قم - خبرگزاری مهر: حجت‏الاسلام والمسلمین سید محمد کوثرى که سال 1307 در قم به دنیا آمد خاطرات زیبا و خواندنی از عاشوراى 1342 دارد.

به گزارش خبرگزاری مهر، وى که در 1380 درگذشت، ذاکر معروف قم بود که از سال‌ها قبل روضه خوان خاص امام خمینی (ره) بود و همیشه در آغاز محرم و مناسبت‌های دیگر در حسینیه جماران در محضر امام روضه می‌خواند.

آنچه پیش رو دارید، خاطرات وى از وقایع 15 خرداد در قم است: روز پانزدهم خرداد، وقت سحر بود که پاسبانى از اهالى همین چهل اختران که ذاتا آدم خوبى هم بود، آمد و یواشکى به آقاى حاج على چهل اخترانى گفت: «دیشب هنگام اذان صبح، امام را بردند.» تا این خبر رسید، نمى‏دانم به چه نحوى به فاصله تقریبا یک ربع یا 20 دقیقه، تمام شهر متوجه شد که امام را برده‏اند.

از شمال، جنوب، شرق و غرب قم فریاد «یا مرگ، یا خمینى» بلند شد و مردم در حالى که به صورتشان و بدنشان گل مالیده بودند، به طرف صحن مطهر حضرت معصومه سلام‏الله علیها راه افتادند. مرحوم حاج على به همراه همین هیئت پایین شهر و چهل اختران قیام کرد. ایشان در جلو و ما هم پشت سرشان، عده زیادى هم از زن و مرد به همراه ما، عده‏اى از خانم‌ها زیر چادرهایشان اسلحه گرفته بودند که اگر لازم شد به مردها بدهند تا مردها همان جا با طاغوت و کلانترها و درجه‏دارهاى آن زمان، مبارزه را شروع کنند. زن‌ها به چادرهایشان گل مالیده بودند، مردها به سرهایشان گل مالیده بودند و همگى «یا مرگ، یا خمینى» مى‏گفتند.

به در صحن حضرت معصومه(س) که رسیدیم، از آن دور، یکى از آقایان گفت: «از چهل اختران و پایین شهر هم آمدند.». هیجانى در مردم به وجود آمد. مردم این دسته و هیئت را دیده بودند که همه ساله روزهاى عاشورا با چه شورى عزادارى مى‏کند. براى مردمى که آنجا بودند این خبر، مثل این بود که کمک به آنها رسیده باشد. دیگر فریاد «یا مرگ، یا خمینى» صحن حضرت معصومه(س) را از جا برداشت.

سپس اعلام شد بهتر است به طرف پل آهنچى و خیابان تهران یعنى خیابان امام فعلى برویم. ملت بى‏تاب و گریان بود، لذا با فریاد «یا مرگ، یا خمینى» از صحن بیرون ریختند. ما هم همراه جمعیت از در صحن حضرت معصومه(س) ـ سه راه موزه ـ خارج شدیم و قدرى در خیابان، جلو رفتیم، تا روى پل آهنچى هم رفتیم. جمعیت از پل گذشت و آن طرف پل تا کوچه‏اى که به آن کوچه آبشار مى‏گفتند، رسید. آنجا یک مرتبه متوجه شدند که اتوبوس‌هاى ارتش مى‏آیند و مسلسل هم روى آنها سوار کرده‏اند، مردم هنوز فریاد «یا مرگ، یا خمینى» مى‏کشیدند که یک دفعه تیراندازى هوایى شروع شد تا مردم متفرق شوند، ولى متفرق نشدند و داخل کوچه آبشار رفتند. سربازها هم پشت سرشان آنجا مردم را در تنگنا قرار دادند. بعضى به خانه‏ها هجوم بردند، ولى دیگران که با درهاى بسته روبه‏رو شدند، گیر افتادند.
 
اولین شهداى 15 خرداد از پل آهنچى به آن طرف تا داخل کوچه آبشار شهید شدند، شاید حدود 500 یا 600 نفر در آنجا به شهادت رسیدند، یا زخمى شدند. مردم در آنجا، خیلى وضع پریشانى پیدا کردند. یک عده هم به طرف خیابان امام کنونى، خیابان تهران آن موقع رفتند و در آنجا باز مورد حمله واقع شدند که عده‏اى هم در آنجا به شهادت رسیدند. در اینجاها، یعنى کوچه آبشار و خیابان امام، شهید و زخمى زیاد بود و خون زیادى جارى شد.

بعد از این انقلاب، عنوان سخنرانی‌هاى منبری‌ها و وعاظ، دستگیرى امام بود و اینکه چه کردند و اعتراض به حکومت و دولت و هشدار دادن به آنها که اگر چنین باشد و اگر امام را نگه دارید، باز این صحنه‏ها شروع خواهد شد. این حرف‌هاى همه ما منبری‌ها و روضه‏خوان‌ها بود. دستگیرى امام، سخن روز شده بود.

خروج مخفیانه حاج على چهل اخترانى

حاج على آقا چهل اخترانى را از همان روز دوازدهم خرداد که به صحن مطهر حضرت معصومه(س) ریختیم، نشان کرده بودند تا بگیرند، لذا ایشان مخفى بود، تا اینکه من خودم به راه‏آهن قم رفتم تا برایشان بلیت خرمشهر تهیه کنم.

آن موقع آقاى مشرف، رئیس پلیس راه‏آهن قم بود. من به آنجا مراجعه کردم تا پنج یا شش بلیت تهیه کنم. نگفتم براى چه کسى، فقط گفتم چند نفر از خویشاوندان بنا دارند به خرمشهر بروند، بعد آمدم و بلیت‌ها را به آقایان دادم. این وقایع در زمستان سال 42 اتفاق افتاد. شب بعد، حاج على آقا و همراهانشان با یک برنامه خاصى، خانه به خانه حرکت کردند و چون نمى‏خواستند در ایستگاه قم سوار شوند، مخفیانه تا ایستگاه دوم یا سوم بعد از قم رفتند.

آن موقع در خرمشهر، مرد بسیار خوبى به نام آقا شیخ سلمان خاقانى از علماى خرمشهر بود که مى‏گفتند هر شب 10 – 15 نفر را صلواتى به کربلا مى‏فرستد. حاج على آقا و خانواده و پسرانشان را هم ایشان به آن طرف مرز رد کرد. نمى‏دانم یک رابطى، چیزى داشت که فرستاده بود و گفته بود: «آقایان را فورا به آن طرف برسانید و رسیدش را براى من بیاورید.»؛ یعنى به آن طرف مرز به قهوه‏خانه سیّدعلى حکاک برسانید. وقتى به آن طرف مرز رسیده بودند، تازه ساواک خبردار شده بود که اینها رفته‏اند.

ساواک در تعقیب حاج على چهل اخترانى

آن زمان، تقى‏زاده نامى معاون ساواک قم بود، ساواکى خیلى عجیبى بود و همه حرف‌ها را درهم و برهم مى‏گفت. این شخص، درجه‏دارهاى ساواک را خواسته بود و شروع کرده بود به توهین کردن که «با این همه دم و دستگاه ما و ساواک، حالا که حاج على رفته است، به من مى‏گویید کوثرى اینها را به آنجا فرستاده است، چرا باید بگذارید اینها این جور فرار کنند؟».

منزل حاج على آقا در نجف‏اشرف در صد قدمى منزل حضرت امام بود. در همان جایى که به آن «شارع‏الرسول» مى‏گفتند. در این چند سال هم که امام در نجف تشریف داشتند، ما رفت و آمدى کردیم و هر دفعه به خدمت حضرت امام مى‏رفتیم با هم بودیم.
یک روز امام به آقاى چهل اخترانى فرمودند: «به این زودی‌ها، به ایران نروید!». ایشان عرض کردند: «چرا؟» امام فرمودند: «آن موقع که من در قیطریه بودم، یک سرهنگ خبیث بود که گاهى مى‏آمد و مى‏پرسید: «امرى ندارید؟». یک روز از من سؤال کرد: «این سیدعلى چهل اخترانى کیست؟» گفتم: «سیّد بسیار خوبى است و داراى خانواده است و از سادات است.». او هم سرى تکان داد.

از این فرمایش امام معلوم مى‏شود، پرونده محکم بوده است و منظور امام این بوده است که حواست جمع باشد، چنین سؤالى از من پرسیده شده است.