خبرگزاری مهر - گروه دین و اندیشه: حضرت آیت الله مجتبی تهرانی در ادامه مباحث ویژه روزهای پایانی ماه صفر با اشاره به اینکه امام حسین(ع) خود را فدای بقای اسلام کرد، گفت: دشمنان امام می­خواستند اسلام را براندازی کنند و او جلوی این براندازی را گرفت.

مروری بر مباحث گذشته

بحث ما راجع به قیام و حرکت امام حسین(ع) و خطبه­ای بود که حضرت در سال پنجاه و هشت در منا در بین صحابه و تابعین ایراد فرمودند. جلسه گذشته عرض کردم با توجه به سه مطلبِ هدفمند بودن و حساب­ شده بودن قیام امام حسین(ع) و هدف امام که مقابله بین مسئله توحید و شرک و ایمان و کفر بود و بالأخره شرایط زمانی، مکانی و افراد، اینها مجموعاً اقتضا می­کند که این خطبه شریفه اهمیت زیادی داشته باشد.

بخش اول خطبه که حضرت آن را مقدم داشتند باید مطالبی باشد که نقش حیاتی و اساسی برای اسلام داشته باشد و عرض کردم که حضرت حدود پانزده سؤال و پرسش از آن جمع کردند و از آنها جواب گرفتند. این سؤال­ها با هم مرتبط بود و در یک جهت اشتراک داشتند و آن مسئله اهل بیت و مسئله امامت و قبول سرپرستی اهل بیت بود، چه از نظر بیرونی که به آن اطاعت عملی می­گوییم و چه از نظر درونی که اثر محبت نسبت به اهل بیت است. اینها را جلسه گذشته اشاره کردم.

معرفت امام، ریشه معرفت خدا

اما اصل مسئله که در باب دیدگاه امام حسین(ع) نسبت به آیین اسلام و رابطه­ای است که بین امامت با این دین وجود دارد. به تعبیر ما مسئله چگونگی رابطه دین و امامت است. دین که می­گوییم، منظورمان توحید، بعد نبوت، بعد امامت و معاد است، امام حسین(ع) حتی در مسئله اول، یعنی توحید، یک رابطه مستقیم بین معرفت الله با معرفت الامام برقرار می­کند. معرفت الله ومعرفت امام چیز جدیدی نیست. من اینها را عرض می­کنم برای این که شما ببینید بخش اول خطبه حساب شده است.

در روایتی دارد: «سئل حسین بن علی(ع) مَا مَعْرِفَةُ اللَّهِ» از امام حسین سؤال کردند شناخت خداوند چگونه است؟ چه طوری خدا را بشناسیم؟ «قَالَ مَعْرِفَةُ أَهْلِ کُلِّ زَمَانٍ إِمَامَهُمُ الَّذِی یَجِبُ عَلَیْهِمْ طَاعَتُهُ»(بحارالأنوار، ج23، ص93) ما اعتقادمان این است که امام معصوم است، لذا امام می­فرماید: اهل هر زمانی امام آن زمان را که اطاعتش واجب است بشناسد، اگر امام را بشناسد، خدا را شناخته است.

ببینید چه رابطه­ای بین معرفت الله و معرفت الامام برقرار کرده است، یعنی اگر کسی نسبت به امام زمانش معرفت نداشته باشد و او را نشناسد، خدا را هم نمی­شناسد. این تعبیر آن ذهنیت حضرت را در ربط با امامت می­رساند که امامت چه نقشی در دین دارد. دین اسلام دین توحید است. می­گوید وقتی تو موحد هستی که امام زمانت را بشناسی. وقتی خدا را می­شناسی که امام زمان را بشناسی، خیلی صریح می­گوید. تو اگر خدا شناسی همه در رخ علی بین، به علی شناختم من، به خدا قسم خدا را. من فکر می­کنم که شاعر این روایت را شنیده بوده است که این شعر را گفته است.

این معنا در قوالب گوناگون در معارف ما آمده است. این که حسین(ع) شروع کرد پانزده سؤال از صحابه و تابعین مطرح کرد که همه هم در همین ارتباط است، به دلیل مسئله وابستگی شناخت خدا و شناخت امام است. سؤال چهارم حضرت متن کار است. ما روایات متعدده داریم که خیلی هم شنیدید که فرمودند: «من مات بغیر امامه مات میتتاً جاهلیه» یا «مَنْ مَاتَ وَ لَمْ یَعْرِفْ إِمَامَ زَمَانِهِ مَاتَ مِیتَةً جَاهِلِیَّةً»(بحارالأنوار، ج32، ص321) تعبیرات مختلفه است، اما یک مفاد دارد.

هم شیعه این روایات را نقل کرده است و هم عامه. من از عامه، از کنز العمال نقل می­کنم، چون مقیّد هستم که از آنها نقل کنم. آنها به این تعبیر می­گویند: «من مات بغیر امامه مات میتتاً جاهلیه»، یعنی هر کس امام زمانش را نشناسد، مرگ او جاهلی است، یعنی بی دین است. خود آنها نقل می­کنند. حالا من یک قضیه هم نقل کنم بد نیست.

بیعت ابن‏عمر با پای حجاج

ابن ابی الحدید یک قضیه نقل می­کند و می­گوید: عبد الله بن عمر، پسر عمر، با امیرالمؤمنین بیعت نکرد تا این که یک شب در زمان عبدالملک مروان و حجاج بلند شد و شبانه به خانه حجاج رفت و با وی بیعت کرد، چون این روایت از روایات مسلّم آنها بود، به تعبیر ما به حسب ظاهر ترس او را گرفت که اگر امشب بدون بیعت با حجاج بخوابیم و بمیریم، به مرگ جاهلیت مرده­ایم. من به شخصیت او کاری ندارم، می­خواهم بگویم مسئله­ای را که دارم نقل می­کنم از روایاتی است که پیش عامه مسلّم بوده است.

نگاه کنید من دارم رابطه بین امامت و دین را می­گویم. رفت در خانه حجاج را زد. حجاج در رختخوابش خوابیده بود. گفت کیست؟ من عبد الله بن عمر هستم، می­خواهم با عبد الملک بیعت کنم. او هم بلند نشد، گفت بیا داخل. آمد داخل. حجاج بلند نشد و اینقدر او را تحقیر کرد که حتی از رختخوابش بیرون نیامد که دستی به او بدهد و بیعتی کند، برای بیعت پایش را از زیر لحاف بیرون داد.

من عین جمله­ای را که ابن ابی الحدید دارد برایتان می­خوانم. رو کرد به پسر عمر گفت: «اصفق لی بیدک علیها» دستت را به پای من بمال. مثل این که با امام زمانت بیعت کردی. غرضم این بود؛ اینهایی را که امام حسین(ع) می­فرمود چیزهایی نبود که بگوییم تازگی داشت و اینها با این مطالب بیگانه بودند، پیغمبر همه اینها را گفته بود، اصلاً بیگانه نبودند. ببین کار به کجا رسیده بود که نصف شب بلند شد که نکند بی امام بمیرد و در خانه حجاج رفت. مصداق را اشتباه گرفته بود.

ایمان به امام، شرط ایمان

چیزهایی را که حضرت مطرح کرد، یعنی رابطه مستقیم توحید با امامت، جزو معارف ما است. اگر کسی امام خودش را نشناخته است اصلاً خدا را نشناخته است، لذا رکن اساسی در اسلام و مسئله­ای که محوریت دارد، امام شناسیِ امام زمان است و در این مورد روایات زیادی داریم، نظیر این روایت که از امام باقر(ع) است که حضرت فرمود: «مَنْ عَرَفَنَا کَانَ مُؤْمِناً وَ مَنْ أَنْکَرَنَا کَانَ کَافِرا»(بحارالأنوار، ج32، ص325 ) اگر کسی ما را بشناسد و امامت ما را بپذیرد، مؤمن است، ولی اگر ما را انکار کند کافر است.

به یک نکته هم اشاره­ای داشته باشم که جنبه علمی دارد و اینجا جایش نیست، جایش مدرسه است، ولی من اشاره می­کنم. در باب مسئله ایمان به خدا و پیغمبر اکرم، راجع به نبوت می­گوییم که باید به پیغمبر «و کلما جاء به النبی» و آنچه که او از ناحیه خدا آورده است ایمان بیاوریم. راجع به نمازش، روزه­اش و هرچه را که او آورده است و مسلّم است که او گفته است و همه هم قبول دارند، ایمان بیاوریم. ما «نُؤْمِنُ بِبَعْضٍ وَ نَکْفُرُ بِبَعْض»(سوره نساء، آیه 150) نداریم، دیدید که قرآن هم صریحاً این را رد می­کند، حتی گفته­اند که اگر کسی یکی از ضروریات دین را انگار کند، کافر است.

فتوای علمای ما اینطور است، چون می­گویند انکار یکی از ضروریات، انکار توحید است که من نمی­خواهم در این مورد بحث کنم، جای این بحث­ها اینجا نیست، فقط اشاره کردم. سرنخ در توحید و خدا می­رود.

یکی از آن اموری که «جاء به النبی» پیغمبر آورد چه بود؟ مسئله امامت بود. عامه اصلاً این موضوع را انکار نمی­کنند، حتی بعضی از آنها راجع به غدیر خیلی غلیظتر از ما بیان می­کنند، غدیر را انکار نمی­کنند، اما یک چیز دیگری می­گویند. خود غدیر را همه­شان قبول دارند که پیغمبر در غدیر آمد علی را به امامت نصب کرد.

در این شبهه­ای ندارند. لذا اینجا هم امام حسین(علیه­السلام) چهارمین پرسشی را که از همین صحابه و تابعین می­کند، مسأله غدیر است، می­فرماید: «قَالَ أَنْشُدُکُمُ اللَّهَ أَ تَعْلَمُونَ أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ ص نَصَبَهُ یَوْمَ غَدِیرِ خُمٍّ فَنَادَى لَهُ بِالْوَلَایَةِ وَ قَالَ لِیُبَلِّغِ الشَّاهِدُ الْغَائِبَ قَالُوا اللَّهُمَّ نَعَم»(کتاب‏سلیم‏بن‏قیس، ص790)آنها را به خدا قسم داد که آیا پیغمبر روز غدیر علی(ع) را به ولایت، یعنی سرپرستی امت که ما اسمش را امامت می­گذاریم، نصب کرد «قالوا اللهم نعم» همه این هزار جمعیت دویست صحابه و هشتصد تابعین همه گفتند: بله. بهتر از این دیگر نمی­شود گفت.

منظور از مؤمن در قرآن

لذا تمام این لفظ مؤمن­هایی که در قرآن آمده است- این مطلب علمی است- مربوط به کسانی است که امامت را قبول دارند. «یا ایها المؤمنون» مؤمن کیست؟ آن کسی که به پیغمبر و «کلما جاء به» هرچه که او از جانب خدا آورده است و به بشر عرضه کرده است، ایمان آورده باشد. یکی از آنهایی که پیامبر آورده است امامت علی(ع) بوده است، بنابراین اگر کسی این را قبول نداشته است، مؤمن نیست.

این خیلی روشن است پیچیدگی هم ندارد. ایمان غیر از اسلام ظاهری است، من این مطلب را در بحث­های گذشته­ام، ظاهراً در دهه اول محرّم گفتم. تعبیراتی که در قرآن آمده است، «یا ایها المؤمنون» یا «مؤمن» اصلاً هرجا که ایمان به کار رفته است، یک رابطه مستقیم بین امامت و توحید است، حتی اگر آنهایی که اهلش هستند به قرآن مراجعه کنند وقتی که آن آیه مربوط به مسأله غدیر را نگاه کنند، این مطلب روشن است. «الْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دینَکُمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَیْکُمْ نِعْمَتی‏ وَ رَضیتُ لَکُمُ الْإِسْلامَ دینا»(سوره مائده، آیه3)

امام حسین(ع) در منا اول چیزی را که مطرح کرد این بود که ای جمعیت، شما که ادعا می­کنید موحد هستید، شما که رأس مؤمنین هستید، ای مسلمانها که می­گویید ما مسلمان هستیم، دارم به شما می­گویم، آیا اینها درست است؟ پیغمبر اینها را گفته است و این کارها را کرده است، درست است؟ شنیدید؟ دیدید؟ همه گفتند «قالوا اللهم نعم».

اگر می­گویید: «اللهم نعم»، پس چرا این وضع است؟ به تعبیر من با یک زبان بی زبانی و بدون صراحت فرمودند هیچ کدامتان دین ندارید، شما مسلمان مؤمن نیستید، چون امامت را به آن معنا که در اسلام وارد شده است، قبول ندارید. یک جا دو جا هم نیست.

روایتی از امام حسین خواندید: «سئل الحسین بن علی(علیهالسلام) مَا مَعْرِفَةُ اللَّهِ» آقا هم این را فرمودند، نه خیر این نیست، من طلبه هستم اشتباه نکنید، بنده روی این تکیه نکردم، گفتم این مطلب در معارف ما پخش است که فرصتی ندارم بخواهم این روایات را مطرح کنم که «مَنْ مَاتَ وَ لَمْ یَعْرِفْ إِمَامَ زَمَانِهِ مَاتَ مِیتَةً جَاهِلِیَّةً» که اینها را هیچ کسی انکار نکرده است، عامه هم انکار نکرده­اند. امام حسین(ع) این چیزی را که جلو انداخت، نقش اساسی و حیاتی برای اسلام داشت، یعنی زنده بودن اسلام به مسأله امامت و پذیرش امامت و سرپرستی اهل بیت است.

اگر این را پذیرفتی، تو مسلمان هستی، تو مؤمن هستی. منظور، پذیرش از نظر بیرونی است که به آن اطاعت می­گوییم و هم­چنین پذیرش درونی که مسأله محبت است که البته این بحثی است که من بعد مطرح می­کنم که جابر هم داشت.

ارزش امامت در قرآن

شما نگاه کنید که وقتی سراغ قرآن میرویم، قرآن از نظر ارزشی، نبوت را کمتر از امامت مطرح می­کند. نبوت را مادون امامت مطرح می­کند. یعنی ارزش معنوی این منصب و جایگاه را بالاتر از نبوت می­داند. در ذیل این آیه شریفه که راجع به حضرت ابراهیم است و دارد: «وَ إِذِ ابْتَلى‏ إِبْراهیمَ رَبُّهُ بِکَلِماتٍ فَأَتَمَّهُنَّ قالَ إِنِّی جاعِلُکَ لِلنَّاسِ إِماماً»(سوره بقره، آیه124) روایتی از امام باقر(ع) است که می­فرماید: «إِنَّ اللَّهَ اتَّخَذَ إِبْرَاهِیمَ عَبْداً قَبْلَ أَنْ یَتَّخِذَهُ نَبِیّاً» قبل از آن که بخواهد منصب نبوت به او بدهد، عبودیت را به او عطا کرد، عبودیتش که تثبیت شد بعد او را نبی کرد «وَ إِنَّ اللَّهَ اتَّخَذَهُ نَبِیّاً قَبْلَ أَنْ یَتَّخِذَهُ رَسُولًا» نبوت را داد اما رسالت را نه و بعد از نبوت رسالت را به او داد.

«وَ إِنَّ اللَّهَ اتَّخَذَهُ رَسُولًا قَبْلَ أَنْ یَتَّخِذَهُ خَلِیلًا» رسالت را به او داد، اما هنوز خلیل بودنش را که دوست­اش با خداست بگیرد به وی نداد «وَ إِنَّ اللَّهَ اتَّخَذَهُ خَلِیلًا قَبْلَ أَنْ یَتَّخِذَهُ إِمَاماً» ببین چه قدر فاصله شد. خلیلش کرد، اما امامش نکرد، «فَلَمَّا جَمَعَ لَهُ الْأَشْیَاءَ قَالَ إِنِّی جاعِلُکَ لِلنَّاسِ إِماما»(بحارالأنوار، ج25، ص205)

وقتی همه اینها در او جمع شد، آخر کار به او گفت حالا تو لیاقت پیدا کردی که من منصب و جایگاه امامت را به تو بدهم. من اینها را می­گویم که یک وقت تحاشی نکنید. آن روایتی را که من خواندم برای کسانی که اهلش نیستند یک مقدار موجب غرابت از ذهن می­شود که از امام حسین پرسیدند چه­طور خدا را بشناسیم؟ گفتند برو امام را بشناس، امام را بشناسی بعد خدا را می­شناسی. همه تعجب می­کنند، اما تمام اینها حساب شده بود.

شناخت امام و بقای دین

من مقدمات را قبلاً گفتم که معاویه و بنی امیه چه طرح­هایی را در جامعه ریخته بودند برای این که مردم امام زمانشان را نشناسند، مشکل اینجا بود، مغالطه اینجا بود. چون اگر امام زمانشان را شناختند، آنجا است که خدا را می­شناسند و دیگر نمی­توانند این بت را جا بزنند، لات و عزی دیگر نمی­تواند بیاید اینجا مطرح شوند. اینها پیروان لات و عزی بودند، شرک می­خواست از توحید انتقام بگیرد، ایمان می­خواست از کفر انتقام بگیرد، اما حساب شده بود.

خودش و مشاورش که اگر در شیطنت و ملعنت بالاتر از خودش نبود، کمتر از او هم نبود، حساب شده کار می­کردند. طرح این بود، اینها خوب فهمیده بودند، فهمشان نسبت به این مطلب درست بود و اشتباه نکرده بودند که روی همان هسته مرکزی دست گذاشته بودند، یعنی اگر این امامتی را که پیغمبر اکرم ابلاغ کرده است در مردم جا بیفتد، اسلام ابدی خواهد بود و بساط شرک دیگر از بین خواهد رفت، این را خوب فهمیده بودند، امام حسین هم می­دانست برنامه اینها چیست.

لذا تمام بخش اول خطبه سؤال و پرسش بود، مطلب هم همان اولین سؤال راجع به علی(ع) بود که فرمودند: «قَالَ أَنْشُدُکُمُ اللَّهَ أَ تَعْلَمُونَ أَنَّ عَلِیَّ بْنَ أَبِی طَالِبٍ ع کَانَ أَخَا رَسُولِ اللَّهِ حِینَ آخَى بَیْنَ أَصْحَابِهِ فَآخَى بَیْنَهُ وَ بَیْنَ نَفْسِهِ وَ قَالَ أَنْتَ أَخِی وَ أَنَا أَخُوکَ فِی الدُّنْیَا وَ الْآخِرَةِ قَالُوا اللَّهُمَّ نَعَم»(کتاب‏سلیم‏بن‏قیس، ص790) از آنجا شروع می­کند و همین­طور جلو می­آید و تا آن آخر هم که می­رسد می­گوید آن موقعی که پیغمبر خواست از دنیا برود، چه کسی را وصی خودش قرار داد؟ «أَ تَعْلَمُونَ أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ ص قَالَ فِی آخِرِ خُطْبَةٍ خَطَبَهَا إِنِّی قَدْ تَرَکْتُ فِیکُمُ الثَّقَلَیْنِ کِتَابَ اللَّهِ وَ أَهْلَ بَیْتِی فَتَمَسَّکُوا بِهِمَا لَنْ تَضِلُّوا»(کتاب‏سلیم‏بن‏قیس، ص793) آخر کار هم  ثُمَّ قَدْ نَاشَدَهُمْ أَنَّهُمْ قَدْ سَمِعُوهُ...» بعد هم قسم داد که بروید و همه این چیزهایی را که گفتم به مردم نقل کنید. یعنی چیزهایی را که من راجع به امامت گفتم.

غرضم این بود. بنابراین، این قیام و خطبه حساب شده بود، حضرت بخش اول خطبه را به مسئله امامت اختصاص داد چون همه این مسائل آنجا دور میزد که اگر این امامتی را که پیغمبر اکرم من قِبل الله تعالی مطرح کرده بود، جا بیافتد کار تمام است، شرک و کفر و اینها اصلاً نمی­توانند کاری کنند و اگر این امامت را از بین ببرند، همه کار می­توانند بکنند، حتی می­توانند که اصل اسلام را هم ریشه کن کنند.

لذا امام حسین سال­ها برنامه ریزی داشت و این را هم آن موقع­ها می­دانست اما وظیفه­اش نبود، میوه باید برسد بعد چیده شود. اگر آن موقع می­خواست مطرح کند، مردم از او نمی­پذیرفتند، همان اقل فهمیده مردم هم از او نمی­پذیرفتند. تا اینکه زمانی رسید که بتوان به عده­ای بفهماند، البته با همان شیوه خودش وارد شد که در هیچ یک از مکتب­های بشری چنین نیست.

شیوه بشری این است که تو بروی و من بیایم جای تو، اما شیوه امام حسین در بحث قیامش این نبود. امام حسین اصلاً شیوه­اش این نبود، او می­گفت من بروم و اسلام بماند. آنها می­خواستند اسلام را براندازی کنند و او جلوی این براندازی را گرفت.

------------------------------------------

پایگاه اطلاع رسانی حضرت آیت الله مجتبی تهرانی