رئیس دفتر فرهنگ و ادبیات پایداری حوزه هنری گفت: در همه کشورهای دنیا سعی می‌کنند خاطرات جنگ‌شان را زنده نگه دارند. در همه جا تلاش می‌شود از انرژی نهفته در این خاطرات به نفع کشورشان استفاده شود.

به گزارش خبرنگار مهر، نشست بازخوانی کتاب «جای امن گلوله‌ها» شامل خاطرات عبدالرضا آلبوغبیش، عصر دیروز یکشنبه 24 مهر با حضور راوی خاطرات، مرتضی سرهنگی رئیس دفتر فرهنگ و ادبیات پایداری حوزه هنری، جواد کامور بخشایش تدوین‌کننده کتاب، مژده اون‌باشی و صباح وطن‌خواه، دو امدادگر و شخصیت واقعی خاطرات آلبوغبیش در فرهنگسرای انقلاب برگزار شد.

سرهنگی در ابتدای این نشست گفت: خاطرات جنگ به طور غیرمستقیم ما را به شاهدان غیرمستقیم وقایع تبدیل می‌کنند. خاطرات آلبوغبیش ما را به روز 24 مهر و خیابان 40 متری خرمشهر می‌برد. ما آن‌جا نبودیم، اما با خواندن این خاطرات گویی ایستاده‌ایم و وقایع را مشاهده می‌کنیم.
 
وی افزود: در همه کشورهای دنیا سعی می‌کنند خاطرات جنگ‌شان را زنده نگاه دارند. در همه جا تلاش می‌شود از انرژی نهفته در این خاطرات به نفع کشورشان استفاده شود. معمولاً جنگ‌ها در یک روز و ساعت معین شروع شده و در یک روز و ساعت معین هم تمام می‌شوند، اما دامنه تاثیرشان سال‌ها باقی می‌ماند. دفاع 8 ساله ما یکی از جنگ‌هایی است که زنان در آن نقشی جدی داشتند. در جنگ دفاعی دیگر کسی پیر نیست، دیگر کسی زن یا جوان یا کودک نیست. بلکه همه سرباز هستند. دنیا همه محاسبات را درباره جنگ با ایران درست انجام داده بود، اما ناگهان همه مردم ایران، سرباز شدند.
 
رئیس دفتر فرهنگ و ادبیات پایداری حوزه هنری ادامه داد: این مردم ناگهان سرباز شدند که اوج این سربازی را در روزهای اشغال و سقوط خرمشهر می‌بینیم. یکی از این روزهای اوج هم، روز 24 مهر است. سربازان زمان جنگ مانند همه انسان‌های دیگر، عمر معینی دارند؛ اما سربازی که خاطرات زمان جنگش را می‌نویسد برای همیشه خودش را 20 ساله نگه می‌دارد. سربازی که خاطرات جنگش را ثبت می‌کند، در واقع نیمه دیگر جنگش را کامل کرده است.
 
این نویسنده گفت: کشورهایی که جنگ داشته‌اند، چه بخواهند و چه نخواهند، مانند ایران صاحب این نوع از ادبیات یعنی ادبیات جنگ می‌شوند. در حال حاضر آلمان و روسیه در ادبیات جنگ بسیار قوی هستند. در بوسنی هم انجمنی برای گردآوری خاطرات جنگ این کشور تشکیل شده است. چون به این نتیجه رسیده‌اند که با انرژی نهفته در این خاطرات می‌توانند چرخ مملکتشان را بچرخانند.
 
در ادامه مژده اون‌باشی با بیان خاطراتش از روز 24 مهر گفت: من کوچک‌تر از آن هستم که درباره آقای آلبوغبیش و خاطراتشان سخن بگویم. جوانان جنگ الگوهای این جامعه شدند. آلبوغبیش یکی از این الگوهاست. من هم به خاطر شرایطی که پیش آمد، قطره‌ای از دریا شدم و توانستم در کنار رزمندگانی از خرمشهر و دیگر نقاط ایران، بایستم. چون آن روزها بچه‌های دانشکده افسری تهران، کمیته تهران، طلاب قم و ... در مقاومت 35 روزه خرمشهر و به تعبیر من 45 روزه حضور داشتند. چون سپاه خرمشهر از 2 ماه قبل پیش از آن، در حال آماده‌باش بود.
 
وی افزود: از 10 روز قبل از شروع رسمی جنگ، بعثی‌ها مرتب به خرمشهر حمله می‌کردند. از 31 شهریور تا 24 مهر اتفاقات زیادی افتاد و خاطرات زیادی رقم خورد، ولی روز 24 مهر، آن‌قدر تهاجم سنگین بود که خرمشهر واقعا تبدیل به خونین‌شهر شد. عراقی‌ها از جاده کمربندی آمدند و خیابان اصلی شهر را اشغال کردند. روزهای آخر دیگر نبرد تن به تن در گوشه‌گوشه‌ شهر جریان داشت.
 
اون‌باشی ادامه داد: روز 24 مهر، ساعت 2 بعدازظهر بود که من با گروه امداد و 3 مجروح سوار یک سیمرغ آبی بودیم. خیابان‌های مرکزی شهر به هم ریخته بود و در گذر، جیپی را دیدیم که واژگون شده بود. به مسجد جامع که نزدیک شدیم، به ما علامت دادند که به سمت 40 متری نروید. ما بدون توجه به مسیرمان به سمت 40 متری ادامه دادیم. وارد خیابان که شدیم، نرسیده به هنرستان واقع در خیابان، 2 نفر دیگر، نیم‌خیز به ما علامت دادند که جلوتر نروید، ولی ما باز توجه نکردیم. همین که نزدیک چهارراه شدیم با تیربار، حدود 5 تا 6 دقیقه به رگبار بسته شدیم.
 
این امدادگر زمان جنگ گفت: راننده آخ هم نگفت، چون همه بدنش سراسر گلوله خورد و مغزش روی صورت من پاشید. ما تا ساعت 6 بعدازظهر در همان وضع ماندیم و شاهد جان کندن مجروحان در ماشین شدیم. یکی از سرنشینان ماشین بعدها برایم تعریف کرد که بارها به صورتم می‌زده تا به هوش بیایم؛ چون به خاطر ترکشی که به سرم خورده بود، مرتب بیهوش می‌شدم. از 8 نفر سرنشین ماشین ما، آن روز فقط 3 نفر زنده ماندند.
 
در ادامه صباح وطن‌خواه هم گفت: خانم اون‌باشی به گونه‌ای خاطراتش را تعریف کرد که گویی برای خودش اتفاقی نیفتاده و فقط یک ترکش به سرش اصابت کرده است. در حالی که 2 تا از انگشتانش هم در این واقعه قطع شد. آن روز مانند تگرگ گلوله می‌بارید. از 22 مهر به بعد، دیگر شهر را با توپ و خمپاره نمی‌زدند. فقط با خمپاره 60 و آرپی‌جی مواضع را می‌زدند و نبرد دیگر حالت تن به تن داشت. چون دیگر تا مرکز شهر جلو آمده بودند.
 
وی گفت: شاید آن مقاومتی که ما از خود نشان دادیم به خاطر الهامی بود که خدا در سرمان انداخت. به یاد دارم که صبح همان روز، کودکی 16 ـ 17 ماهه را به درمانگاه‌ آوردند که تمام تنش را ترکش‌های ریز پر کرده بود. موج انفجار همه لباس‌هایش را برده بود و به شدت جیغ می‌زد. همه افراد خانواده‌اش در حمله‌ای که به خانه شده بود، کشته شده‌ بودند. با تعدادی مجروح و این کودک سوار یک سیمرغ شدیم و به راه افتادیم.
 
وطن‌خواه گفت: وقتی به 40 متری رسیدیم و از مقابل گلخانه محمدی عبور کردیم، ناگهان گلخانه محمدی به آسمان رفت و تگرگ گلوله آغاز شد. ما راننده خوبی داشتیم. او پایش را روی گاز گذاشت و به ما گفت همه محکم بنشینید. نمی‌دانستیم عراقی‌ها کجا هستند و از کجا تیراندازی می‌کنند. اتومبیل‌هایی که آلبوغبیش و اون‌باشی با آن‌ها حرکت می‌کردند، بعد از ما وارد خیابان شدند که در تله افتادند. خرمشهر 24 مهر سقوط کرد ولی به نظرم 10 روز طول کشید تا جان بکند تا بتواند دست عراقی‌ها بیفتد.
 
جواد کامور بخشایش، تدوین‌کننده کتاب هم در این برنامه گفت: «جای امن گلوله‌ها» برای من یک اتفاق بود. جرقه تولید این کتاب از زمان تهیه کتاب شیخ شریف، خورد. اولین بار با آلبوغبیش‌، درباره شیخ شریف تلفنی صحبت کردم. وقتی آقای سرهنگی متوجه این موضوع شد و این که آلبوغبیش چه گنجینه‌ای است، به من توصیه کرد به سراغ آلبوغبیش بروم. برقراری ارتباط با آلبوغبیش 10 ماه طول کشید؛ چون ایشان فکر می‌کرد تاریخ مصرف خاطراتش گذشته است. ولی در نهایت راضی شد.
 
وی گفت: خانم اون‌باشی هم در این جلسه زیاد به خودشان اشاره نکردند. ایشان به واسطه جراحت‌هایی که برداشتند، مدت‌ها فلج بودند، ولی در نهایت توانستند دوباره و با سختی سرپا بایستند. من در مدتی که کتاب را تدوین می‌کردم از این 3 نفر درس اخلاق گرفتم. حسن اتفاق این کتاب، صمیمیتی بود که بین راوی و مروی رخ داد.
 
آلبوغبیش هم در پایان این برنامه گفت: 24 مهر 59 برای همه ما روزی تلخ بود و 24 مهر ماه 90  که امروز باشد، روز شیرینی است. امروز، آن روز را مجددا به یاد آوردم.
 
وی خطاب به اون‌باشی و وطن‌خواه گفت: اگر از اسما بیشتر نبودید، کمتر نبودید. اسما از شخصیت‌های بزرگ صدر اسلام است که در جنگ‌ها به مداوای مجروحان پرداخت، اما نه مجروح شد و نه شهید، ولی شما از جنگ زخم برداشتید. سئوالی که من همیشه از همه پرسیدم، ولی جوابی نگرفتم این بود که این عزیزان چه زمانی از روز استراحت می‌کردند؟ این جاست که در پاسخ به سخن خانم اون‌باشی که گفت کوچکتر از آن است که در این باره صحبت کند، باید بگویم من که هستم که درباره شما حرف بزنم؟