در بخش های قبلی این نوشتار آمده بود که طلحه و زبیر با امیرالمؤمنین(ع) بیعت کرده بودند، سپس با دغل بازىهاى معاویه، از ایشان رویگردان شده و جنگ جمل را برپا کردند.
داستان پیمان شکنی این دو نفر به طور اختصار چنین است: «پس از آنکه مهاجرین و انصار با امیرالمؤمنین(ع) بیعت کردند. آن حضرت به معاویه نوشت: «مردم عثمان را بدون مشورت با من کشتند و سپس با مشورت و اجتماع میان خود با من بیعت نمودند، موقعى که نامه من به تو رسید، با من بیعت کن و بزرگان اهل شام را به نزد من بفرست.» وقتى که فرستاده امیرالمؤمنین(ع) به نزد معاویه رسید و معاویه نامه آن حضرت را خواند، مردى را از قبیله بنى عمیس انتخاب نموده نامهاى به وسیله او به زبیر بن عوام نوشت.
وقتى که این نامه به زبیر رسید، خوشحال شد و طلحه را از مضمون نامه مطلع ساخت و آن دو تردیدى در خیرخواهى معاویه به خود راه ندادند و از آن موقع به مخالفت با على(ع) تصمیم گرفتند. چند روز از بیعت طلحه و زبیر با على(ع) گذشته بود که آن دو نفر نزد او آمده گفتند: یا امیرالمؤمنین(ع)، تو از جفا و خشونتى که در تمام دوران خلافت عثمان بر ما گذشت، اطلاع دارى و می دانى که همواره بنى امیه منظور عثمان بود. خداوند پس از او خلافت را به تو عنایت کرده است، ما را به بعضى از ریاستها نصب فرما.
امیرالمؤمنین(ع) به آن دو نفر چنین پاسخ مىدهد که به قسمت خداوندى درباره خود راضى باشید، تا درباره شما بیاندیشم و بدانید من در امانتى که به من سپرده شده است، کسى را شریک نمىگردانم مگر اینکه به دین و امانتش اطمینان داشته باشم، چه از یاران من باشد و چه کس دیگرى که شایستگى او را دریافته باشم.
طلحه و زبیر پس از شنیدن این پاسخ مأیوس شده از على(ع) منصرف گشتند و از او خواستند که اجازه بدهد تا براى انجام عمل عمره رهسپار مکه شوند» ابن ابى الحدید مىنویسد: طلحه و زبیر نزد على(ع) آمده اجازه رفتن براى عمره خواستند. على(ع) فرمود: شما براى عمره نمىروید. آن دو سوگند به خدا خوردند که قصدى جز عمره ندارند. على(ع) فرمود: شما اراده عمره نکردهاید، بلکه حیلهگرى به راه انداخته، مىخواهید بیعتى را که با من نمودهاید، بشکنید. سوگند به خدا خوردند که نه نظر مخالفت با او دارند و نه مىخواهند بیعتى را که با او کردهاند بشکنند و هیچ مقصودى جز انجام عمل عمره ندارند.
آنهایی که از امام جلو افتادند
على(ع) فرمود: بیعت مجدد کنید، آن دو با سختترین سوگندها و پیمانها بیعت را تکرار کردند، على(ع) به آن دو اجازه داد که براى عمره بروند. وقتى که آن دو بیرون رفتند، على به اشخاصى که حاضر بودند، فرمود: سوگند به خدا، آن دو را نخواهید دید مگر در شورشى که به کشتار خواهند پرداخت. آنان که حاضر بودند، عرض کردند: یا امیرالمؤمنین(ع)، دستور فرمایید: آن دو را برگردانند. فرمود: بگذارید به راه خود بروند تا قضاى خداوندى [که زمینهاش را خودشان فراهم ساختهاند] بر سرشان فرود آید. این دو نفر از مدینه خارج شده رهسپار مکه گشتند. به هر کس که مىرسیدند، مىگفتند: على بن ابیطالب(ع) بیعتى در گردن ما ندارد و بیعت ما با او از روى اکراه بوده است!!
دروغ و افتراى طلحه و زبیر به گوش على (ع) رسید. فرمود: خداوند آن دو را از رحمت خود به دور و از آشیانه زندگىشان آواره کند. سوگند به خدا مىدانم که آن دو با بدترین وضعى خود را خواهند کشت و کسى که به آن دو نزدیک شود، شومترین روز را بر سرش خواهند آورد. آنان با دو قیافه منحرف بر من روى آوردند و با دو چهره حیلهگرى و پیمانشکنى از من برگشتند. سوگند به خدا، آنان پس از این روز مرا نخواهند دید مگر در میان سپاه خشن که خود را در برابر آن به کشتن خواهند داد. دور از رحمت خدا شوند و محو گردند.»
آنهایی که از امام عقب افتادند
گروه دیگری از اطرافیان آن حضرت(ع)، روش دیگری را برگزیدند، هنگامى که طلحه و زبیر پیمان شکنى کردند و با عایشه به بصره آمدند و آن جا را در زیر سلطه خود قرار دادند، بعضى معتقد بودند که امام با آنها درگیر نشود؛ آنها را به حال خود رها سازد و پایه هاى خلافت را محکم کند، چیزى نمى گذرد که آنان تسلیم مى شوند.
امام(ع) در پاسخ به آنها فرمودند: به خدا سوگند! من همچون کفتار نیستم که با ضربات آرام و ملایم بر در لانهاش بهخواب رود و ناگهان دستگیرش سازند، نه،(من کاملا مراقب مخالفان هستم) و با شمشیر برنده علاقهمندان به حق، کار آنان را که به حق پشت کردهاند خواهم ساخت و با دستیارى فرمانبرداران مطیع، عاصیان و تردیدکنندگان در حق را براى همیشه کنارخواهم زد. من این کار را تا واپسین روز عمرم ادامه خواهم داد، به خدا سوگند! از هنگام مرگ پیغمبر(ص) تا هم اکنون از حق خویشتن محروم ماندهام و دیگران را به نا حق بر من مقدم داشتهاند.
آنان که حاضر بودند، عرض کردند: یا امیرالمؤمنین(ع)، دستور فرمایید: آن دو را برگردانند. فرمود: بگذارید به راه خود بروند تا قضاى خداوندى [که زمینهاش را خودشان فراهم ساختهاند] بر سرشان فرود آید.
این سخن امام در تاریخ طبرى جلد 5 صفحه 171 و در «امالى» شیخ طوسى با کمى تغییر و در کتاب «غریب الحدیث» ابى عبید قاسم بن سلام هروى بغدادى نیز آمده است.
این ضرب المثل از آن جا پیدا شده است که معروف است کفتار حیوان ابلهى است و به آسانى مى توان او را شکار کرد؛ به این ترتیب که صیاد آهسته با ته پاى خود یا قطعه سنگ یا چوبدستى به در لانه کفتار مى زند و او به خواب مى رود سپس او را به راحتى صید مى کند.
واقعیت هاى تاریخى آن زمان نشان مى دهد که پیشنهاد عدم تعقیب طلحه و زبیر بسیار ساده لوحانه بود؛ چرا که نقشه این بود که آنها بصره و سپس کوفه را در اختیار خود بگیرند و معاویه با آنها بیعت کند و در شام از مردم نیز براى آنان بیعت بگیرد و به این ترتیب بخش هاى عمده جهان اسلام در اختیار جاه طلبان پیمان شکن قرار گیرد و تنها مدینه در دست على(ع) بماند.
آنها با تکیه بر شعار خونخواهى عثمان روز به روز مردم را به هیجان بیشتر فرا مى خواندند و تدریجاً این شعار که قاتل عثمان، على(ع) است را در میان مردم پخش مى کردند و مردم ناآگاه را بر ضد امام مى شوراندند. واضح است که اگر امیرمؤمنان على(ع) با سرعت، ابتکار عمل را در دست نمى گرفت نقشه منافقان به زودى عملى مى شد و همان گونه که مى دانید با آن سرعت عمل که امام در پیش گرفت نخستین توطئه و تلاش جدایى طلبان را در نطفه خاموش ساخت و به آسانى بصره و کوفه و تمام عراق را نجات داد و اگر برنامه امام(ع) در مورد ظالمان شام با مخالفت بعضى از یاران ناآگاه رو به رو نمى شد به خوبى شام نیز از شر ظالمان نجات مى یافت و پاکسازى مى شد و جهان اسلام یکپارچه در اختیار آن حضرت قرار مى گرفت، ولى متأسفانه جهل و ناآگاهى و لجاجت در برابر فریب و نیرنگ دشمن، کار خود را کرد و جنگ با شامیان در آستانه پیروزى کامل، متوقف گشت.
هوشیاری لازمه رهبری
امام(ع) در این گفتار تاریخى خود درسى به همه زمامداران بیدار و با ایمان و مسئولان کشورهاى اسلامى داده است که براى مقابله با خطرات دشمن، گاه روزها، بلکه ساعت ها و لحظه ها سرنوشت ساز است. نباید فرصت را به سادگى از دست بدهند و تسلیم پیشنهادهاى سست عافیت طلبان گردند.
سپس در ادامه این سخن امام(ع) به نکته دیگرى مى پردازد که گفتار اولش را با آن تکمیل مى کند، مى فرماید: «من نه تنها غافلگیر نمى شوم، بلکه با هوشیارى تمام مراقب مخالفان هستم و ابتکار عمل را از دست نمى دهم و با شمشیر برنده هواداران حق بر کسانى که به حق پشت کرده اند نبرد مى کنم و با دستیارى فرمانبرداران مطیع با عاصیان ناباور مى جنگم و این روش همیشگى من است تا روزى که زندگى ام پایان گیرد!»
بدیهى است در یک جامعه، همواره همه مردم طالب حق نیستند؛ گروهى بى ایمان یا سست ایمان و هواپرست و جاه طلب وجود دارند که وجود یک پیشواى عالم و عادل را مزاحم منافع نامشروع خود مى بینند و دست به تحریکات مى زنند و از حربه هاى فریب و نیرنگ و دروغ و تهمت و شایعه پراکنى بهره مى گیرند. پیشوایان آگاه و بیدار باید به این گونه افراد مهلت ندهند و همانند یک عضو فاسد سرطانى، آنها را از پیکر جامعه جدا سازند و نابود کنند و در صورتى که خطرشان شدید نباشد آنها را محدود کنند و همیشه هواداران حق و مطیعان گوش بر فرمان، سلاح برنده اى براى در هم کوبیدن این گروهند.
امام(ع) در سومین و آخرین نکته از سخن خود اضافه می کند که این کارشکنی ها برای من تازگی ندارد: «به خدا سوگند از زمان وفات پیامبر(ص) تا امروز همواره از حقم باز داشته شده ام و دیگران را بر من مقدم داشته اند!» اشاره به این که کار طلحه و زبیر یک مسأله تازه نیست؛ حلقه ای است از یک جریان مستمر که از روز وفات پیامبر(ص) شروع شد و هنوز هم ادامه دارد.
در کلامى از امیرمؤمنان(ع) که شیخ مفید در ارشاد آورده است چنین مى خوانیم: «هذا طَلْحَةُ وَ الزُّبَیْرُ لَیْسا مِنْ اَهْلِ النُّبُوَّةِ وَ لا مِنْ ذُرّیَّةِ الرَّسُولِ(ص) حینَ رَاَیا اَنَّ اللهَ قَدْ رَدَّ عَلَیْنا حَقَّنا بَعْدَ اَعْصُر فَلَمْ یَصْبِرا حَوْلا واحِداً وَ لا شَهْراً کامِلا حَتّى وثَبا عَلى دَأبِ الماضینَ قَبْلَهُما لِیَذْهَبا بِحَقّی وَ یُفَرِّقا جَماعَةَ الْمُسْلِمینَ عَنّی: این طلحه و زبیر با اینکه نه از خاندان نبوتند و نه از فرزندان رسول خدا(ص)، هنگامى که دیدند خداوند حق ما را بعد از سالها به ما باز گردانده حتى یک سال، بلکه یک ماه کامل صبر نکردند و برخاستند و همان روش گذشتگان را در پیش گرفتند که حق مرا از میان ببرند و جماعت مسلمین را از گرد من پراکنده سازند!»
امام(ع) در این گفتار تاریخى خود درسى به همه زمامداران بیدار و با ایمان و مسئولان کشورهاى اسلامى داده که براى مقابله با خطرات دشمن، گاه روزها، بلکه ساعت ها و لحظه ها سرنوشت ساز است. نباید فرصت را به سادگى از دست بدهند و تسلیم پیشنهادهاى سست عافیت طلبان گردند.
امام(ع) افرادى را که این لحظات حساس را از دست مى دهند تشبیه به کفتار کرده است. این تشبیه از چند جهت قابل توجه است: کفتار، حضور دشمن را احساس مى کند ولى با زمزمه هاى او به خواب مى رود؛ خوابى که منتهى به اسارت و مرگ او مى شود. کفتار در خانه و لانه خود شکار مى شود.کفتار حتى بدون کمترین مقاومت در چنگال دشمن گرفتار مى گردد و به دام مى افتد. کسانى که فرصت هاى زودگذر را با خوش باوری ها یا ضعف و سستى یا تردید و تأمل از دست مى دهند نیز همچون کفتارند، به خواب مى روند و در خانه و لانه خود به دام مى افتند و مقاومتى از خود نشان نمى دهند.
این سخن بدان معنا نیست که بى مطالعه یا بدون مشورت و در نظر گرفتن تمام جوانب کار اقدام کنند؛ بلکه باید با مشاورانى شجاع و هوشیار، مسائل را بررسى کرد و پیش از فوت وقت اقدام نمود.