به گزارش خبرنگار مهر، مجموعه قصه نو طبق سخن دستاندرکارانش قصد دارد بازتابدهنده صداهای نو در ادبیات امروز کشور باشد. صداهایی که در حین تنوع و تکثر، در دو نقطه به هم برسند. یکی در نمایش جلوههایی از هویت ایرانی و دیگری در ارائه شیوههای تازه در قصهگویی و روایت، ضمن احترام به سنتهای ادبی و خواسته مخاطب. پیش از این رمان «ظلمات» به قلم محمدعلی علومی از این مجموعه چاپ شده است.
این مجموعه 11 داستان کوتاه را در برمیگیرد و در پایان آن «فرهنگ واژهها، اصطلاحات، تعابیر و اسامی خاص» و یادداشتی از نویسنده با عنوان «موخره» آمده است که علومی در آن درباره زبان و فرهنگ بومی مردم بم مطالبی بیان شده است. داستانهای کوتاه علومی در این کتاب هم مانند دیگر آثار و رمان اخیرش «ظلمات» در گروه ادبیات بومی قرار دارد و درباره زندگی و اسطورههای مردم بم است.
مردم این اقلیم در ذهن و باورهایش آنچه را که از امر واقع در معرض شناخت در نمیآورد به ساحت بیگانگی مطلق یا نسبی در میآورد که جایگاه آن دهشت و هیبت بود و شکلهای بیان، اغلب باورهایی ترسناک مانند غولهای فریبکار و درنده خوی بیابان و چاههای خشکیده جایگاه دیوها و یا قصههایی که منطقشان، بی منطقی است مانند قصه دختر شهر هیچاهیچ.
تاریخ اجتماعی مردم بم با خشونتهایی شدید همراه بوده که با خشونت طبیعت همپا شده است، به طور مثال نمونهای که در این مجموعه هم جلوه داستانی پیدا میکند، رفعت نظام نرماشیری مشروطهخواهی انساندوست بود که سرانجام با همکاری متنفذان کرمان و سرکنسول انگلستان به دار کشیده شد. مختصری از زندگی این شخصیت در کتاب «پیغمبر دزدان» محمدابراهیم باستانی پاریزی آمده است.
«اسطوره آدم فضائیها»، «اسطوره استا طهماسب دلاک»، «اسطوره زیر زمین»، «اسطوره قمر، آمندل و هوشو»، «اسطوره قمر و درّو»، «اسطوره ایرج»، «اسطوره علیجان»، «اسطوره لالو»، «غول»، «اسطوره هراس» و «اسطوره آخر» عناوین داستانهای این مجموعه هستند.
در قسمتی از این کتاب میخوانیم:
یاور امر کرد که امنیهها، همی پدر و مادر و خود ماهتیتی و برادرش رِ بردند پشت قلعه خان، کنار کوهها... باقی امنیهها، دهاتیها رِ دور میکردند. یاور از جلو اینها گذشت. همهشان رِ خیره خیره نگاه میکرد، به برادر ماهتیتی که رسید به صورتش تف انداخت، گریبانشه گرفت و کشاندش به میان، گفت ـ کی بوده که اینها رِ کشته؟
برادر ماهتیتی مثل پیر زالها به گریه افتاد... یارو، کشیدهای محکم خواباند بیخ گوش برادر ماهتیتی، طوری که افتید و خفتید بر خاک. یاور غرید که بیشرف، کی بوده که اینها رِ کشته؟ با لگد برادر ماهتیتی را میکوفت. او هم مثل گاو نعره میکشید، مثل ابر بهار اشک میریخت. یاور، لیچ عرق آمد دست ماهتیتی رِ گرفت. کشیده محکمی هم خواباند بیخ گوش ماهتیتی، گفت: کی بود زنکه بیحیا، بگو که کی بود؟
ماهتیتی داشت گریهاش میگرفت. یاور رفت روبهروش ایستاد و گفت.....
این کتاب با 162 صفحه، شمارگان هزار و 100 نسخه و قیمت 4 هزار و 500 تومان منتشر شده است.