فيلم " بيدار شو ارزو" ساخته كيانوش عياري در سنيما صحرا (ويژه منتقدين) به نمايش در آمد.

تصوير از فاجعه در فاجعه خود يك فاجعه است ، آيا مي توانيم فيلم بزرگ عياري را زيبا بناميم. كار سخت عياري را همه  ما در آن ايام سوگ بزرگ كاملا درك مي كنيم. ساخت اينگونه اي يك اثر در حاليكه عوامل خود نيز درگير كمك به آسيب ديدگان و درگذشتگان هستند، فقط از انسانهاي مستحكمي بر مي آيد كه عياري يكي از آنهاست. درود مي فرستيم بر او وهمكارنش كه چه خوب زندگي در فاجعه را تصوير كرده اند ، تصويري ناب ، محكم، با صلابت و ماندگار در تاريخ اين سرزمين وسندي قابل توجه براي ارائه به جهانيان از عزم اين مردم و بزرگي اين فاجعه ي انساني وملي .
ساعتي بر ديواري ، ثانيه هاي گذرند ، تيتراژ فيلم ظاهر مي شوند با پايان يافتن آخرين نام زلزله اي مي آيد و سقوط ساعت و ... ناله  زني كه خود را از زير آور بيرون مي كشد و بدنبال گمشدگاني ديگر ، زندان شهر كه فرو ريخته است و فرار زندانيان ، مردي كه بدنبال آرزوست ، گويا او هميشه بدنبال آرزو بوده ، آرزويي كه مرده است ، آرزويي كه براي دستيابي به آن به زندان رفته است  و آرزويي كه دختر اوست و در زير آورله شدهاست ، زن كه معلم است از همه كمك مي خواهد براي روستا ، ولي همه درگير شهر ند ومردم آن و طبق معمول وهميشگي اين روستا و روستاييانند كه درجه دارند و اگر فرصتي بود نگاهي به آنان نيز خواهد شد. در اين ميان كودك روستايي كه خود را از زير آوار بيرون آورده و براي نجات خواهرش ، خرما روي زمين ريخته شده را كه دست رنج پدر و مادرش است را در زير آوار به او مي رساند او مي خورد درحاي كه آنان كه دست رنجشان خوارك آنان است هم اكنون در زيرخروارها خاك آرميده اند.
نمي دانم از كجاي فيلم بگويم. از فيلمبرداري عالي مستند گونه اش ، از بازي هاي واقع گرانه اي بازيگرانش كه گويي خود آنان درگير واقعه بوده اند و مردم عزا داريم كه خود به كمك عياري آمده اند تا شايد بخشي از اين سوگ عظيم به تصوير كشيده شود. كارگرداني ماهرانه عياري، موسيقي  كار ساز كه تلفيقي از صداي محيط و مردم است ، مونتاژ موثر، همه نمايشگر يك فيلم خوب است.

در جاي جاي فيلم ، ما شاهد عزم راسخ مجموعه اي از مردم فاجعه ديده هستيم كه خود را براي ادامه زندگي آماده مي كنند و معلم كه زني سلحشور و تلاشگراست بهما درس تلاش و استقامت مي دهد چرا كه با آنكه از آن مردم نيست مي ماند و كمك مي كند و با جمع كردن بچه هاي بي سرپرست و با سرپرست ، تخته ي كلاس را از زير آوار آورده و درس جديد را آغاز مي كنند ، آري زندگي ادامه دارد، زندگي دركنار فاجعه ومرد كه همچنان در انتظار آرزوست ، آرزوي كه با به چنگ آوردن چند ظرف آب و چند قوطي كنسرو برآورده نمي شود و او كه به خاك چسبيده است و از آن جدا نمي گردد. پشت سرش ويرانه اي عظيم و آرزويي از دست رفته و در مقابلش زندان.

"محمد رضا فرزين"