با وجود اینکه عدم قطعیت، اصلی‌ترین موضوع رمان «روز خرگوش» نوشته بلقیس سلیمانی به شمار می‌رود، به نطر می‌رسد توسعه این عدم قطعیت به شخصیت‌ها و بی‌سرانجام ماندن آنها به نوعی به این رمان ضربه زده است.

خبرگزاری مهر- گروه فرهنگ و ادب: بلقیس سلیمانی راهش را عوض کرده است. این شاید ساده‌ترین عبارتی است که می‌توان درباره تازه‌ترین رمان او نوشت. داستان بلندی با عنوان «روز خرگوش» که سلیمانی آن را با نگاه به دغدغه‌های اجتماعی پیرامون خودش و بر اساس زندگی یک روز از یک زن شهرنشین نوشته است.

روز خرگوش سلیمانی، سرشار از المان‌های شهری است. فضا و جغرافیا در این داستان خود را بیش از شخصیت‌ها به مخاطب القا می‌کند و این در آثار سلیمانی موضوع تازه‌ای است. تهران در «روز خرگوش» شاید بی‌آنکه نویسنده بخواهد، به جای زن، محور داستان‌ سلیمانی قرار گرفته است و حتی در روایت‌های انسانی که مثل یک رهگذر در داستان سلیمانی می‌آیند و می‌روند، از شهر بیش از آدم‌ها سخن به میان می‌آید، هویت انسان در داستان سلیمانی جزیی از هویت شهر به شمار می‌رود و این جوهره رمان تازه سلیمانی است.

داستان «روز خرگوش» داستان ساده و خوشخوانی است. داستان دلمشغولی‌ها و ذهنیت‌های یک زن میانسال در تهران که هم مترجم است و هم از روی تفنن مسافرکشی می‌کند. او به عنوان نماد انسان شهرنشین امروز از نگاه سلیمانی در میان چند راه تصمیم و احساس در تهران ترسیم شده است.

نویسنده در پی معرفی زن راوی داستان به دنبال به تصویر کشیدن تصمیم او در بزنگاه‌ها نبوده؛ چون داستان درباره بی‌قراری و بی‌ثباتی است و سلیمانی با نمایش هست‌ و حقیقت‌ موقعیت‌های پیرامون او و روایت دلمشغولی‌هایش سعی در به تصویر کشیدن آن داشته است.

روز خرگوش داستان اصالت انسان در جغرافیای تهران است و از این رو برای سلیمانی تفاوت چندانی ندارد که این انسان کیست. او می‌تواند «آذین» باشد و یا «آزیتا»؛ دو خواهر دوقلو که حتی در نگاه مادرشان نیز به طور مشخص از هم تمیز داده نمی‌شوند و به اعتقاد نگارنده اساس نویسنده درصدد بیان آن نیز نبوده است. او به دنبال نمایش اعوجاح ذهنی انسان شهرزده است و کما بیش از پس آن برآمده است و در این میان خلق کاراکترهای مختلف از سوی نویسنده به خوبی صورت گرفته است؛ هرچند که همه آنها به نوعی در بدنه داستان رها و بی‌سرانجام هستند.

آدم‌های «روز خرگوش» اهل تصمیم نیستند. شهر در نگاه سلیمانی نیز اساساً جایی برای تصمیم گیری نیست. آدم‌های سلیمانی در پرسه‌ زدن‌هایشان در شهر بیشتر اهل روایت و مشاهده‌اند و نه اهل تصمیم گیری، در هر چیز حتی در عشق‌ورزی نیز نمی‌توانند به قطعیت برسند، ابراز عقیده می‌کنند، اما قطعیت تصمیم‌گیری ندارند و همین قضیه بزنگاه و نقطه ضعف رمان سلیمانی است.

بیشتر شخصیت‌های داستانی سلیمانی در این رمان به حال خود رها می‌شوند. پایان ماجرای آنها حتی به عهده مخاطب نیز نهاده نشده است و حتی شخصیت اصلی رمان است که در نهایت با صریح‌ترین شکل ممکن می‌گوید که هیچ وقت نتوانسته خرگوش را به هویجی که برایش گذاشته‌اند برساند.

رمان سلیمانی رمان کلمات است. کلماتی که گاه مانند سیلی بر گوش مخاطب نواخته می‌شود و او را درجا میخکوب می‌کند. این کلمات و در برخی موارد دیگر افعال، کلیدهای شناخت موقعیت رمان سلیمانی است. عباراتی به شدت هوشمندانه که نویسنده به دور از دغدغه فرم‌گرایی و با ساده‌ترین شکل ممکن آن را در استخدام خود در آورده است.

سلیمانی در چهارمین رمانش سخن و بازگشتی به المان‌های ثابت داستان‌هایش مانند جنگ و روستا ندارد. او موقعیت تازه‌‌اش را در گام نخست با تجربه فضاهایی آغاز کرده که تاکنون به تنهایی موضوع و دستمایه رمان‌هایش نبودند و شاید علاقه بسیار به تجربه کردن از سوی نویسنده منجر به این شده است که او خود نیز به عنوان یکی از شخصیت‌های داستانی‌اش در نقش خود قدم به رمانش بگذارد.

حضور سلیمانی و قدم زدن او در عرصه داستانش اگر در ادامه با قطعیتی بیشتر برای سرنوشت انسان‌های داستان او همراه شود، می‌تواند ورودی مقبول به شمار رود. ورودی که در گام نخست می‌توان در روایت سلیمانی به آن نمره‌ای میانه داد.

------------------
حمید نورشمسی