به گزارش خبرنگار مهر، "مرهم" در مقایسه با اکثر فیلمهای داودنژاد (با صرف نظر از "نیاز") فیلم قابل توجهی است، فیلمی که همچنان چند قدم از نیاز عقبتر است اما برای کسانی از قبیل نگارنده که فضا و حال و هوای فیلم "نیاز" را نمیپسندند، اثری دلپذیرتر و دوست داشتنیتر است. البته مهمترین نقطه قوت فیلم بازی طناز طباطبایی است که دلایل دیگر را تحت تاثیر قرار میدهد.
داودنژاد در این سالها تجربههایی را از سر گذراند که بیش از آن که بتوان از آنها به عنوان تجربههای متفاوت یک فیلمساز اندیشمند یاد کرد یاد آور کارهایی از سر بیحوصلگی و بیعلاقگی و با نگاه مستقیم به گیشهاند. گروه بازیگران متشکل از اعضای خانواده او که همه به نحوی شبیه به هم و با نوعی بیتفاوتی و سهل گیری بازی میکنند به شلختگی آثار او دامن میزدند.
طناز طباطبایی در نمایی از "مرهم"
بازیگرانی که در کنار اعضای خانواده او قرار میگرفتند نیز، کم و بیش از همان جنس بودند و کمتر کسی جلوی دوربین او خود را موظف به رعایت چارچوبهایی در جهت کنترل رفتارش در حد و حدود نقش میدید. اما با اهمیتی که طباطبایی برخلاف بسیاری دیگر از بازیگران فیلمهای داودنژاد برای نقشی که ایفا میکند قائل است فیلم سر و شکل حرفهایتری پیدا کرده و در کل نقاط ضعف سایر فیلمها در این جا به نقطه قوت بدل شده و به یاری آمده است.
ولنگاری ابتدا و انتهای سکانسها، حیرانی دوربین و ساده پنداری حاکم بر تمام اجزای فیلم در سایر فیلمها (از بازیگری گرفته تا کارگردانی و چینش میزانسنها) این جا تغییر شکل دادهاند و به دلیل انتخاب موضوع و فرم مناسب و از همه مهمتر داشتن ذهنیتی مشخص به شکل گرفتن مسیری هدفمند در طراحی همه عناصر انجامیده است و نقشی متفاوت و تاثیر گذار را ایفا میکنند.
فیلم با فیلمنامهای سرگشته پیش میرود اما به دلیل وضعیت شخصیت اصلی داستان، این بیسامانی با مضمون فیلم کم و بیش جور در میآید و کلیت آبرومندانهای برای فیلم رقم میزند. ضعف فیلمنامه از تکرارها و تاکیدهایی است که کش و قوس بیدلیل و نابهجایی در فیلم ایجاد کردهاند اما چون در سکانسهایی اتفاق میافتند که موضوعش برای تماشاگر جذابتر است و در اجرا بسیارخوب پرداخت شدهاند، چندان به چشم نمیآیند.
برای مثال یک بار شاهد حضور معمار در خانه و حرف زدن او با دخترک هستیم و واکنشهای سرد و ناشی از کلافگی دختر را هم از حضور او میبینیم و بار دیگر دختر بخشی دیگر از همان داستان را با اشتراکاتی از آن چه دیدهایم برای صاحبخانه تعریف میکند.
این بخش دوم چه کمکی به پیشبرد فیلم میکند؟ اگر قرار است برداشت دخترک را از این اتفاق بدانیم که این برداشت در ریاکشنهایش در برابر معمار مشخص است و اگر قرار است عکس العمل مرد جوان صاحبخانه را ببینیم نیازی به این همه طول و تفصیل نیست و منطقیتر بود که دختر برای حفظ فاصله بیشتر با جوان، تاکید چندانی بر جزئیات ماجرا نداشته باشد.
به نظر میرسد کارگردان برای طولانی کردن بعضی از پلانها و رسیدن به ساختار مورد علاقهاش، دیالوگهای طولانی را بیشتر میپسندد و حتی برخی از اتفاقات را هم در جایی نامناسب مینشاند تا ریتم دلخواهش را به دست آورد. برای مثال چرا باید دختر درست در روز روشن و جلوی چشم پدر و خانوادهاش از خانه بیرون بزند؟ در حالیکه میتوانست زمان بهتری را انتخاب کند و بدون تهدید بگریزد...
اگر تصمیم او به خروج از خانه بعد از کتک زدنش اتفاق میافتاد یک تصمیم ناگهانی ناشی از عصبانیت و خستگی به شمار میآمد و قابل پذیرش بود. دست کم اکنون که او از قبل تصمیمش را گرفته میتوانست پیش از این و سر فرصت در مورد موبایل و پول با مادربزرگش صحبت کند. کدام اجبار و فشار غیر از قصد کارگردان برای ایجاد فضایی پر تنش که به فضاسازی فیلم و رسیدن او به ساختار دلخواه کمک میکند، دخترک را وا میدارد در بدترین و تهدید آمیزترین اوضاع از خانه بیرون بزند؟
با تمام اینها به علت توانایی کارگردان در حفظ ریتم مناسب و برقراری دیالوگهای زنده و جان دار و البته بازی درخشان طباطبایی، این مشکلات چندان برجسته نمیشوند و فیلم آن قدر درگیرت میکند که در حین دیدن آن چندان مشکلات منطقی داستان و شیوه چینش اتفاقات آزردهات نکند.
این که داود نژاد بعد از سالها به جنس دیگری از سینما روی آورده، خبر خوشی است و این که هنوز و پس از گذشتن این همه سال از "نیاز"، قادر به ساختن فیلمی آبرومند و شرافتمندانه است خبری خوشتر... گویی درهیاهوی اخبار بد و بدتر سینمایی هنوز چیزکی هست که دل خوشمان کند.
- - - - - - - - -
نیوشا صدر