خبرگزاری مهر - گروه دین و اندیشه: پرویز ضیاء شهابی در مقاله‏ای مفصل ترجمه محمود نوالی و نیز سیاوش جمادی از "هستی و زمان" مارتین هایدگر را نقد و بررسی کرده است. آنچه در پی می‏آید نظرات وی درباره ترجمه مترجم دوم از این کتاب هایدگر است.

آقای جمادی – که "در حین خوانش و ترجمه اثر" کوشیده‏اند "تا خود را به جای خواننده (و در واقع به جای خود) بگذارند - "آنچه را در فهم بهتر کلام هایدگر راهگشا" تشخیص داده‏اند "در پانوشت توضیح" داده‏اند(ص 29). با در پیش گرفتن این شیوه‌‌‌‌‌‌‌ پسندیده و بخردانه از طول و تفصیل "مقدمه مترجم" کم کرده‏اند. با این وصف مقدمه (از ص 13 لغایتِ 53) مشتمل است بر الف) درباره اهمیت هستی و زمان (از ص13) ب) چگونگی ترجمه‌‌‌‌‌ هستی و زمان و مسئله‌‌ ترجمه به نزد هایدگر (ازص 21) و ج) نکاتی درباره خوانش متن و پژوهش و کاوش در آن (ازص 29).

در سراسر مقدمه (همچنان که در سراسر ترجمه) کمتر عبارتی دیدم که چون و چراناپذیر بنماید. نمونه را، ذیلاً، به سه - چهار مورد که بیشتر جالب ِ بحث می‏نماید گذرا اشاراتی می‏کنم:

"هایدگر در ایران فیلسوفی نام آشناست، اما آیا فلسفه او نیز همسنگ نام و آوازه‏اش شناخته شده ‏است؟ مشکل می‏توان گفت آری. کمینه دلیل آن غیاب ترجمه‏ای فارسی از شاهکارِ این فیلسوف، هستی و زمان، بوده است."(ص 13).

اگر (خدا نکرده) ویرایش ِ ادبیِ کتاب با من بود، پیشنهاد می‏کردم نخستین جمله به یکی از دو صورتِ زیر (هر کدام که نویسنده بهتر بپسندد) اصلاح شود:

1. در ایران هایدگر به نام آشناست، به حقیقت (یعنی از روی یا به حسب ِ فلسفه یا تفکرش) نا آشنا یا ناشناخته یا غریب یا بیگانه... (این 1 خود شد 8 تا).

2. در ایران گر چه بسیارند کسانی که هِی هایدگر- هایدگر می‏گویند، آنان که به فلسفه وی پی برده باشند بسیار کم‏اند. (این جمله را نیز می‏توان به چند صورت درست ادا کرد).

دلیل ِ پیشنهاد (یا پیشنهادهای) من آن است که "نام آشنا" به قیاس ِ ترکیباتی هم چون "درد آشنا" و "آب آشنا" (بر خلاف پندار ِ پاره‏ای روزنامه‏نگاران) مفیدِ معنایی قریب به معنای ِ نامی، نامور، نام‏آور، نام‏بردار.. نیست. "نام‏آشنا" کسی است که "از سرّّ ِ نامها غافل" نباشد. هایدگر در صورتی "نام‏آشنا"ست که خودش (نه کسانی که نامش را شنیده‏اند) آشنا باشد با نام. "نام ِچه یا که؟" پرسشی است که پاسخ سربسته‏اش این تواند بود که: "نام هرچه یا هر که". مولانا در دفتر دوم مثنوی (بیت های 3680 تا 3686) داستانی گفته از چهار ناآشنا با نامهای انگور که کارشان به منازعت کشیده است.

اما اگر از بد حادثه قرار بر آن افتاده بود که ویرایش علمی اثر با من باشد، می‏کوشیدم به گفته آقای جمادی با نوشته "حرف بزنم". چون می‏دیدم که نوشته‏اند: "هایدگر در ایران ...الخ". می‏اندیشیدم که اگر به جای "هایدگر بگذاریم "غیر ِ هایدگر" (هرکس یا حتی هر چیز دیگر به دلخواه) و به جای "در ایران" بگذاریم "در خارج از ایران" هر جا که باشد) آیا به سبک ِ آقای ِ جمادی باز هم می‏توانستیم پرسید: "... [راستی] اما آیا فلسفه، علم، اخلاق، سیاست، اقتصاد ... هنر، شعر، موسیقی، تآتر یا سینمای ِ او نیز همسنگ نام و آوازه‏اش شناخته شده است؟"

آشکارا می‏دیدیم که پرسش هایی از این دست را- پرسشهایی همه چیز بپرس و هیچ چیز نپرس را – همیشه، ظاهراً، آسان می‏توان در میان آورد و آسان می‏توان، بی درنگ، صریح و برنده پاسخی داد بگومگو یا هیچ گو.

بسم الله، به جای "هایدگر" بگذاریم "میرداماد" که از خودمان است. چشم بسته می‏توان گفت که "کیست در ایران (یا در تهران که خیابانی بسیار معروف به نام "میرداماد" داریم) که نام ِ میرداماد را نشنیده باشد؟ "اما آیا تعداد کسانی که القبسات را خوانده و فهم کرده باشند، به عدد انگشتان دست هست؟". "مشکل می‏توان گفت آری". "کمینه دلیل آن" اینکه:

میر داماد شنیدستم من.................................

........................... حرف ها زد که نفهمیدم من.

حالا به جای "در ایران" بگذاریم "در ژاپن". عین ِ پرسش ِ آقای جمادی را در مورد "هایدگر و ایران" در مورد "هایدگر و ژاپن" بپرسیم. من گمان نمی‏کنم که در پاسخ آسان بتوانیم گفت "آری". "حضور" ِ دست کم هفت ترجمه (بنا بر اطلاع آقای جمادی در وقت نگارش مقدمه کذایی، همان جا) از وجود و زمان در زبان ژاپنی دلیل آن نمی‏شود که دست کم هفت کرور هایدگرشناس در ردیف ِ مأسوف علیه عالیجناب شوزو کوکی یا استاد تزوکا در ژاپن وجود دارند.

"کمینه دلیل" آن که نه هرکو کتابی خرید آن را خواند و "نه هر کو ورقی خواند معانی دانست". جالب ِ نظر در عبارت آقای جمادی آن است که چون می‏پرسند "اما آیا....شده است؟" و پاسخ می‏دهند: "مشکل ..." ، بر درستی رأی خود استدلال می‏کنند که: "کمینه دلیل آن غیاب ترجمه‏ای فارسی ... بوده است." از کی دیگر، به جرأت، می‏توان گفت: "آن شد که از هایدگر ایرانیان نامی بدانند و بس، اکنون دیگر فلسفه‏اش نیز همسنگ نام و آوازه‏اش در ایران شناخته شده است"؟

پاسخ ِ مستفاد ازاستدلال ِ آقای جمادی آنکه: دقیقاً از اول آذر ماه 1385 (همان روزی که مقدمه مترجم به پایان رسیده است (ص53)، یک سال پیش از انتشار کتاب، روزی که این جمله‏ها به قلم مترجم آمده است). ترجمه‏ای که منتشر ناشده "شده است" را "بوده است" کند، باید دید پس از انتشار چه می‏کند.

در مقام بیان اهمیت کتاب نخستین نکته‏ای که توجه خواننده را به آن جلب می‏کنند، فضل تقدم ژاپنیهاست بر انگلیسیها، فرانسویها و اسپانیاییها. ژاپنیها، بر حسب اطلاعات آقای جمادی، بیش ازدیگر ملتها به ترجمه‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ وجود و زمان هایدگر اهتمام دارند. مثلا ً انگلیسی‏زبانان از این کتاب تاکنون فقط دو ترجمه دارند، چینیها چهار تا دارند و ژاپنیها هفت تا. البته آمار و ارقام ناظر است به وقت نگارش مقدمه‌‌‌‌‌‌‌ مترجم. گر چه"up to date"  نیست، هنوز "حقه مهرِ" ملتهای نام برده به وجود و زمان "بر همان مهر و نشان است که بود".

اما اگر "غیاب ترجمه‏ای به فارسی از این شاهکار" را تا همین چند ماه پیش با "حضورِ هم اکنون ِ" دو (دروغ چرا؟ راستش یکی و نصفی) ترجمه در زبان فارسی در نظر بیاوریم می‏بینیم که از انگلیسیها و آمریکاییها (که همیشه و همه جا دستشان در یک کاسه است و به یک زبان حرف می‏زنند) همین الآن هم عقب نیستیم. سه نفر از آنان تاکنون به دو ترجمه موفق شده‏اند، دو نفر از ما به یکی و نصفی. بگذریم که یکی از مترجمان ما هر دو ترجمه‏شان را، من البدو الی الختم، بر رسیده و در هر دو به "اشتباهاتی حتی فاحش" برخورده است(جمادی ،51).

بدین ترتیب جای خوشوقتی است که هم اکنون یک عقب افتادگی بزرگ را جبران کرده‏ایم و، گوش شیطان کر، زودا که در این زمینه از همه، حتی از ژاپنیها، پیش بیفتیم. اگر بتوانیم اقبال به ترجمه‌‌ وجود و زمان را نشانی از پیشرفت، به طور کلی و در همه زمینه‏ها، به شمار بیاوریم، می‏توانیم به خود ببالیم که، به کوری چشم دشمنان، پیشرفته‏ترین ملت ِ عالم، از روی حقیقت، ماییم. می‏نماید که روی‏آوری ِ ما به ترجمه وجود و زمان به روی‏آوری ِ مجدد اروپاییان به مابعدالطبیعه می‏ماند چنان که هایدگر در نخستین جمله § ِ اول از وجود و زمان وصف کرده و در آن گفته است که گرچه این روزها پرسش از معنای وجود از یاد ها رفته است، زمانه‌‌‌ ما روی‏آوری دوباره به مابعدالطبیعه را به حساب پیشرفت می‏گذارد.

ظاهرا ً به سینه زدن ِ سنگ ِ مابعدالطبیعه حکایت از ارتجاع و عقب ماندگی می‏کند و پریشان‏اندیشیها و آشفته‏گوییهای هایدگریها نیز با تجددمآبی ِ لازمه پیشرفت نسبتی ندارد. با این وصف، به جهاتی که جای تفصیلش نیست، هم هایدگر حق داشت وجود و زمان بنویسد هم حق مسلم ماست که در مسابقه جهانی داشتن ِ ترجمه‏های هرچه بیشتر از وجود و زمان به رتبه‏ای که سزاوارش هستیم برسیم.

آقای جمادی "پیش از آنکه دست به کار ِ ترجمه‌ این اثر" شوند، "سالها با آن کشمکش کرده" بودند (ص 22) و به مشکلات کار ِ ترجمه این اثر به خوبی واقف بودند. "پیش از آغازیدن به ترجمه‌‌ اثر به گشودن ِ آنها [=مشکلات] اندیشیده و باز اندیشیده بود"ند. "از خود می‏پرسید"ند: "وقتی این اثر به ژاپنی و چینی ترجمه شده است چرا به فارسی نشود؟" (ص23).

انگار ما با ژاپنیها و چینیها چشم هم چشمی داریم و انگار برای آقای جمادی نفس ِ ترجمه شدن و بالا رفتن ِ آمار ِ ترجمه‏های یک اثر به یک زبان اصالت و اهمیتی دارد چشم گیر، گویی که در" نظر ِ پاک ِ خطا پوش " ِ ایشان که بر آن آفرین باد، چگونگی ِ ترجمه از درست و نادرست و پست و بلند و خوب و بد آن، انگار اصلاً مهم نیست. خود از این روست که ایشان، با آن که چنان که پیش‏تر هم گفتم به ترجمه‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ خود دلشادند، از سر سماحت و با نهایت سعه صدر امیدوارند "در ایران نیز معدودی از استادان" که از دشواریها نهراسیده‏اند (چنان چون ایشان) "ترجمه حاضر آنان را از ادامه کارشان باز ندارد"(ص29).

من چون سماحت ِ ایشان را با سآمت ِ خودم برابر می‏نهم می‏بینم هرقدر کتابی در نظرم خوب و گرامی باشد اصلاً غمم نیست که آن کتاب ترجمه نشود. اما از ترجمه بد کتابهای خوب (و از بد نوشتن به زبان ِ برای من مقدس فارسی(4)) چنان بر آشفته می‏شوم که گویی به مقدساتم توهین می‏شود. اما و هزار اما اگر بر مژده‌‌ ترجمه‏ای خوب از شاهکاری هم چون وجود و زمان جان بیفشانم رواست. ناگفته نگذارم که ترجمه نشدن ِ این کتاب را به هیچ وجه دلیل آن نمی‏دانم که در ایران هایدگر شناسان ِ راستین از میردامادشناسان ِ راستین از روی شمار کمتر باشند.

یقین دارم (البته نه به معنای ِ دکارتی) که، مع‏الاسف، در ایران میرداماد به نام از هایدگر آشناتر است اما فلسفه‏اش از فلسفه هایدگر ناشناخته‏تر است. که گفته است که هایدگرشناسان و میردامادشناسان (که نه در ایران تعدادشان زیاد است نه در آلمان) خود به تعبیر ِ آقای جمادی "نام آشنایند"؟ از کجا معلوم که در ایران هیچ کس هایدگرشناس یا میردامادشناس نمی‏شود مگر آن که ترجمه (نه اصل ِ) کتابهای اصلی آنان را به فارسی، آن هم فارسی ِ این یا آن مترجم بخواند."خود غریبی در جهان چون شمس نیست." کدام بزرگ است که "در وطن ِ خود غریب" نباشد؟ چرا افلاطون در سوفسطایی حرف ِ خود را در دهان یک بیگانه می‏گذارد نه یک آتنی؟

ترجمه‏های چینی و ژاپنی از وجود و زمان چند تاست؟ این را شاید هر روز دقیق وup to date  بتوانیم بدانیم. گیرم که دانستیم. اصلاً به ما چه که چینیها و ژاپنیها این کتاب را ترجمه کرده‏اند یا نکرده‏اند و اگر کرده‏اند چند بار؟ مگر ما می‏توانیم عیار ِ درستی ِ ترجمه‏های ِ آنان را معلوم کنیم؟ نهایت کاری که از دست ما برمی‏آید آن است که کتابی را به فارسی چنان ترجمه کنیم که برای ِ خوانندگان از ترجمه‏های چینی و ژاپنی نفعش کمتر و ضررش به مراتب بیشتر باشد.

پیداست که ترجمه‏های انگلیسی یا فرانسوی کتاب را مترجم فارسی نمی‏تواند ندیده بگیرد. اگر آقای دکتر نوالی کتاب را از ترجمه‏ای فرانسوی و نه از اصل متن آلمانی به فارسی ترجمه کرده‏اند میدان مناقشت با ایشان ازاین حیث فراخ نیست. چرا که بسیار پیش آمده است که کتابهایی را از ترجمه‏های فرانسوی یا انگلیسی بهتر و درستتر توانسته‏اند ترجمه کنند تا از اصل متن ِ یونانی یا آلمانی. البته کسی که آلمانی خوب بداند و بنای ترجمه‏اش را بر ترجمه‏ای انگلیسی بگذارد به کسی می‏ماند که با آن که می‏تواند وضو بگیرد، تیمم می‏کند.

بهترین کار، اگر میسر شود، همان است که آقای جمادی کرده‏اند. ایشان هر دو ترجمه‏ای را که تاکنون به زبان انگلیسی از وجود و زمان منتشر شده (و مشخصات هر دو را به جای خود ذکر و از هریک، نمونه را، فقراتی نقل کرده‏اند) منتقدانه در مطالعه آورده‏اند و سطر به سطر با متن مطابقت داده‏اند و از این رهگذر مسلماًً هم از هنرهای مترجمان انگلیسی چیزها آموخته‏اند و هم از عیبهای آنان. حق با ایشان است که "در هردو ترجمه اشتباهات، حتی اشتباهاتی فاحش، به چشم می‏خورد(ص 51). احتمالاً موارد اشتباه در هر دو ترجمه بیش از آن است که آقای جمادی یادداشت کرده‏اند. دراین مقام من تذکار سه نکته را لازم می‏بینم:

اول آن که وجود و حتی فروانی ِ اشتباهات در ترجمه‏های انگلیسی مجوز ورود اشتباهاتی بیش‏تر و فاحشتر در ترجمه فارسی (از دستی که پس از این به پاره‏ای از آن ها اشارت خواهد رفت) نمی‏شود.

دوم آن که کاش آقای جمادی به مقابله‌‌‌‌‌ سطر به سطر ترجمه خود با ترجمه جون استمبو بسنده می‏کردند و به جای تضییع ِ توان و زمان ِ خود در مقابله متن و ترجمه با ترجمه کهنه شده جان مک کواری و ادوارد رابینسون هرجا که ناگزیر از ابداع ترکیباتی تازه در زبان فارسی می‏شدند گویایی و رسایی ِ حدسهای ِ خود را از طریق ِمراجعه مستمر به لغت‏نامه وغور و دقت در شواهد منقول از ادب ارجمند فارسی آزمون می‏کردند.

آیا رواست که این همه استاد مسلم زبان و ادب فارسی نقد عمر خود را وقف بر تهیه و تنظیم و مقابله و بازنگری و تطبیق معانی با شواهد و ترکیب ها و نیز طبع و نشر گنجینه‏ای چنین عظیم کرده باشند و نویسنده و مترجم فارسی زبان بهره‏ای که می‏تواند از این کتاب نبرد؟ نیز کاش آقای جمادی در موارد شبهه‏ناک و سهو آلود از سرزدن به غلط ننویسیم استاد ابوالحسن نجفی غافل نمی‏ماندند. شک ندارم که مشاورت با مستشارانی چنین مؤتمن ایشان را از دچار شدن به خطاهایی، که به پاره‏ای از آنها پس از این اشارت خواهد رفت، مصون و محفوظ می‏داشت.

سوم آن که باز جای شکرش باقی است که آقای جمادی ژاپنی نمی‏دانند و گر نه ممکن بود به صرافت بیفتند که متن آلمانی و دو ترجمه انگلیسی و ترجمه فارسی خود را با هفت ترجمه ژاپنی سطر به سطر مطابقت دهند.

آخرین مطلبی که از" مقدمه مترجم" نمی‏خواهم، بی تأمل، از آن بگذرم این عبارت است که: "وقتی ورود هایدگر به ایران بر خلاف ژاپن نه با ترجمه هستی و زمان بل در متن فلسفه تطبیقی رخ می‏دهد، نوعی جستجوی مبتنی بر واژه‏نامه برای یافتن معادلهایی از اصطلاحات حکمای اسلامی ‏در مقابل اصطلاحات هایدگری رایج می‏شود."(ص 28).

گفتنیها در باب عباراتی از این دست بسیار است. از جمله آنکه:

1. سالها پیش از آنکه وجود و زمان به ژاپنی ترجمه شود، حتی پیش‏تر از آنکه این کتاب نوشته و منتشر شود ژاپنیهایی به شاگردیِ هایدگر شاد بوده‏اند. یکی از این شاگردان که هایدگر یاد و خاطره او را گرامی می‏داشت، شوزو کوکی، چون پس از چندین سال تحصیل نزد هایدگر به ژاپن برگشت، (بنا بر روایت یک استاد دیگر ژاپنی) در درسهایی که در دانشگاهی در ژاپن می‏داد سعی بر تفسیر شعر و هنر ژاپنی بر مبنای آموخته‏های غربی‏اش داشته است. هایدگر چنین کاری را تردید آور و تأمل برانگیز می‏دانست. گمان نمی‏کنم که آقای جمادی گفتگوی استاد ژاپنی و هایدگر را که در در راه زبان آمده است نخوانده باشند. خلاصه آن که "ورود هایدگر به ژاپن" نه با ترجمه وجود و زمان بوده است و نه بیرون "از متن فلسفه‌‌‌ تطبیقی". منتها فلسفه تطبیقی "مقول است به تشکیک".

2. تعبیراتی همچون "فرادهش"، "ترس‏آگاهی"، "پدیدار" و "پدیدارشناسی" که آقای جمادی نیز آنها را با حسن قبول تلقی کرده‏اند و تعبیراتی هم چون "کوره‏راه" ( به ازاء Feldweg der) و "راههای گیلی" ( = Holzwege)، "همیستار" ( = der (die) Widersacher (in)) و "زندآگاهی"( = Hermeneutik) دلیلهایی کافی تواند بود بر آن که وارد کننده‌‌ هایدگر به ایران، برخلاف روایتِ آقای جمادی درصدد رواج "نوعی جستجوی مبتنی بر واژه‏نامه ... از اصطلاحات حکمای اسلامی در مقابل اصطلاحات هایدگری" نبوده است. چرا که هیچ یک از این "اصطلاحات" از متون "حکمای اسلامی" اخذ و اقتباس نشده است، مگر آن که "دینکرد" را، مثلاً، از آن متون به شمار بیاوریم یا انس و آشنایی با "حکمت اسلامی" را موجب ِ خواندن نقش ِغلط از تفکر هایدگر بخوانیم.

اگر چنین باشد باید شناخت هایدگر ژاپنیهایی را مسلم باشد که با مواریث معنوی و فرهنگی خودشان بیگانه باشند! ناگفته نگذارم که به نزدیک ِ من، بیگانه شناس ِ آشنانشناس – چه ایرانی باشد چه ژاپنی – ناخویشتن‏شناسی است که نه هایدگرشناس تواند شد نه میدگرشناس.

3. گفتن ندارد که ژاپنی ژاپنی است، ایرانی هم ایرانی است. اما تذکار این نکته شاید لازم شده باشد که نه ایرانی می‏تواند ره چنان رود که رهروان ژاپنی رفته‏اند و نه ژاپنی می‏تواند راه رفتن ِ ایرانی را بیاموزد. اما کیفیت ورود هر متفکر به هر سرزمین (از جمله هایدگر به ایران) خود به تناسب متفکر و سرزمین، بحث و بررسی خاص می‏طلبد.

 

پانوشتها:

4- به نظرم طبیعی می‏آید که عرب و ترک و یونانی و چینی و ژاپنی و آلمانی و فرانسوی و انگلیسی و ... هرکدام زبان خود را زبان و مقدس بدانند.

 

ادامه دارد...