به گزارش خبرنگار مهر، «مراثی یک روایت ساده» مجموعه داستانی شامل 9 داستان کوتاه است که با دو سطر از علی نجفی آغاز میشود: گفت بعد از مرگ کجا میروی؟ / گفت من از گم شدن میترسم
کتابهای مجموعه قصه نو که توسط نشر افکار منتشر میشود، بر آن هستند که بازتاب دهنده صداهایی نو در ادبیات امروز ایران باشند، صداهایی که در حین تنوع و تکثر، در دو نقطه به هم میرسند. یکی در نمایش جلوههایی از هویت ایرانی و دیگری در ارائه شیوههایی تازه در قصهگویی و روایت، ضمن احترام به سنتهای ادبی و خواستههای مخاطب.
ما تاسف آوریم مارییتا، کابوس مرد چاق با سس قرمز فراوان، تمام استکانهای به هم ریخته از جنگ بعد از ظهر، به من سلام نکردی، مردهها بعد از زندهها میمیرند، لعنت از دهان سگ، مراثی یک روایت ساده، مارییتا کوچک مُرد و کدام دختر است که به باد شو کند عنوان 9 داستان این کتاب هستند.
یکی از ویژگیهای مهم این کتاب این است که داستانهای آن درباره شخصیت زنی به نام مارییتا است که در هرکدام از داستانها محکوم به اعدام شده و کشته میشود. عامل ارتباط داستانهای کتاب شخصیت مارییتا است و در هر داستان هم یک روایت مجزا از او ارائه میشود. روایتی که از مارییتا در این داستانها میشود به نوعی به هم پیوسته و غیرپیوسته است.
این کتاب سومین اثر نویسندهاش، بهاالدین مرشدی است که فضای داستانهای آن با «رویای این پاریسی دیوانه» دومین مجموعه داستان این نویسنده، بسیار متفاوت است و مخاطب را با فضای جدیدی از کارهای مرشدی روبرو میکند.
در قسمتی از داستان «مردهها بعد از زندهها میمیرند» میخوانیم:
قبرها را میشکافتند و یکی یکی مرده روی دست میرفت تا به خیابان برسد. مردهها روی دست میرفتند و جمعیت هم که هی کم و کمتر میشد. و مردهها که زیاد بود و آب هم که میجوشید و بالا میآمد. بوهایی معلوم نبود از کجا بود و خیلی بود و متعفن بود و هر چه میجستند چیزی پیدا نبود. مردهها یکی از دیگری تازهتر و زیباتر.
خیابان از مردهها سبز بود. زندهها، مردهها را میبردند از قبرستان به قبرستانی جدید. قبرستانی که مردهها را روی آب نیاورد. قبرستانی که بوی تعفن ندهد. مردهها بوی گل میدادند و توی خیابان هم معلوم نبود بوی گند از کجا بود. قبرستان جدید یکی یکی مردهها را توی خودش جا میداد. یکی یکی مردهها توی خاک میرفتند. ماهها بود که کار مردم همین بود. مردهها بوی خوش میدادند و بوی تعفن میآمد. از یک جایی، شاید ازتوی خاک قبرستان جدید. مردهها میخوابیدند، یکی یکی.
مردهای نمانده بود، همه مردهها را خاک کرده بودند. مردم، به قبرها نگاه میکردند. مردهها زیر خاک بودند و مردم به قبرها نگاه میکردند. شادیآور بود، بعد از گذشت ماهها کار تمام شده بود. هنوز بوی تعفن از یک جایی میآمد. قبرها شکافت و آب بالا آمد. از هر قبر چشمهای. مردم به هم نگاه میکردند. بعد از مدتها کار. بعد از ماهها تلاش برای دفن کردن مردهها به هم نگاه میکردند. مردهها مرده بودند و زندهها...
مردم این منظره را تا آن روز ندیده بودند. در صورتهاشان کرمها میلولیدند و در دستهایشان هم و بدنشان هم. توی قبر آب بالا میآمد. میجوشید...
«مراثی یک روایت ساده» با 92 صفحه، شمارگان 1100 نسخه و قیمت 3 هزار و 500 تومان منتشر شده است.