خبرگزاری مهر ـ گروه فرهنگ و ادب: با کنار گذاشتن تعارف، جسارت نویسنده و نگاه متعادلش به شخصیتهای مرد داستانها، از مواردی است که در خواندن این مجموعه، در نظر خوانند جلب توجه میکند.
داستان اول با حال و هوای زندگی شهری شروع میشود و پس از معرفی تلویحی شخصیتها و فضای داستان، مساله اصلی، خودش را آشکار میکند. داستانهای این مجموعه با همین رویه پیش میروند و در واقع، بخشی به مقدمه و بخش دیگر به متن و بدنه اصلی داستان اختصاص دارد، اما نویسنده مقدمه و متن را با مرز محسوسی از هم جدا نکرده است؛ بلکه میان این دو فضای رقیقی به وجود آورده و این مرز حالتی محوگونه دارد.
یک نکته، تغییر راوی از اول شخص به دانای کل در 2 داستان مجموعه است. به غیر از 2 داستان «با شیرینی وارد میشویم» و «دم گربه»، تمام داستانهای کتاب راوی اول شخص دارند که تغییر جنسیت در برخی از آنها به همان جسارت مذکور که به آن اشاره شد، برمیگردد. داستان اول یکی از داستانهای معمولی و متوسط مجموعه است. راوی آن یک زن خانهدار و میانسال است. در این مقطع کتاب، نویسنده هنوز به اصطلاح از جلد زنانه خود بیرون نیامد است.
حاجدایی سعی نکرده خود را به داستانهای کوتاه مدرن یا پستمدرن نزدیک کند. میتوان خط پایان را در داستانهایش دید و پیام هم دارند. اصلا به نظر نمیرسد نویسنده خواسته باشد نخ بادبادکش را رها کند تا باد آن را هرجا خواست ببرد و به خواننده بگوید برای هر برداشتی آزاد هستی. بلکه از نوشتن داستانها قصد و هدفی دارد و مشخص است که هرکدام تحت تاثیر دیدن یا شنیدن واقعهای اجتماعی در زندگی روزمره شهری، نوشته شده است. به این روی تمام پیام داستان اول هم در چند سطر پایانی آن نهفته است. خطوط پایانی داستان با عنوان آن کاملاً هارمونی داشته و مقصود و غرض نویسنده را منتقل میکند: «حلوا یا قهوه مامانجان»
در داستان دوم هم روای یک زن خانهدار است. کشف حقایق و بیان واقعیتها هم پله پله صورت میگیرد و خواننده هرچه جلوتر میرود، حادثهای را که در گذشته اتفاق افتاده و بهانه اصلی داستان است، از منظرهای بالاتر میبیند. داستان «نشسته روبه روم» یک سر و گردن بالاتر از داستان اول قرار دارد. این داستان هم مانند داستان اول، دارای تم زندگی شهری است و درباره مشکلات زندگی شهرنشینان است که پایانی غمانگیز دارد، اما جسارتی که در ابتدای این نوشتار به آن اشاره شد، از داستان سوم خود را نشان میدهد.
در داستان «روزی که عاشق زنم شدم» جنس راوی اول شخص تغییر میکند و در کالبد یک مرد به داستان نگاه میشود. یکی از نکات خوشخوان بودن داستانهای این مجموعه قصهدار بودنشان است. چون امروزه در نمونههای زیادی از مجموعه داستانهایی که به ویژه به قلم زنان نویسنده منتشر میشوند، راویهای اول شخص با توصیفات درونی و بیرونیشان و نپرداختن به اصل داستان، خواننده را خسته میکنند. ممکن است خیلی از نویسندهها جنسیت راویشان را تغییر دهند، اما این که در این راه تا چه حد موفق باشند یا به صراط افراط کشیده نشوند، بسیار مهم است.
تاثیرگذاری داستان سوم بر مخاطب هم در پایان داستان است. خواننده میداند یا حدس میزند آن بخشی که راوی عاشق همسرش میشود، همان پایان داستان است که در واقع قرار است نقطه اوجش هم باشد. این داستان در عین سادگی پایان زیبایی دارد. داستان چهارم «ای داد بیداد» کمی روند صعود مجموعه را کند میکند. به نظر این داستان با الهام از زندگی واقعی یا قصهای که برای نویسنده اهمیت داشته، نوشته شده است. راوی این داستان دوباره اول شخص مونث است که مانند داستانهای قبلی زنانه است و نمیتواند جسارت به کار گرفته شده در داستان «روزی که عاشق زنم شدم» را تکرار کند.
اما به نظر میرسد مسیر اوجی که با داستان چهارم، گم شده بود با «نان سنگگ» یعنی داستان پنجم دوباره پیدا میشود. این بار نویسنده، یک پسر نانوای شهرستانی را به عنوان راویاش انتخاب کرده است. شروع روایت در سلول زندان است و به صورت فلاشبک بیان میشود. این داستان نثر شیرین و جذابی دارد و برخلاف داستانهای تلخ قبلی، رگههای طنز هم در آن دیده میشود. شیوه روایت طنزگونه و زبان عامیانه راوی هم باعث میشود با وجود مجرم بودن و ظلمش نسبت به یک دختر، تصویر وحشتناکی از یک مرد در داستان نقش نبندد. تا اینجای کار، درخشانترین داستانها، همانهایی هستند که راویشان اول شخص مذکر بوده است. از این جهت به نظر میرسد، نویسنده همذاتپنداری خوبی با شخصیتهای داستانش دارد.
داستان ششم هم با اینکه از نظر اتفاق و قصه، اصطلاحاً از جنس دیگری است، در همان رده داستانهای سوم و پنجم قرار دارد. نویسنده در این داستان هم به زیبایی و ظرافت، روح خیانت را در داستان دمیده است، ولی حرف مستقیمی از آن به میان نمیآید و همین است که خواندن این داستان را لذتبخش میکند. این داستان با دیگر داستانهای کوتاه زنانهای که امروز به کرّات منتشر میشوند و زمینهشان خیانت است، متفاوت است. گره زدن فال چینی با داستان و ارتباط دادنش با شخصیتهای سهگانه کار، هم از همان ظرافت مورد نظر سرچشمه میگیرد.
«گلدونه و ماشین و من و او» دوباره پای روح زنانگی و دغدغههای شخصی یک زن را به مجموعه باز میکند. زمینه این داستان هم خیانت است، ولی پای گل و گلدانی هم وسط است که باید تاوان خیانت آدمها را بدهد. داستان «با شیرینی وارد میشویم» یک داستان اجتماعی است که از دید راوی دانای کل زنانه روایت میشود ولی قوه زنانگی چندان غلبهای در آن ندارد و موضوعی مانند خرافات مردم، بیشتر مورد توجه است. البته میتوان دوباره همان زن خانهدار و دغدغههای مشابه را در آن دید. بهانه خلق این داستان هم موضوعاتی مانند شوم بودن خانه تازه خریده شده بوده است. مسالهای که شاید زنان بیشتر به آن توجه کنند و مردها کمتر. «با شیرینی وارد میشویم» از داستانهای قبلی مجموعه یک سر و گردن پایینتر میایستد و به همین دلیل انتخاب نامش برای عنوان کتاب اشتباه به نظر میرسد. چون برگ برنده مجموعه، این داستان نیست.
از میانههای کتاب و بعد از داستان ششم، ارتفاق پرواز بادبادک کتاب، بالاتر نمیرود و در یک خط مستقیم جلو میرود و گاهی هم تمایل به ارتفاع پایینتر دارد، اما داستان نهم یعنی «زندگی رویایی من» امیدی برای رسیدن به همان نقطه اوج است و ضربان کار را تا حدودی بالا میبرد. در این داستان، نویسنده دوباره راویاش را به صورت یک مرد دیده است. اما این بار نه یک پسر نانوا و نه یک مرد شهرستانی که بعد از یک عمر عاشق همسرش میشود. مردی که نویسنده است و باید دغدغههایی مانند حاجدایی داشته باشد. تقابل شخصیت این آقای نویسنده با شخصیتهای زنی که از او میخواهند بنویسدشان، عامل جذاب این داستان است. جالب است که نویسنده در پایان میگوید عطای زن جماعت را به لقایش میبخشم.
داستانهای «نظرکرده» و «دختر ایران» هم زنانه و اجتماعیاند و مانند دیگر داستانهای زنانه کتاب هستند. «هر دوشنبه، هوا» داستان نسبتا مبهمی است و به نظر ذهنیات مشوش یک شخصیت میآید. نویسنده در این داستان به راویاش اجازه داده هرچه میخواهد بنویسد. این داستان هم راوی مرد دارد که یک کارآگاه است و به نظر در حال گزارش دادن یک مرگ مشکوک است. از این حیث، دغدغه کارآگاهی و کشف کردن نویسنده در این داستان است که نمود ظاهری بیشتری پیدا میکند.
داستان سیزدهم، بیشتر به درد دل و واگویه شبیه است و به داستانهای قبلی شباهت چندانی ندارد. وضع نا به سامان کتاب و کتابخوانی و دغدغههای یک نویسنده یا روزنامهنگار، از مواد سازنده موضوع این بخش کتاب هستند، اما در این داستان هم میتوان آن ظرافت داستانهای موفق مجموعه را دید. مثلاً کتاب خوردن و در نتیجه کتاب زائیدن از همان ظرافت نشات میگیرد که در این داستان هم میتوان ردش را جست. در کل، اغلب داستانهای کتاب حاوی نکات انتقادی و حقایق تلخ زندگی شهری هستند و اگر قبول کنیم که با شیرینی وارد گود مطالعه این کتاب میشویم، با حلوا از این گود خارج میشویم و کتاب را میبندیم.
---------------------
صادق وفایی