مهگل جابر انصاری، پژوهشگر فلسفه با اشاره به اینکه ذهن و آگاهی در بدن خلاصه نمی‌شوند، گفت: ذهن یا آگاهی در بدن تجربه‌هایی از دنیای اطراف دارد که نمی‌توان آنها را جدا از بدن و فرازمان و فرامکان در نظر گرفت و نمی‌توان این دو یعنی بدن و دنیایی که این بدن در آن قرار دارد را نیز از هم جدا کرد.

به گزارش خبرنگار مهر، در ادامه سلسله نشستهای گروه مطالعات علم مؤسسه پژوهشی حکمت و فلسفه ایران، نشست "ذهن فعال بسط ‌یافته" در روز چهارشنبه، چهارم خردادماه با سخنرانی مهگل جابر انصاری از دانشگاه اکستر انگلستان در مؤسسه پژوهشی حکمت و فلسفه ایران برگزار شد.

وی در آغاز سخنان خود با اشاره به تئوری نسبتاً جدیدی که با نام تئوری 4Eدر مورد ذهن و آگاهی وجود دارد، گفت: این تئوری به چهار خصوصیت برای ذهن قائل است. نخست اینکه آگاهی در بدن است (embodied)، دوم این که این بدن با دنیا عجین شده است (embeded)، سومین خصوصیت فعال بودن آن است (enactive) و در نهایت چهارمین ویژگی بسط یافته بودن این آگاهی است (extended).

جابر انصاری درباره خصوصیت نخست اظهار داشت: آگاهی فراتر از فرآیندهای مغزی صرف است و آنچه در اینجا مهم است این نکته است که ذهن یا آگاهی در بدن تجربه‌هایی از دنیای اطراف دارد که نمی‌توان آنها را جدا از بدن و فرازمان و فرامکان در نظر گرفت. به عنوان مثال ما صدا را به تناسب گوشها و موقعیت می‌شنویم. بنابراین ادراک و تجربه ما وابسته به بدن مادی است. ذهن در اینجا ماده فکر کننده یا بدون زمان و مکان دکارتی یا فرآیند شیمیایی مغزی نیست بلکه در بدنی است با ساختار مشخص که دنیا را از خلال آنها می‌شناسد.

وی سپس به بحث درباره خصوصیت دوم پرداخت و گفت: این خصوصیت به معنی مکان‌دار بودن بدن در دنیاست. این موضوع یه این معناست که نمی‌توان این دو یعنی بدن و دنیایی که این بدن در آن قرار دارد را از هم جدا کرد.

فعال بودن آگاهی و ذهن، سومین خصوصیتی بود که جابر انصاری به بحث درباره آن پرداخت و تصریح کرد: ذهن و آگاهی وابسته به فعالیتهای ما در دنیای اطراف است. این تئوری می‌خواهد بگوید که ذهن از نظر مکانی در بدن و بدن در دنیا قرار گرفته است و ارتباط آن با دنیای اطراف لزوماً از طریق بدن و کنشهای حسی و حرکتی است. در اثر تکرار این فعالیتهای حسی و حرکتی که ما در دنیا انجام می‌دهیم، ذهن ما ساخته می‌شود و در نتیجه آگاهی در اثر الگوهای ذهنی و حرکتی شکل می‌گیرند.

وی خاطرنشان کرد: چامرز و کلارک در مقاله‌ای در سال 1999 با عنوان The Extended Mind(ذهن بسط یافته) به این موضوع پرداخته‌اند که آنچه در گذشته به عنوان مرز درون و بیرون در نظر گرفته می‌شد یعنی همان مرز بیولوژیک که سر یا پوست بدن است جای تردید دارد چرا که این مرز همان جایی نیست که ذهن در آنجا متوقف می‌شود و سایر دنیا از آن به بعد آغاز می‌شود. بنابراین به عنوان مثال اگر من آلزایمر داشته باشم و از دفترچه‌ای برای به خاطر سپردن کارهای خود استفاده کنم آنگاه می‌توان گفت که ذهن من بسط یافته است. این دو همچنین روی نقش محیط تأکید بسیاری دارند و معتقدند آگاهی در ارتباطی حلقه‌وار میان ذهن، بدن و محیط ایجاد می‌شود.

این پژوهشگر فلسفه با تأکید بر این نکته که این چهار ویژگی اموری جدا از یکدیگر نیستند، تصریح کرد: سخن اصلی این است که ذهن و آگاهی در بدن خلاصه نمی‌شود هر چند درباره چگونگی این امر مباحث بسیاری طرح شده است که در این باره می‌توان از متفکرانی مانند جان دیوئی، هایدگر، مرلوپونتی، ویتگنشتاین، دریفوس و هربرت مید نام برد که به این مباحث پرداخته یا بر آن تأثیرگذار بوده‌اند و می‌توان گفت که همگی طرفدار نظریه شناخت وابسته به موقعیت‌اند.

وی افزود: وجه مشترک همه این نظریه‌پردازان این است که همگی به نگاه غالب و تجریدی زمان خود که ذهن و آگاهی را در بدن خلاصه می‌کردند، معترض بودند وهمگی آنها کوشیده‌اند تا از ذهنی دکارتی یا افلاطونی و همچنین از آگاهی استعلایی هوسرل فاصله بگیرند.

جابرانصاری با اشاره به اینکه هایدگر یکی از فیلسوفان بسیار مؤثر بر نظریه 4Eاست، گفت: وی در کتاب "هستی و زمان" سؤال می‌کند که ماهیت موجودی که بتواند تفکری خارج از موقعیت داشته باشد چگونه است؟ وی سپس با تحلیل دازاین به این نتیجه می‌رسد که آگاهی "از/درباره چیزی" است و بنابراین ارتباطی ناگسستنی با دنیا دارد. چنین وجودی همواره در دنیاست و از نظر آنتولوژیک نمی‌تواند بدون دنیا در نظر گرفته شود.

وی با اشاره به اینکه منظور از دنیا مجموعه چیزهایی است که ما با آنها در ارتباط هستیم، گفت: در این ارتباط شناختی عملی وجود دارد که مقدم بر شناخت تئوری است. بنابراین ما نمی‌توانیم نگاهی از ناکجا داشته باشیم و چنان در دنیاییم که نمی‌توانیم پای خود را از آن بیرون بگذاریم و این همان چیزی است که هایدگر آن را موقعیت هرمنوتیک می‌نامد. از نظر وی ما نمی‌توانیم خودمان را جدای از دنیا و یا سایر افراد به نحو ایزوله در نظر بگیریم.

این پژوهشگر فلسفه سپس به بحث درباره مرلوپونتی پرداخت و افزود: مرلوپونتی نظرات خود را با توجه به نظریات برگسون و دست‌نوشته‌های منتشر نشده هوسرل طرح می‌کند و از دو نوع بدن یاد می‌کند که یکی بدن دکارتی یا فیزیکی است و دیگری بدنی است که تجربه و احساس می‌کند و ما به کمک آن می‌توانیم تجربه و کنش داشته باشیم. از نظر وی آگاهی در بدن است و از طریق ارتباط با افراد و اشیاء شکل می‌گیرد. از نظر مرلوپونتی ما نیاز به روشی داریم که نه فقط فیزیکی و نه فقط ذهنی باشد.

جابر انصاری همچنین به سه پیش فرضی اشاره کرد که در نظریه 4Eنفی می‌شود و آنها را چنین برشمرد: نخستین پیش‌فرض این است که ما جدای از دنیا هستیم. دوم اینکه شناخت ما از دنیا توسط بازنمایی درونی صورت می‌گیرد و سومین پیش‌فرض هم به این نکته اشاره دارد که خود مستقلی وجود دارد که کارها را انجام می‌دهد و به تجربه می‌پردازد.