یزد - خبرگزاری مهر: سروش صحت به رغم آثار طنز پیشین خود که با افت و خیزهای فراوانی روبرو بود، این بار با یک مجموعه نسبتا پخته که بیشترین مولفه های طنز را در خود جای داده، پا به میدان رسانه ملی گذاشت و آمارها نیز نشان از موفقیت وی دارد.

به گزارش خبرنگار مهر، اگرچه بر تیتراژ بی رمق ساختمان پزشکان نام سروش صحت به عنوان کارگردان به چشم می خورد، اما همچون بیشتر مجموعه های طنز تلویزیون، امضای پیمان قاسم خانی و گروه کارکشته او در پای کار کاملا مشهود است.

ساختمان پزشکان بیش از هر چیز مدیون شخصیت هایی است که در بطن داستان هایش خلق می کند، شخصیت هایی گیرا، یکه و کم نقص که هرکدام بخشی از جامعه متکثر و متنوع امروز ایران را نمایندگی می کنند.

کارنامه قاسم خانی نشان می دهد که وی طنز، شخصیت آفرینی و شخصیت پردازی را به خوبی می شناسد و این بار نیز با طرح یک ساختمان به عنوان شخصیت اصلی داستان خود، کوشیده تا تن خراشیده و چرکین جامعه امروز به ویژه طبقه متوسط ایران را در لفافه طنز، عریان کند.

آنچه شاید تاکنون در آثار وی نمودی تمام و کمال نداشته، کشیدن لایه ای خاکستری بر تن تمام شخصیت های مجموعه است که بالطبع به جذابیت کار نیز افزوده است. نکته ای که با تحلیل تک تک شخصیت ها به اثبات می رسد.

اساسا (واژه ای که به خاطر استعمال طنزگونه آن توسط نیما و ناصر از به کار بردنش اکراه دارم) هیچ کدام از شخصیت های این مجموعه برخلاف سایر مجموعه های نود شبی، مبرا از ضعف و چالش نیستند و هریک در موقعیتی خاص، خلاهای شخصیتی خود را نمایان می کنند، حتی دکتر نیما که به ظاهر مثبت ترین آدم در میان شخصیت هاست، به هر بهانه ای دکتر بودن خود را به دیگران گوشزد می کند تا موقعیت لرزان خود را به نمایندگی از قشری کوچک از طبقه میانی اجتماع حفظ و تثبیت کند و بر همین اساس است که هربار درون بی آلایشش را در مواجهه یا بهتر بگوییم رقابت با دورنگی ها و ظواهر فریبنده شخصیت های به ظاهر بالا دست تر، دچار تغییر و تحولاتی تکان دهنده می کند تا از چرخه چشم و هم چشمی ها و مظاهر پرزرق و برق زندگی به ظاهر مدرن دیگر اعضای ساختمان، عقب نماند.

رمزهمزاد پنداری مخاطب با شخصیت ها و غرق شدن او در موقعیت های ناب و یکه داستان های این مجموعه نیز در آن است که همه این آدم ها را در زندگی شخصی و اجتماعی خود به کرات دیده و با آنان درگیر ماجراهای مشابهی شده که هرشب تمام یا بخشی از آن را با نیشخند به نظاره می نشیند. دلیل دیگر نیز ایجاد جاذبه دراماتیک به مدد تاکید بر خلق موقعیتهای طنز در کنار طنز کلامی است.

ساختمان پزشکان بیش از آنکه مدیون سوژه ها و داستان های گاها کلیشه ای و کم افت و خیز خود باشد، مدیون شخصیت هایی است که زنده، عینی و ملموسند و به آسانی با مخاطب ارتباطی تنگاتنگ برقرار می کنند، آدم هایی که از ریش سفید تا جوان، از سارق تا خلافکار و از پزشک تا دربان و کافه دار همگی تا خرخره غرق در نیرنگ، دورویی و تظاهر و پول پرستی اند و به راستی هیچ کس نیست که با پشت کردن به تکلف ها و جذابیت های دنیای نیمه مدرن امروز، هشدارهای اخلاقی به ناف مخاطب بیزار از پیام و توصیه و نصیحت ببندد و به درستی چنین اتفاقی رخ نمی دهد.

سروش و قاسم خانی نیز با قراردادن خود در سطح مخاطب طبقه متوسط (همان طبقه ای که از آن برخاسته و در آن رشد کرده اند)، انتخاب دایره ای محدود و ملموس و پرهیز از گزینش موقعیت های فرضی و فضایی، به واقع در پی یافتن پاسخی قانع کننده برای سئوال های ذهنی و دغدغه های شخصی و اجتماعی خویش در مرحله تاریخی و طاقت فرسای گذار جامعه از سنت به مدرنیسم اند و شاید یکی دیگر از رموز ارتباط و همزاد پنداری مخاطب با اثر نیز دوری گزیدن خالقانش از نقش بازی کردن و نشاندن خود بر کرسی قضاوت های اخلاقی است.

اما آنچه ذهن نگارنده را به خود مشغول کرده و این مقدمه چینی نسبتا طولانی را در پی آورده، مشهود بودن رد پای اصغر فرهادی بر سنگ بنای ساختمان پزشکان است.

نکته ای که آگاهانه یا ناخودآگاه تاثیر خود را بر پی ریزی ساختار بصری و محتوایی این مجموعه برجای گذاشته و دست خالقان اثر را در پیروی از سبک روایی فرهادی رو کرده است.

این تاثیر عمیق را می توان در انتخاب شخصیت اصلی داستان یعنی ساختمان پزشکان دنبال کرد، وقتی بدانیم که بیماری و بیمارستان از کلیدی ترین مسائل و دغدغه هایی است که فرهادی در اکثر آثار خود به گونه ای بدان پرداخته است که مرور اجمالی آثار وی در این رابطه خالی از لطف نیست. مانور مجموعه "روزگار جوانی" بر روی شخصیت دانشجوی پزشکی که کامران ملکی عهده دار نقش آن است، ختم شدن ماجرا و کشمکش های فیلم "رقص در غبار" به بیمارستان و تحول یافتن مرد مارگیر (فرامرز قریبیان) در این مکان آشنا، کار کردن ترانه علیدوستی در رختشویی بیمارستان و معلول بودن دختر آهو خردمند در فیلم عمیق "شهر زیبا"، روان پریشی هدیه تهرانی در فیلم "چهارشنبه سوری"، ختم شدن داستان سنگین و نفسگیر "درباره الی" به پزشکی قانونی و سرانجام بیماری پدر نادر در "جدایی نادر از سیمین" گواهی است بر این مدعا.

تقلید طنازانه از ساختمان روایی فرهادی را نیز می توان در قسمت دزدیده شدن گردن بند به خوبی دریافت. قسمت اول و دوم از این اپیزود همچون سایر اپیزودها روایتی سرراست و تک خطی دارد، اما با دزدیده شدن گردن بند کتی همسر سابق دکتر نیما با روایتی تودرتو و پیچیده مواجه می شویم. روایتی مشابه داستان "درباره الی" و "جدایی نادر از سیمین" که در آن ابتدا تمام شخصیت ها مظنون واقع می شوند و در مرحله بعد درصدد دفاع از خود و انداختن تقصیر به گردن دیگران بر می آیند. تمام کنش ها و واکنش های طبیعی و معمولی جنبه ای رازگونه یافته و سپس به شکل خارق العاده ای معنادار می شود.

کارگردان با استفاده از تمهید فلاش بک همه حرکات و سکناتی که از نظر مخاطب، معمولی و کم اهمیت تلقی شده را واکاوی می کند و تک تک شخصیت ها را به ترتیب روی صندلی متهم ردیف اول می نشاند.

چه کسی منکر آن است که این شگرد، منحصر به فرهادی است و هم اوست که تاثیر شگرف خود را پس از فیلم های امسال جشنواره در مجموعه ای طنز برجای گذاشته است و از این پس نیز شاهد جریان یافتن روزافزون این سبک از داستان گویی و روایت در آثار سینمایی و تلویزیونی خواهیم بود و نکته کلیدی در همین جاست. به واقع، مولف بودن فرهادی غیرقابل اغماض است.

پایان باز و رازآلود این قسمت و مشخص نشدن دزد واقعی در انتهای داستان نیز مهر اثبات دیگری است بر این مدعا. مصیبتی که با یک دروغ کوچک توسط نیما و دوستش آغاز می شود، پای همه را به ماجرا باز می کند و سرانجام به مانیفستی درباره قضاوت، حساسیت بیجا و ظرفیت پایین تمام اقشار جامعه تبدیل و ختم می شود.

ماموری که به نمایندگی از قانون با یافتن اندک ردپایی، متهم را مجرم خطاب می کند، با یک دفاع چند خطی قانع می شود و در پایان نیز با استدلال و تحلیل کودکانه اش درباره جواب یکسان شخصیت ها به سئوالش در رابطه با تفاوت ببر و پلنگ به این نتیجه می رسد که همه آدم ها بالفطره صادقند اما برای تبرئه خود ناچار به دروغ گفتن می شوند. یک سادگی سرخوشانه که ظاهری بلاهت آمیز دارد اما در لایه های زیرین خود حرف و هدف دیگری را دنبال می کند.

سخن آخر، تکمیل تحلیلی است که پیش از این ذکر آن به میان آمد. حرف ساختمان پزشکان ورای نتیجه گیری های بی پیرایه ای است که در پایان هر اپیزود مطرح می کند و بر دهان شخصیت هایش می گذارد. آزاد کردن پرنده از قفس در پایان داستانی که حکایت از نقدناپذیری و تظاهر مسئولان و مردم عادی دارد، چشم خوردن دکتر نیما در انتهای داستان "پسرعمه چشم شور" که همه را ظاهرا بی جهت به وحشت انداخته، مشخص نشدن سارق گردن بند و غیره، نشان از زیرکی، دیگرگونه گفتن و خزیدن ماهرانه خالقان اثری دارد که همچون فرهادی راوی رنج ها و دغدغه های پنهان طبقه متوسط جامعه امروز ایران اند.

اما فرهادی ای که ما می شناسیم با پشت کردن به سبک روایی - ابداعی خود گونه ای دیگر خواهد آفرید و دست همه  حواریونش را در حنای تقلید و کلیشه خواهد گذاشت. و آن روز نزدیک است.

.................................................................. 

یادداشت از: حمیدرضا مستوفی؛ کارشناس سینما