خبرگزاری مهر - گروه فرهنگ و ادب: تحلیل و بررسی جریان شعر معاصر، وضعیت فعلی و آیندهای که برای آن تصویر میشود؛ به ویژه آنچه در سه دهه انقلاب اسلامی بر شعر گذشته و جایگاه شعر و شاعری از گذشته تا امروز و چندین سرفصل دیگر در حوزه شعر کشور، مهمترین دلیلی بود که ایده برپایی میزگردی با حضور تعدادی از شاعران را شکل داد.
در این میان، مشورت با سعید بیابانکی کار را بدانجا رساند که وی با همراهی فکری و مشورتی، مسئولیت اجرایی و اداره میزگرد را هم بر عهده گرفت و همچنین او بود که میهمانان این نشست شامل اسماعیل امینی، حمیدرضا شکارسری و محمدسعید میرزایی را پیشنهاد داده و حضورشان را قطعی کرد.
این میزگرد در یک روز رمضانی، مصادف با چهارشنبه دوم شهریورماه در خبرگزاری مهر برگزار شد و ساختار آن بیشتر پیرامون چند سئوال کلی و در قالب بحثهای رفت و برگشتی شکل گرفت که در نهایت، گزارشی پیش روی شما قرار میدهد که چون رسم مرسوم، قالب پرسش و پاسخ به خود نگرفته، بلکه یک بحث تحلیلی ذیل عنوان هر یک از حاضران است.
بیابانکی: از آنجا که این نشست، حول محور وضعیت شعر شکل گرفته، فکر میکنم ابتدا باید درباره کلیاتی صحبت کنیم تا در دیدگاه دوستان به اشتراک برسیم و سپس منحصراً سراغ شعر انقلاب و اینکه امروز در چه وضعیتی هست، برویم. طبیعتا اگر بخواهیم بدانیم وضعیت فعلی چگونه است و آینده چگونه تصویر میشود، باید نگاه بهتر و دقیقتری به گذشته داشته باشیم. به همین دلیل برای اینکه به فصل مشترکی برسیم، میتوان شعر انقلاب را به سه دهه 60 ، 70 و 80 تقسیم کنیم. آنگاه دوست دارم نظرات دوستان را در اینباره بدانم که شعر از کجا شروع شده، درحال حاضر به کجا رسیده و در آینده به کجا خواهد رسید؟
بحث دیگری که پیشنهاد میکنم، مساله جایگاه شعر در کشورمان است. من نوروز گذشته به مناسبت هفته فرهنگی ایران در تاجیکستان سفری به اتفاق وزیر ارشاد و تعدادی از هنرمندان به آن کشور داشتم. وقتی وارد تاجیکستان میشوی احساس میکنی جایگاه شعر در آنجا نسبت به جایگاه شعر در کشورمان بالاتر است. شعر در کشور آنها با عزت و احترام ویژه روبهروست که در کشور ما با آن پیشینه شعری، چنین نیست. چرا ما دچار این وضع شدیم و برای رفع آن چه باید کرد؟
امینی: درباره سئوال دوم باید بگویم، هر تمهیدی که درباره شعر بکنیم؛ چه دستگاههای فرهنگی و دولتی بخواهند برنامهریزی و تمهید کنند و چه حتی خود شاعران بخواهند این کار را بکنند، خیلی کمکی به شعر نمیکند. هر وقت از هر جایی این دخالت و تمهید در کار شعر صورت گرفته به آن لطمه زده است. حتی در این حد که 20 نفر شاعری که یک جور شعر میگفتند هم کنار هم جمع شدند و گفتند میخواهیم فلان جریان شعری را راه بیندازیم، باز هم به نظر من به شعر لطمه خورده و آن را از حالت طبیعی بیرون آورده و توانمندی شاعر را کانالیزه کرده است.
اسماعیل امینی
پس معتقدم برنامهریزی و تمهید در کار شعر و اینکه بگوییم این کار را میکنیم تا جایگاه شعر ارتقا پیدا کند، خیلی کمکی به شعر نمیکند. شاید تنها چیزی که به شعر کمک میکند این است که کسی در کارش دخالت نکند و بگذارند خودش کارش را بکند آن وقت در این سیر طبیعی، کسی که شاعر است معلوم میشود که شاعر است و یا از میان شعرهای یک شاعر آنهایی که شعر خوبی است، خودبخود معلوم میشود. باز هم تاکید میکنم هر نوع دخالت که منظورم هم تنها دخالت دولتی نیست، بلکه هر نوع دخالتی، حتی جایزههای ادبی هم مسیر شعر را عوض میکنند و بعدها پس از مدتی که غبار هیاهوها فرونشست متوجه میشویم که خیلی کمکی به شعر نشده است.
ولی اینکه جایگاه شعر کجاست و چرا وضعیت شعر ما اینگونه است، پاسخ این است که شاید نه فقط درباره شعر بلکه درباره همه چیزهایی که آسیب میبینیم به دلیل وضعیت تعلیم و تربیتمان است. اینکه وضعیت اندیشه سیاسی و اخلاق در جامعه اینگونه است، باز هم به نظرم بخش عمدهاش به دلیل بیتوجهی به مساله تعلیم و تربیت است.
نظام تعلیم و تربیت ما بیش از آنکه مبتنی بر انتقال اندیشه و فرهنگ و آماده کردن نسل بعدی برای برعهده گرفتن مسئولیتهای اجتماعی باشد، بیشتر مبتنی بر رقابت بیهوده بر سر دست یافتن به مدارج بالای اجتماعی است و این رقابت را در ذهن بچهها ایجاد میکنند و آن را با یک سری عددها و رتبهها میسنجند که مثلاً تو 10 گام از فلانی عقبتری یا 20 گام جلوتر.
این وضعیت مسلط جامعه ما است که همه احساس میکنند انسانها در یک مسابقه دائمی با یکدیگر هستند و آنها نباید در این مسابقه عقب بیفتند؛ در حالی که این مسابقه بر سر چیز بیهودهای است. این دیدگاه، زیربنای همه مصائبی است که داریم و هر کشوری که موفق شد جامعهاش را تغیر بدهد به این دلیل بوده که در تعلیم و تربیت تغییر بنیادی ایجاد کرد.
شعر هم یکی از ارکانی است که از این وضعیت آسیب دیده است. چرا وضعیت شعر ما اینگونه است؟ چون در نظام تعلیم و تربیت ما - منظورم هم فقط آموزش و پرورش نیست، بلکه کل نظام تعلیم تربیت مدنظرم است که آموزش و پرورش بخش عمده آن است و بخش دیگر هم نظام آموزش عالی کشور است - دیگر کسی به این مساله اهمیت نمیدهد. جوانی که میخواهد وارد اجتماع شود و نقش اجتماعی آینده را بر عهده بگیرد، چقدر با معارف، فرهنگ و شعر ما آشناست و حاصل چنین بیتوجهی همین میشود که میان دوغ و دوشاب هیچ فرقی نیست.
امروز با نسلی روبهرو هستیم که تحصیل کرده است و جامعه ما به گونهای است که اگر بگوییم 80 درصد جوانان آن تحصیلات دانشگاهی دارند، گزاف نیست و شاید هیچ جای دنیا اینگونه نباشد که اکثر جامعه تحصیلات دانشگاهی داشته باشد، ولی نسبت به گذشته به لحاظ سواد فرهنگی بسیار تهیدستیم. از روزگاری که اکثر جامعه کمسواد بود، تهیدستتریم و این باعث میشود که جنس شعر و موسیقی نازل شده، ولی هیچ حساسیتی نسبت بدانها وجود ندارد و در رسانههای فراگیر در حوزه زبان فارسی فراوان غلط هست، اما باز هم هیچ حساسیتی نسبت به این اشکالات وجود ندارد. متاسفانه جامعه حساسیتش را نسبت به غلط و درست از دست داده است.
غلط و درست در حوزه زبان برای من ـ که معلم ادبیات هستم ـ اهمیت دارد و فکر میکنم وقتی که غلط و درست در حوزه زبان مخدوش شد در حوزههای دیگر هم مخدوش میشود؛ یعنی دیگر مرز درست و نادرست و خوب و بد مخدوش شده است.
من بارها پای سخنرانی افرادی که اهل مسئولیت فرهنگیاند و پستهای بالای فرهنگی دارند، نشستهام که جملاتشان غلط یا بیسر و ته بوده و جملهها پایانبندی درست نداشته و کلام به هم مرتبط نبوده، ولی هیچکس واکنشی به خرج نداده است. حساسیت نسبت به اینکه یک نفر درست حرف میزند یا نه از بین رفته و وقتی هم ما حساسیت به خرج میدهیم، میخندند که چه حساسیت بیهودهای دارید! باز هم میگویم حاصل بیتوجهی در مساله تعلیم و تربیت این است که مرز بین درست و غلط مخدوش میشود.
اینکه برخی میگویند اینکه بچههای ما نمیتوانند گلستان را درست بخوانند، خیلی نگرانی مهمی نیست و چه اهمیتی دارد که کسی بتواند شاهنامه بخواند یا نه؟ واقعا حرف درستی نیست؛ چرا که مخدوش شدن زیبا و نازیبا، درست و نادرست و صحیح و ناصحیح به همه حوزهها سرایت میکند و آنگاه متوجه میشویم به لحاظ فرهنگی هم آسیب دیدهایم و به جایی رسیدهایم که لازم شده برای بیان بدیهیات اخلاق و فرهنگ هم خیلی توضیح بدهیم.
مثلا برای اینکه بگوییم دروغ گفتن بد است، چقدر باید توضیح بدهیم؟ در حالی که این از بدیهیات است و در جوامعی که اصلا ادعای فرهنگی و دینی بودن ندارند، اگر کسی دروغ بگوید رسوایش میکنند، اما اینجا برای همین مساله هم باید خیلی توضیح بدهی که دروغ گفتن و وفا نکردن به عهد، کار بدی است. از صدر تا ذیل دچار این مشکل هستیم.
حال در این میان شعر اهمیتش فقط یک اهمیت هنری و فانتزی نیست، بلکه مبنای فرهنگ ما شعر است. وقتی فرهنگ مخدوش شد، همه چیزها به دنبال آن مخدوش میشود و در آینده تبعات زیادی دارد. به همین دلیل، برای من مساله زبان و فرهنگ خیلی مهم است. مخدوش شدن وضعیت زبان و آمیختگی درست و نادرست به خیلی چیزهای دیگر لطمه میزند؛ چنان که مثلا الان وقتی میگوییم آدم موفق، تصور غالب درباره او چیست؟
بیابانکی: آدمی که خانه، ماشین و شغل خوبی داشته باشد. مرتب هم به خارج و مکه برود!
سعید بیابانکی و اسماعیل امینی
امینی: خلاصهاش این است: فردی باشد که کار نکند و راحت زندگی کند. کار نکند و برخوردار باشد و زود رشد کند. در حالی که این تعریف کاملا مخالف تعالیم دینی و اخلاقی و عقلانی است، ولی این موضوع کاملا جا افتاده است و برعکس به آن کسی که 30 سال است کار میکند، با تردید نگاه میکنند و می گویند هنوز داری کار میکنی؟ هنوز به جایی نرسیدهای که بتوانی کار نکنی؟!
* مهر: ناظر به صحبتهای شما این مثال است که در قدیم وقتی به کسی گفته میشد «زرنگ» در نقد وی بود، ولی این روزها صفتی است که گویی به نکویی فرد باز میگردد.
امینی: بله و در چنین شرایطی طبیعی است که به شاعر به دیده تردید نگاه میکنند که او اصلا چه میگوید!
* مهر: آقای امینی شما در صحبتهایتان اشاره کردید که جامعه ما روزگاری را پشت سر گذاشت که گرچه مردمش مدارج و مدارک علمی کمتری داشتند، ولی سواد عمومیشان بالاتر بود؛ در حالی که موج مدرکگرایی این روزها لزوما به بالاتر رفتن سواد جامعه نینجامیده است. جامعه ما از چه زمانی دچار چنین آسیبی شد؟
امینی: ساز و کار نظام اجتماعی و اقتصادی ما خیلی عقلانی نیست و بیشتر مبتنی بر فانتزی است و اینطور نیست که تغییر مدارج اجتماعی قانونمند باشد؛ بنابراین تقریبا همه کسانی که در هر حوزهای کار میکنند، دنبال همان فانتزی هستند. مانند افسانههای قدیم در هزار و یک شب که ناگهان همای اقبال بر شانه یک نفر مینشست، اینجا هم افراد به دنبال همان اتفاق هستند. در همه حوزهها مانند شعر، موسیقی، پستهای اجتماعی و حتی در حوزههای علمی اینگونه است که ناگهان یک نفر که تا دیروز دانشجو بوده، یک دفعه رئیس دانشکده میشود و وقتی این عقلانیت در تحولات اجتماعی از بین رفت طبیعتا فانتزی، رویاپردازی و خیالپردازی در ذهن افراد شکل میگیرد و آن کسی که معمولی زندگی و کار میکند، عجیب و غریب است. همه اینها موجب شده که دیگر کسی دنبال مقدمات نباشد، چون میتواند بدون کسب مقدمات به نتیجه برسد. مثلا کسی که میخواهد استاد موسیقی شود، راهش این است که 10 سال درس استاد ببیند، ولی دنبال راه میانبر است تا در 10 روز استاد شود. شما در آگهیهای تبلیغاتی میبینید که مینویسند انگلیسی را در 90 روز بیاموزید و یا بدون کنکور وارد دانشگاه شوید.
بیابانکی: یا در یک هفته شاعر شوید!
امینی: نمونه دیگر اینکه از طریق آموزشگاه ما بازیگر سریالها شوید. اینها هشدارهایی نسبت به فقدان و گم شدن عقلانیت است. اگر در 90 روز بشود انگلیسی آموخت، چرا این همه رهبران سیاسی با خودشان مترجم میبرند؟! این گم شدن عقلانیت است و دلیل آن هم این است که در حوزههای دیگر عمل کرده و شده است. مثلا شما میشنوید که آدم معمولی یک دفعه رئیس دانشکده شده؛ در حالی که رئیس دانشکده شدن قبلا مدارجی داشت.
* مهر: فراگیر شدن این قضیه که شما آن را فانتزی و گم شدن عقلانیت تعبیر میکنید، از چه زمانی پررنگ شد و چرا از آن غفلت شد تا اینکه امروز به یک پدیده عام تبدیل شده است؟
امینی: زمانش را نمیدانم، ولی گویا تا وقتی پول نفت داریم، نیازی نداریم عقلانی زندگی کنیم.
بیابانکی: آقای شکارسری! اگر بخواهیم همان پرسشی که از آقای امینی پرسیدیم از شما نیز داشته باشیم، به عنوان یک شاعر فکر میکنید شعر در شرایط امروز جامعه ما از جایگاه مناسب برخوردار است؟
شکارسری: بین شعر و فرهنگ پیش از این یک جاده 2 طرفه داشتیم که هر دوسوی این جاده هم ترافیک داشت؛ یعنی در این جاده رفت و برگشت میافتاد. در گذشته شعرای ما بعضا حکیم بودند؛ حکیم ابوالقاسم فردوسی، حکیم عمر خیام و ... به این معنی که آنها همچنان که در حوزه شعر فعالیت میکردند، سرآمد دیگر علوم و فنون دوره خود نیز بودند. به همین دلیل، رابطه دوسویه بین فرهنگ و شعر برقرار بود و یکی بر دیگری تاثیر داشت، اما از یک مقطع زمانی که فکر میکنم از زمان بروز شعر سبک هندی به بعد بوده، ما در جامعه رویکرد پرشمار به سمت شاعری داریم؛ نه شعر و سپس با حضور پرشمار و متکثر شاعرانی روبه رو شدیم که دیگر لزوما جزو قشر فرهیخته نبودند.
من فعلا به این مساله نگاه ارزشی ندارم و نمیخواهم بگویم این اتفاق خوب یا بد است، چون همچنان که میتواند تاثیرات مخربی داشته باشد از سوی دیگر باعث تغییر زبان و فضای شعر شده، پیشنهادات تازه به شعر داده و برای ایجاد جریانهای تازهتر و نوتر راهگشا شده است، اما از اثرات مخرب قطعا یکی این است که دیگر انتظار نداریم شاعر در حکم مصلح و روشنفکر و نخبه اجتماعی باشد و همچنین دیگر انتظار حرکت دوسویه بین فرهنگ و شعر را نداریم؛ یعنی شعر و شاعرش اگر چه در یک گفتمان فرهنگی زندگی میکنند و چه بخواهند و چه نخواهند از فرهنگ متاثر هستند، ولی این تاثیر یکسویه شده و دیگر شعر بر فرهنگ تاثیر چندانی ندارد.
یعنی تاثیر از فرهنگ به سمت شعر وجود داشته، اما حرکت معکوسش روز به روز کمرنگتر میشود؛ یعنی دیگر تاثیر شعر بر فرهنگ کمتر شده و امروز دیگر به صفر رسیده است؛ چرا که شاعر که صاحب اثر است، دیگر جایگاه و تاثیر سابق را ندارد.
حالا جایگاه شعر در جامعه از جهات مختلف قابل بررسی است. ما جایگاه خودمان را از نظر یک جایگاه تاثیرگذار از دست دادیم و شعر آن جایگاه موثر خودش را در حیات سیاسی ـ اجتماعی و بلکه فرهنگی تا حدی از دست داده و این اتوبان دیگر یک طرفه است و تاثیرپذیری شعر از فرهنگ هم در حقیقت گریزناپذیر است؛ چون شعر، عامل و پدیده فرهنگی است و نمیتواند از فرهنگ روزگار خودش خیلی گریزی داشته باشد.
حمیدرضا شکارسری
دیگر اینکه شعر ما و بهتر است بگویم شعر سنتی ما، یک شعر به شدت رسالتمند است؛ یعنی اینکه همچنان که شاعر مسئولیتهایی حس میکند، شعر هم این مسئولیتها را باز میتاباند. شعر حتی میآید در تاریخ سنت ادبی ما محمل بیان افکار فلسفی میشود و ما پندیات را در شعر داریم که در آنجا شعر، عامل پند و اندرز دادن است، ولی هرقدر به زمان حال نزدیک میشویم، این وظیفه کمرنگتر میشود که اوج این مساله خیلی هم از شعر معاصر ما دور نیست؛ یعنی شما شعر مشروطه را در نظر بگیرید که در آن دوره شاعر و شعر احساس رسالت میکند. شما حتی دهههای بعدش هم با شعری به نام شعر چریکی، شعر متعهد و ملتزم رو به رو میشوی که شاعران آن فقط از قشر دینی نیستند.
در آن دوران از شعر به عنوان یک سلاح استفاده میشده و شعر احساس رسالت میکند، اما در روزگار ما نحلههای پرشمار شعری هستند که عامدانه و آگاهانه و بر اساس تئوری به شما میگویند که چه ضرورتی دارد شعر حامل رسالتی باشد و چه ضرورتی دارد شعر جز به خودش به چیز دیگری متعهد باشد؟
اینها بر اساس تئوریهایی است و همینطوری هم وارد شعر ما نشده، بلکه پیشینه دارد. نوعی نارسیسیم ادبی که از تئوری هنر برای هنر ـ که از حول و حوش قرن 17 و 18 به بعد میلادی جدی شده است ـ عقبه این مساله است. در حالی که برای ما وزن و اهمیت شعر به این بود که علاوه بر فرم، جذابیتهای موسیقایی و لذتبخش بودن، معانی بلند و حکمت داشته باشد. منتها دیگر امروزه نحلههای پرشمار شعری این رسالتها را مد نظر ندارند.
وقتی خود شعر از رسالت خالی شد، اینکه انتظار داشته باشیم بر فرهنگ و نوع تفکر جامعه تاثیر گذشته را داشته باشد، دیگر انتظار به جایی نیست.
ادامه دارد ...