیگر فلسفهاش نیز همسنگ نام و آوازهاش در ایران شناخته شده است"؟
پاسخ ِ مستفاد ازاستدلال ِ آقای جمادی آنکه: دقیقاً از اول آذر ماه 1385 (همان روزی که مقدمه مترجم به پایان رسیده است (ص53)، یک سال پیش از انتشار کتاب، روزی که این جملهها به قلم مترجم آمده است). ترجمهای که منتشر ناشده "شده است" را "بوده است" کند، باید دید پس از انتشار چه میکند.
در مقام بیان اهمیت کتاب نخستین نکتهای که توجه خواننده را به آن جلب میکنند، فضل تقدم ژاپنیهاست بر انگلیسیها، فرانسویها و اسپانیاییها. ژاپنیها، بر حسب اطلاعات آقای جمادی، بیش ازدیگر ملتها به ترجمه وجود و زمان هایدگر اهتمام دارند. مثلا ً انگلیسیزبانان از این کتاب تاکنون فقط دو ترجمه دارند، چینیها چهار تا دارند و ژاپنیها هفت تا. البته آمار و ارقام ناظر است به وقت نگارش مقدمه مترجم. گر چه"up to date" نیست، هنوز "حقه مهرِ" ملتهای نام برده به وجود و زمان "بر همان مهر و نشان است که بود".
اما اگر "غیاب ترجمهای به فارسی از این شاهکار" را تا همین چند ماه پیش با "حضورِ هم اکنون ِ" دو (دروغ چرا؟ راستش یکی و نصفی) ترجمه در زبان فارسی در نظر بیاوریم میبینیم که از انگلیسیها و آمریکاییها (که همیشه و همه جا دستشان در یک کاسه است و به یک زبان حرف میزنند) همین الآن هم عقب نیستیم. سه نفر از آنان تاکنون به دو ترجمه موفق شدهاند، دو نفر از ما به یکی و نصفی. بگذریم که یکی از مترجمان ما هر دو ترجمهشان را، من البدو الی الختم، بر رسیده و در هر دو به "اشتباهاتی حتی فاحش" برخورده است(جمادی ،51).
بدین ترتیب جای خوشوقتی است که هم اکنون یک عقب افتادگی بزرگ را جبران کردهایم و، گوش شیطان کر، زودا که در این زمینه از همه، حتی از ژاپنیها، پیش بیفتیم. اگر بتوانیم اقبال به ترجمه وجود و زمان را نشانی از پیشرفت، به طور کلی و در همه زمینهها، به شمار بیاوریم، میتوانیم به خود ببالیم که، به کوری چشم دشمنان، پیشرفتهترین ملت ِ عالم، از روی حقیقت، ماییم. مینماید که رویآوری ِ ما به ترجمه وجود و زمان به رویآوری ِ مجدد اروپاییان به مابعدالطبیعه میماند چنان که هایدگر در نخستین جمله § ِ اول از وجود و زمان وصف کرده و در آن گفته است که گرچه این روزها پرسش از معنای وجود از یاد ها رفته است، زمانه ما رویآوری دوباره به مابعدالطبیعه را به حساب پیشرفت میگذارد.
ظاهرا ً به سینه زدن ِ سنگ ِ مابعدالطبیعه حکایت از ارتجاع و عقب ماندگی میکند و پریشاناندیشیها و آشفتهگوییهای هایدگریها نیز با تجددمآبی ِ لازمه پیشرفت نسبتی ندارد. با این وصف، به جهاتی که جای تفصیلش نیست، هم هایدگر حق داشت وجود و زمان بنویسد هم حق مسلم ماست که در مسابقه جهانی داشتن ِ ترجمههای هرچه بیشتر از وجود و زمان به رتبهای که سزاوارش هستیم برسیم.
آقای جمادی "پیش از آنکه دست به کار ِ ترجمه این اثر" شوند، "سالها با آن کشمکش کرده" بودند (ص 22) و به مشکلات کار ِ ترجمه این اثر به خوبی واقف بودند. "پیش از آغازیدن به ترجمه اثر به گشودن ِ آنها [=مشکلات] اندیشیده و باز اندیشیده بود"ند. "از خود میپرسید"ند: "وقتی این اثر به ژاپنی و چینی ترجمه شده است چرا به فارسی نشود؟" (ص23).
انگار ما با ژاپنیها و چینیها چشم هم چشمی داریم و انگار برای آقای جمادی نفس ِ ترجمه شدن و بالا رفتن ِ آمار ِ ترجمههای یک اثر به یک زبان اصالت و اهمیتی دارد چشم گیر، گویی که در" نظر ِ پاک ِ خطا پوش " ِ ایشان که بر آن آفرین باد، چگونگی ِ ترجمه از درست و نادرست و پست و بلند و خوب و بد آن، انگار اصلاً مهم نیست. خود از این روست که ایشان، با آن که چنان که پیشتر هم گفتم به ترجمه خود دلشادند، از سر سماحت و با نهایت سعه صدر امیدوارند "در ایران نیز معدودی از استادان" که از دشواریها نهراسیدهاند (چنان چون ایشان) "ترجمه حاضر آنان را از ادامه کارشان باز ندارد"(ص29).
من چون سماحت ِ ایشان را با سآمت ِ خودم برابر مینهم میبینم هرقدر کتابی در نظرم خوب و گرامی باشد اصلاً غمم نیست که آن کتاب ترجمه نشود. اما از ترجمه بد کتابهای خوب (و از بد نوشتن به زبان ِ برای من مقدس فارسی(4)) چنان بر آشفته میشوم که گویی به مقدساتم توهین میشود. اما و هزار اما اگر بر مژده ترجمهای خوب از شاهکاری هم چون وجود و زمان جان بیفشانم رواست. ناگفته نگذارم که ترجمه نشدن ِ این کتاب را به هیچ وجه دلیل آن نمیدانم که در ایران هایدگر شناسان ِ راستین از میردامادشناسان ِ راستین از روی شمار کمتر باشند.
یقین دارم (البته نه به معنای ِ دکارتی) که، معالاسف، در ایران میرداماد به نام از هایدگر آشناتر است اما فلسفهاش از فلسفه هایدگر ناشناختهتر است. که گفته است که هایدگرشناسان و میردامادشناسان (که نه در ایران تعدادشان زیاد است نه در آلمان) خود به تعبیر ِ آقای جمادی "نام آشنایند"؟ از کجا معلوم که در ایران هیچ کس هایدگرشناس یا میردامادشناس نمیشود مگر آن که ترجمه (نه اصل ِ) کتابهای اصلی آنان را به فارسی، آن هم فارسی ِ این یا آن مترجم بخواند."خود غریبی در جهان چون شمس نیست." کدام بزرگ است که "در وطن ِ خود غریب" نباشد؟ چرا افلاطون در سوفسطایی حرف ِ خود را در دهان یک بیگانه میگذارد نه یک آتنی؟
ترجمههای چینی و ژاپنی از وجود و زمان چند تاست؟ این را شاید هر روز دقیق وup to date بتوانیم بدانیم. گیرم که دانستیم. اصلاً به ما چه که چینیها و ژاپنیها این کتاب را ترجمه کردهاند یا نکردهاند و اگر کردهاند چند بار؟ مگر ما میتوانیم عیار ِ درستی ِ ترجمههای ِ آنان را معلوم کنیم؟ نهایت کاری که از دست ما برمیآید آن است که کتابی را به فارسی چنان ترجمه کنیم که برای ِ خوانندگان از ترجمههای چینی و ژاپنی نفعش کمتر و ضررش به مراتب بیشتر باشد.
پیداست که ترجمههای انگلیسی یا فرانسوی کتاب را مترجم فارسی نمیتواند ندیده بگیرد. اگر آقای دکتر نوالی کتاب را از ترجمهای فرانسوی و نه از اصل متن آلمانی به فارسی ترجمه کردهاند میدان مناقشت با ایشان ازاین حیث فراخ نیست. چرا که بسیار پیش آمده است که کتابهایی را از ترجمههای فرانسوی یا انگلیسی بهتر و درستتر توانستهاند ترجمه کنند تا از اصل متن ِ یونانی یا آلمانی. البته کسی که آلمانی خوب بداند و بنای ترجمهاش را بر ترجمهای انگلیسی بگذارد به کسی میماند که با آن که میتواند وضو بگیرد، تیمم میکند.
بهترین کار، اگر میسر شود، همان است که آقای جمادی کردهاند. ایشان هر دو ترجمهای را که تاکنون به زبان انگلیسی از وجود و زمان منتشر شده (و مشخصات هر دو را به جای خود ذکر و از هریک، نمونه را، فقراتی نقل کردهاند) منتقدانه در مطالعه آوردهاند و سطر به سطر با متن مطابقت دادهاند و از این رهگذر مسلماًً هم از هنرهای مترجمان انگلیسی چیزها آموختهاند و هم از عیبهای آنان. حق با ایشان است که "در هردو ترجمه اشتباهات، حتی اشتباهاتی فاحش، به چشم میخورد(ص 51). احتمالاً موارد اشتباه در هر دو ترجمه بیش از آن است که آقای جمادی یادداشت کردهاند. دراین مقام من تذکار سه نکته را لازم میبینم:
اول آن که وجود و حتی فروانی ِ اشتباهات در ترجمههای انگلیسی مجوز ورود اشتباهاتی بیشتر و فاحشتر در ترجمه فارسی (از دستی که پس از این به پارهای از آن ها اشارت خواهد رفت) نمیشود.
دوم آن که کاش آقای جمادی به مقابله سطر به سطر ترجمه خود با ترجمه جون استمبو بسنده میکردند و به جای تضییع ِ توان و زمان ِ خود در مقابله متن و ترجمه با ترجمه کهنه شده جان مک کواری و ادوارد رابینسون هرجا که ناگزیر از ابداع ترکیباتی تازه در زبان فارسی میشدند گویایی و رسایی ِ حدسهای ِ خود را از طریق ِمراجعه مستمر به لغتنامه وغور و دقت در شواهد منقول از ادب ارجمند فارسی آزمون میکردند.
آیا رواست که این همه استاد مسلم زبان و ادب فارسی نقد عمر خود را وقف بر تهیه و تنظیم و مقابله و بازنگری و تطبیق معانی با شواهد و ترکیب ها و نیز طبع و نشر گنجینهای چنین عظیم کرده باشند و نویسنده و مترجم فارسی زبان بهرهای که میتواند از این کتاب نبرد؟ نیز کاش آقای جمادی در موارد شبههناک و سهو آلود از سرزدن به غلط ننویسیم استاد ابوالحسن نجفی غافل نمیماندند. شک ندارم که مشاورت با مستشارانی چنین مؤتمن ایشان را از دچار شدن به خطاهایی، که به پارهای از آنها پس از این اشارت خواهد رفت، مصون و محفوظ میداشت.
سوم آن که باز جای شکرش باقی است که آقای جمادی ژاپنی نمیدانند و گر نه ممکن بود به صرافت بیفتند که متن آلمانی و دو ترجمه انگلیسی و ترجمه فارسی خود را با هفت ترجمه ژاپنی سطر به سطر مطابقت دهند.
آخرین مطلبی که از" مقدمه مترجم" نمیخواهم، بی تأمل، از آن بگذرم این عبارت است که: "وقتی ورود هایدگر به ایران بر خلاف ژاپن نه با ترجمه هستی و زمان بل در متن فلسفه تطبیقی رخ میدهد، نوعی جستجوی مبتنی بر واژهنامه برای یافتن معادلهایی از اصطلاحات حکمای اسلامی در مقابل اصطلاحات هایدگری رایج میشود."(ص 28).
گفتنیها در باب عباراتی از این دست بسیار است. از جمله آنکه:
1. سالها پیش از آنکه وجود و زمان به ژاپنی ترجمه شود، حتی پیشتر از آنکه این کتاب نوشته و منتشر شود ژاپنیهایی به شاگردیِ هایدگر شاد بودهاند. یکی از این شاگردان که هایدگر یاد و خاطره او را گرامی میداشت، شوزو کوکی، چون پس از چندین سال تحصیل نزد هایدگر به ژاپن برگشت، (بنا بر روایت یک استاد دیگر ژاپنی) در درسهایی که در دانشگاهی در ژاپن میداد سعی بر تفسیر شعر و هنر ژاپنی بر مبنای آموختههای غربیاش داشته است. هایدگر چنین کاری را تردید آور و تأمل برانگیز میدانست. گمان نمیکنم که آقای جمادی گفتگوی استاد ژاپنی و هایدگر را که در در راه زبان آمده است نخوانده باشند. خلاصه آن که "ورود هایدگر به ژاپن" نه با ترجمه وجود و زمان بوده است و نه بیرون "از متن فلسفه تطبیقی". منتها فلسفه تطبیقی "مقول است به تشکیک".
2. تعبیراتی همچون "فرادهش"، "ترسآگاهی"، "پدیدار" و "پدیدارشناسی" که آقای جمادی نیز آنها را با حسن قبول تلقی کردهاند و تعبیراتی هم چون "کورهراه" ( به ازاء Feldweg der) و "راههای گیلی" ( = Holzwege)، "همیستار" ( = der (die) Widersacher (in)) و "زندآگاهی"( = Hermeneutik) دلیلهایی کافی تواند بود بر آن که وارد کننده هایدگر به ایران، برخلاف روایتِ آقای جمادی درصدد رواج "نوعی جستجوی مبتنی بر واژهنامه ... از اصطلاحات حکمای اسلامی در مقابل اصطلاحات هایدگری" نبوده است. چرا که هیچ یک از این "اصطلاحات" از متون "حکمای اسلامی" اخذ و اقتباس نشده است، مگر آن که "دینکرد" را، مثلاً، از آن متون به شمار بیاوریم یا انس و آشنایی با "حکمت اسلامی" را موجب ِ خواندن نقش ِغلط از تفکر هایدگر بخوانیم.
اگر چنین باشد باید شناخت هایدگر ژاپنیهایی را مسلم باشد که با مواریث معنوی و فرهنگی خودشان بیگانه باشند! ناگفته نگذارم که به نزدیک ِ من، بیگانه شناس ِ آشنانشناس – چه ایرانی باشد چه ژاپنی – ناخویشتنشناسی است که نه هایدگرشناس تواند شد نه میدگرشناس.
3. گفتن ندارد که ژاپنی ژاپنی است، ایرانی هم ایرانی است. اما تذکار این نکته شاید لازم شده باشد که نه ایرانی میتواند ره چنان رود که رهروان ژاپنی رفتهاند و نه ژاپنی میتواند راه رفتن ِ ایرانی را بیاموزد. اما کیفیت ورود هر متفکر به هر سرزمین (از جمله هایدگر به ایران) خود به تناسب متفکر و سرزمین، بحث و بررسی خاص میطلبد.
پانوشتها:
4- به نظرم طبیعی میآید که عرب و ترک و یونانی و چینی و ژاپنی و آلمانی و فرانسوی و انگلیسی و ... هرکدام زبان خود را زبان و مقدس بدانند.
ادامه دارد...