کرج - خبرگزاری مهر: محمود جعفری رزمنده روزهای حماسه آفرینی خرمشهر و هشت سال دفاع مقدس است و در گپ و گفتی پدرانه از خاطرات و احساساتش در آن روزها برای دخترش که امروز در کسوت خبرنگار در ادامه راه پدر برای دفاع از ارزشهای کشورش با قلم خود می جنگد می گوید از آن روزها که لذت تماشای بزرگ شدن فرزندانش را فدای دفاع از ارزشهای وطن کرده و جبهه را خانه اول خود می دانست.

به گزارش خبرنگار مهر، این بار برای تهیه گزارش به سراغ کسی رفتم که سالها در کنارم بوده و خاطراتش، قصه و لالایی شب هایم بوده، کسی که در دوران کودکیم از لذت تماشای بزرگ شدنم گذشت تا از آب و خاک و وطنش دفاع کند.

حماسه سازی که با دردهایش آشنایم و بارها و بارها شاهد اشکش به هنگام یادآوری خاطرات آن دوران بوده ام او که امروز تنها یادگار برایش از روزهای زیبای جوانیش، خاطراتی از جنس دود و آتش و جنگ و شهادت عزیزترین دوستانش است.

این بار پای خاطرات و درد و دلش می نشینم اما نه به عنوان دخترش بلکه به عنوان یک ایرانی که آرامش و آسایش امروز خود را مدیون و مرهون رشادت های او و همتایان اوست و خاطراتش را به نمایندگی از همه رزمندگان آن روزها منعکس می کنم تا عرض ارداتی باشد به همه رزمندگان، جانبازان و حتی شهدایی که شهادت امان بازگو کردن خاطراتشان در این روزها را از آنها گرفت.

این بار گزارشم از جنس خبر و اطلاع رسانی نیست، تنها یادیست از همه کسانی که جان خود را بر طبق اخلاص گذاشته و برای دفاع از آرمانها از آن گذشتند، چه آنها که به مقام شامخ شهادت نایل شدند و چه کسانی که هستند اما نشان جانبازی آنها افتخاری است در تاریخ معاصر کشورمان و نمادی هستند از مقاومت، صبر و ایثار و از خودگذشتگی.

از پدر می خواهم تا از سوم خرداد و حماسه های آن روزها بگوید اما گویا مرغ خاطراتش به مدت ها قبل سفر می کند و برایم از شروع جنگ می گوید و حال و هوای آن روزها، آنقدر خاطراتش برایش مقدس است که تلاش می کند واوی را هم  جا نیندازد.

با خاطراتش مرا به 24 شهریور 59 می برد و در خصوص  آن روزها می گوید: تحرکات بوجود آمده در مرزها و وارد کردن اسلحه توسط ضد انقلاب از مرزهای عراق، موجب شد تا گروهی از تکاوران نیروی دریایی بوشهر آماده باش شده و به آبادان اعزام شوند.

وی می گوید: پس از توجیه عملیاتی، کنترل مرزها را که در اختیار ژاندارم ها بود به ما محول کردند زیرا خوف شدیدی در آنها بوجود آمده بود و تعدادی از آنها عقب نشینی کرده و مرزها در برخی نقاط بدون نگهبان باقی مانده بود بنابراین هر پنج نفر با مهمات و تجهیزات اندک در یک پاسگاه مستقر شدیم و بیشتر هدفمان نیز تقویت روحیه مردم و مرزبان ها بود.

پدر از شیطنت های عراق در آن روزها می گوید و تاکید می کند که هنوز جنگی در کار نبود اما نیروهای عراق دکل برق را آتش زدند و نوار مرزی را برای مدتی در تاریکی فرو بردند، در همان روزها بود که ماشین حمل مواد غذایی روی مین رفت و دو ایرانی جلوی چشمانمان تکه تکه شدند.

پدر ادامه می دهد: آن روزها کسی تجربه جنگ و شهادت نداشت احساسات به شدت بر منطق و عقل غلبه می کرد بعد از این اتفاق تعدادی از نیروها از کنترل خارج شده بودند، فریاد می زدند و به سمت عراق می دویدند گویی عمق خطر را درک نمی کردند و علی رغم آموزش هایی که دیده بودند نمی دانستند جنگ یعنی چه؟

وی از تیراندازی به کشتی هایی می گوید که با پرچم ایران در آبهای اروند تردد می کردند و ادامه تیراندازیها و شیطنت ها و آغاز جنگ با حمله به پاسگاه ها در 30 شهریور و انهدام کشتی در 31 شهریور و به دنبال آن به آتش کشیدن برج دیده بانی پایگاه دریایی خرمشهر و حمله همزمان 130 فروند هواپیمای دشمن به فرودگاه ها و مراکز حساس کشور.

پدر می گوید: آن روز تعداد زیادی از نیروها که اغلب جوان هم بودند شهید شدند آن روز باورمان شد که جنگ شده و تازه فهمیدیم جنگ یعنی چی، دوره دیده ها و زبده ها گیج شده بودند و در این میان حال و روز سربازها و مردم شهر بسیار بدتر بود.

وی ادامه می دهد: سلاح و تجهیزات به اندازه کافی نبود، مردم همه در صحنه آمده بودند، هرکس می خواست کاری بکند سلاح سرد بدست گرفته بودند مسجد جامع بسیج شده بود اما هنوز سازماندهی جنگی نداشتیم.

وی می گوید: آن روزها لحظاتی را تجربه کردیم که بسیار تلخ و دشوار بود، صدای آه و ناله و شیون زنان و کودکان همه مان را دیوانه می کرد و می خواستیم پایگاه را رها کرده و در میان مردم باشیم تا کمکی به آنها کنیم اما امکان آن وجود نداشت و تنها صدای ناله بود که قلبمان را به درد می آورد.

گویی او به آن زمان سفر کرده و حالا هم صدای ناله و شیون کودکان و زنانی را می شنود، آنها که به یکباره آرامش و امنیتشان به تاراج رفته و شاهد ویرانی شهر و دیارشان بودند.

وی ادامه می دهد: اوضاع شهر نابسامان بود و مواد غذایی بسیار کم شده بود، بیمارستان مصدق و طالقانی پر از مجروح و شهید شده بود و همانطور که ارتش تجهیزات و مهمات کم آورده بود آنها نیز حتی نخ بخیه شان تمام شده بود، آن موقع پل هنوز سالم بود و تعدادی از مردم  شهر را ترک می کردند و چهره شهر بسیار آشفته بود.

در همان روزها بود که پایگاه را رها کرده و وارد شهر شده بودیم و جنگ در خانه های سازمانی گمرک تقریبا خانه به خانه شروع شده بود.

می گوید هرچه از رشادت و دلاوریهای آن روزها بگویم کم گفه ام، مردم و نیروی زمینی اهواز به کمک ارتش آمده بودند و هر کس هر کاری از دستش بر می آمد انجام می داد و تا پای جان برای حفظ خرمشهر تلاش می کرد.

او ادامه می دهد: جنگ و گریز تا 30 روز ادامه داشت در این روزها نیروهای عراق تا پشت فرمانداری خرمشهر آمده بودند. همان موقع ها بود که پل را زدند و این امر تا حدی ناامیدی را در میان رزمنده ها و مردم رقم زد اما باز هم لحظه ای از تلاش، ایستادگی و مقاومت دست نکشیدند.

پدر از رشادت های زنان پا به پای مردان می گوید و ادامه می دهد: زنان در پشتیبانی و حمایت از مردان هیچ چیزی کم نمی گذاشتند و از روحیه و ایمان بسیار بالایی برخوردار بودند خیلی موارد روحیه بخش رزمنده ها بودند و امید به پیروزی را رقم می زدند.

او می خواست بگوید خرمشهر سقوط کرد، این را از نزدیک شدن به تاریخ و گذشت خاطرات وی تا سی و اندی فهمیدم اما به جای گفتن این جمله مدام از رشادت ها گفت، از مقاومتی که در تاریخ تکرار نشدنی خواهد بود از اوج حماسه 34 روزه زنان و مردان در خرمشهر.

یاریش کردم و گفتم بالاخره خرمشهر سقوط کرد، گفت: آن روز بدترین لحظه ها را تجربه می کردیم، همه بلا استثنا گریه کردند و آرزو می کردند کاش شهید شده بودند و این لحظات را نمی دیدند.

او نمی خواست از خاطرات تلخ آن دوره بگوید فقط چند بار تکرار کرد: اتفاقات آن روزها برای هر ایرانی سخت و سنگین بود.

از خاطراتش در آن برهه زمان گذر می کند و زمان را به جلو پرتاب می کند حالا دوست دارد از حماسه آزادسازی خرمشهر بگوید.

می گوید: از 10 اردیبهشت 61 همه هم قسم شده بودند که تا پای جان برای آزادی خرمشهر تلاش کنند و آن را پس بگیرند و انتقام آن خاطرات و لحظه های تلخ را از دشمن بگیرند.

وی ادامه می دهد: دو عملیات برای آزادی خرمشهر با شکست مواجه شد تا اینکه در عملیات سوم به نام بیت المقدس، مقاومت، صبر و ایستادگی نتیجه داد و خرمشهر آزاد شد.

پدر گفت: آن روز هم همه از مرد، زن، کودک و رزمنده گریه کردند اما لذت گریه آن روز تا ابد جاودان می ماند، چون سوم خرداد، تنها خرمشهر آزاد نشد بلکه شرف و ناموس ایران و ایرانی، آرمانها و ارزشهای انقلابی پیروز شد و ایستادگی ها و رشادت ها و شهید دادن ها به ثمر نشست.

وی ادامه می دهد: خرمشهر به تلی از خاک تبدیل شده بود و تنها نشانش مسجد جامع و گلدسته های ویرانش بود اما همان را همه طوطیای چشم کرده و می بوسیدند.

می گویم اکنون که در ایام سوم خرداد و سالروز آزادی خرمشهر هستیم چه پیامی برای بازمانده های آن روزها و کسانی داری که از آن روزها تنها خاطراتش را شنیده اند؟

می گوید: خرمشهر را رشادت ها، دلاوریها و از خود گذشتگی ها آزاد کرد، امروز روز حماسه سازانی است که برای حماسه آفرینی از جان و جوانی خود گذشتند و تنها به نام وطن و حفظ خاک آن فکر کردند بی آنکه کوچکترین چشمداشت دنیوی داشته باشند.

آنها افتخار آفریدند بی آنکه در عوض آن چیزی طلب کنند، آنها که پر کشیدند بی شک امروز جایگاه بسیار والایی نزد پروردگار خود دارند و آنهایی هم که یادگاران آن زمان هستند و هریک نشانه ای از آن دوران را با خود دارند، مطمئنا خوشنود و راضی هستند که در دفاع از آنچه برایشان آرمان و ارزش بوده کوتاهی نکرده اند و به یقین هیچ چیز جز افتخار و سربلندی کشور و آرامش ایران و ایرانی نمی تواند مزد رشادت های آن دورانشان باشد.

بر دستان پدرم به نمایندگی از همه رزمنده ها و دلاورمردان و شیرزنان حماسه آفرین هشت سال دفاع مقدس بوسه می زنم و در مقابل صبوری، ایثار و از خودگذشتگی اشان سر تعظیم فرود می آورم و امیددارم با ثبت خاطرات مقاومتشان و جانفشانی هایشان ذره ای از دین خود به آنها که افتخار کشورمان هستند را ادا کرده باشم.