آیت الله مجتبی تهرانی در درس اخلاق خویش که با موضوع «تربیت ومربیان تربیتی» برگزار شد، به تبیین جایگاه مربی و نقش آن در تربیت انسان پرداخت که متن آن در ذیل می آید:
بسم الله الرحمن الرحیم الحمد لله رب العالمین و صل الله علی محمد و آله الطیبین الطاهرین و لعنه الله علی اعدائهم اجمعین.
«رُوِیَ عَن عَلی(ع) قَالَ: مَنْ تَأَدَّبَ بِآدَابِ اللَّهِ عَزَّوَجَلَّ أَدَّاهُ إِلَى الْفَلَاحِ الدَّائِم»
مروری بر مباحث گذشته
بحث ما راجع به تأدیب و تربیت بود. عرض شد اگر شخصی بخواهد دیگری را مؤدّب به آداب الهی کند و روش رفتاری و گفتاری به او بدهد، باید قبل از آن خود را در تمام ابعاد وجودی عقلی، نفسی، جوارحی و.. مؤدّب به آداب الهی نماید.
در بحث «تأدیب قلب» گفتیم: انسان باید قلبش را به «ادب الهی»، ادب کند. مراد از «تأدیب قلب» این است که انسان اجازه ندهد «حبّ ماسوی الله» در آن نفوذ کند و اگر چیزی از این محبّت در قلب وجود دارد باید آن را «تخلیه» نماید. در جلسات گذشته روایاتی را نیز در این زمینه مطرح کردیم.
تخلیه دل و تجلّی خدا
عرض شد این طور نیست که اگر انسان قلبش را به آداب الهی ادب کند و آن را از «حبّ ماسوی الله» تخلیه نماید، از نظر الهی بی اثر باشد. هنگامی که انسان خود را به آداب الهی تربیت میکند آثاری بر آن مترتّب میشود. اهل معرفت این بحث را در قالبی میریزند و میگویند: «تأدیب قلب» و «تخلیه» آن موجب «تجلّی» خداوند در دل خواهد شد.
در واقع اگر دل، از «حبّ ماسوی الله» تخلیه شود و «حبّ به خدا» سراسر آن را فرا بگیرد، محلّ «تجلّی» خدا میشود. قلب «بیت الله» است! قلب خانه خدا است! صاحب این خانه هم خدا است؛ اگر کسی «ماسوی الله» را از این خانه خارج کند، صاحب خانه خود وارد آن میشود. صاحب خانه که آمد، دل از حالت غصبی بیرون خواهد آمد. این تعبیری که میگویند: «خدا تجلّی میکند»، به معنای ورود صاحب خانه است.
در گذشته گفتیم که قلب اگر از نظر حالی دارای «خشیت» شود و از نظر افعالی به «نوافل» روی آورد، مورد محبّت خدا قرار میگیرد. دلی که از «حبّ ماسوی الله» تخلیه شد و «حبّ به الله» سراسرش را فرا بگیرد دچار «خشیت» خواهد شد. اثر بسیار بارز ایجاد «خشیت» نیز که در روایت به آن اشاره شده این است که مورد محبّت خدا قرار میگیرد و هنگامی که خدا او را دوست داشت همه کارهاش میشود، به گونهای که تمام امورش را خدا انجام میدهد.
تأثیر نوافل در جذب حبّ خدا
در روایت معروفی آمده است: «وَ إِنَّهُ لَیَتَقَرَّبُ إِلَیَّ بِالنَّافِلَةِ حَتَّى أُحِبَّهُ»، اوّلین اثر «نافله» حبّ خدا است. هنگامی که دل «تخلیه» شد، خدا «تجلّی» میکند، هنگامی که خدا به وسیله هم حال و هم افعالِ شخص وارد دل شد، مورد محبّت خدا قرار میگیرد و هنگامی که خدا او را دوست داشت، آنگاه همه کارهاش میشود؛ «کُنْتُ سَمْعَهُ الَّذِی یَسْمَعُ بِهِ»، دیگر تعبیر بالاتر از این نمیشود؛ گوشی که با او میشنود گوش خدا است، «وَ بَصَرَهُ الَّذِی یُبْصِرُ بِهِ» چشمی که میبیند چشم خدا است، «وَ لِسَانَهُ الَّذِی یَنْطِقُ بِهِ وَ یَدَهُ الَّتِی یَبْطِشُ بِهَا». کسی که قلبش را به آداب الهی مؤدّب کند، یعنی آن را از «حبّ ماسوی الله» تخلیه نماید، قوا و اعضایش همه الهی میشود.
«قلب سلیم» قلبی است که «حبّ دنیا» در آن نفوذ نکرده باشد
همان طور که در جلسه گذشته عرض کردم امام صادق(ع) در ذیل آیه شریفه «إِلاَّ مَنْ أَتَى اللَّهَ بِقَلْبٍ سَلیمٍ» که درباره قیامت است میفرماید: مراد از سلامت قلب «هُوَ الْقَلْبُ الَّذِی سَلِمَ مِنْ حُبِّ الدُّنْیَا»، که سلامت قلب بر محور این است که حبّ دنیا در آن «نفوذ» نکرده باشد. به کلماتی که در اینجا استخدام میکنم دقّت کنید! نه اینکه حبّ به دنیا وارد نشده باشد، «نفوذ» نکرده باشد. بعضی مواقع بر سر یک دو راهی قرار میگیریم که در آن باید بین خدا و غیر خدا یکی را انتخاب کنیم، اگر در اینجا به دنبال غیر خدا یا حبّ دنیا برویم میگویند: حبّ به دنیا در قلبش «نفوذ» کرده است، حبّ خدا در قلبش «نفوذ» نکرده، چون اگر «نفوذ» کرده باشد آن را رها میکرد.
«حسن ادب» و «سوء ادب» قلب
در اینجا اهل معرفت بحثی دارند که من نمیخواهم به طور مفصّل وارد آن شوم، فقط به اندازهای که به بحث ما مربوط میشود اشاره میکنم. در تعابیر اهل معرفت آمده است: «حسن ادب قلب»، «سوء ادب قلب». من برای اینکه مطلب روشن شود مجبورم مطلبی را که جنبه معرفتی دارد ولی تقریباً همگانی است مطرح کنم.
قلب با دوری از افراط و تفریط به حسن ادب الهی دست پیدا می کند
در باب حالات قلب نسبت به همه امور معرفتی سه حالت تصویر میکنند: یک؛ «افراط»، دو؛ «تفریط»، سه؛ «تعادل». به عنوان مثال «خوف» و «رجا»، هر دو از حالات معرفتی قلبی محسوب میشوند. صفت «خوف» و «رجا» که در مقابل هم قرار میگیرند هرکدام، یک حالت افراط، یک حالت تفریط و یک حالت تعادل دارند. حالت «تعادل» خوف و رجا، ترس از جهنّم و عذاب و امید به رحمت الهی است. امّا «خوف» در حالت افراطی باعث ایجاد «یأس از رحمت خدا» میشود و «رجا» در حالت افراطی «احساس ایمنی از عذاب الهی» ایجاد میکند، تا جایی که در نهایت باعث میشود شخص جرأت معصیت کردن پیدا کند.
هم خوف و هم رجا از حالات بسیار خوب است، امّا باید در حالت تعادل باشد. امام صادق(ع) در روایتی فرمود: « قَالَ: کَانَ أَبِی(ع) یَقُولُ»، حضرت فرمود که پدر بزرگوارشان یعنی امام باقر فرمودند: « إِنَّهُ لَیْسَ مِنْ عَبْدٍ مُؤْمِنٍ إِلَّا وَ فِی قَلْبِهِ نُورَانِ»، هیچ بنده مؤمنی نیست مگر این که در دلش دو نور وجود دارد، «نُورُ خِیفَةٍ وَ نُورُ رَجَاءٍ»، هم نور بیم از عذاب الهی و هم نور امید به رحمت الهی در دل قرار دارد. اینها مربوط به حالات دل است. «لَوْ وُزِنَ هَذَا لَمْ یَزِدْ عَلَى هَذَا وَ لَوْ وُزِنَ هَذَا لَمْ یَزِدْ عَلَى هَذَا»، اگر قرار باشد آنها را با هم بسنجیم، نه این بر آن فزونی دارد و نه آن بر این؛ یعنی یک حالت تعادل بین آن دو برقرار است.
اینها موقعی نور هستند که تعادلشان حفظ شود. نه این بر آن بچربد و نه آن بر این. جهت این است که اگر هر کدام، تعادل خود را از دست داده و به سمت افراط یا تفریط بروند اثر بسیار بدی به بار خواهند گذاشت. «افراط در خوف» موجب «یأس از رحمت الهی» و «افراط در رجا» باعث «جرأت بر معصیت» میشود. لذا اگر به روایات و آیات مراجعه کنید خواهید دید که هر دو حالت را نکوهش کردهاند.
در قرآن نسبت به یأس از رحمت خدا نهی شده است: «لا تَقْنَطُوا مِنْ رَحْمَةِ اللَّهِ». در جای دیگر میفرماید: «إِنَّهُ لا یَیْأَسُ مِنْ رَوْحِ اللَّهِ إِلاَّ الْقَوْمُ الْکافِرُونَ»، یأس از رحمت خدا که نتیجه افراط در خوف میباشد، از خصوصیات کافر است. از طرف دیگر راجع به کسانی که نسبت به صفت رجا حالت افراطی پیدا کرده و احساس ایمنی از عذاب الهی دارند میفرماید: «أَ فَأَمِنُوا مَکْرَ اللَّهِ فَلا یَأْمَنُ مَکْرَ اللَّهِ إِلاَّ الْقَوْمُ الْخاسِرُونَ». همه اینها برای قلب است. ارزش این حالات متعلّق به انسان، بر محور نقش سازندگی آنها است؛ اگر قرار باشد که اینها برای انسان نقش تخریبی پیدا کنند مذموم خواهند بود.
خوف از عذاب الهی آنگاه برای قلب ممدوح است که نقش سازندگی داشته باشد نه تخریبی. انسان هنگامی که مأیوس شد دیگر پا در وادی اطاعت نخواهد گذاشت؛ میگوید: آب که از سر گذشت چه یک وجب، چه صد وجب. اگر امید و رجا هم بخواهد از حدّ اعتدال بگذرد، دیگر مرز سرش نمیشود! حلال و حرام نمیفهمد! به تعبیر دیگر نقش تخریبی پیدا میکند.
«حسن ادب قلب» به معنای حفظ تعادل و دوری از افراط و تفریط است
حسن ادب و سوء ادبی که اهل معرفت در باب قلب نسبت به کسی که میخواهد دلش را در وادی حبّ به خدا قرار دهد مطرح میکنند، می گوید به این معنا است که انسان دل را چنان تربیت کند که نسبت به این حالات مربوط به قلب حالت تعادل حفظ شده و از افراط و تفریط دور بماند. «مَنْ تَأَدَّبَ بِآدَابِ اللَّهِ عَزَّوَجَلَّ أَدَّاهُ إِلَى الْفَلَاحِ الدَّائِم»، حسن ادب و یا ادب الهی نسبت به قلب این است. ما در باب مسأله قلب و تادیب آن که راجع به حبّ به خدا بود بحث کردیم و حسن ادب و سوء ادب را در ارتباط با مقامات معنویه مطرح کردیم.