دكتر رامين جهانبگلو روز گذشته در دومين جلسه سخنراني خود در خانه هنرمندان به بحث "پديدارشناسي و مراحل آگاهي" در كتاب "پديدارشناسي روح" هگل پرداخت .

به گزارش خبرنگار فرهنگي "مهر" دكتر رامين جهانبگلو در دومين جلسه سخنراني خود درباره هگل(1831-1770)، به  كتاب  پديدار شناسي روح phanomenologic des geistes  و مباحث آن  پرداخت . وي در آغاز سخنراني خود با ذكر خلاصه اي از سخنان جلسه گذ شته ، بار ديگر متذ كر شد كه مشكل بودن فلسفه هگل ما را به جدي بودن در فلسفه ترغيب مي كند و فلسفه هنر اند يشيدن است . 
جهانبگلو
 گفت: پيش از آن كه به خود كتاب بپردازم اندكي درباره تفاوت فلسفه هگل با كانت سخن خواهم گفت . هگل در سال 1795 مي گويد : من پس از نظام كانتي و تكميل آن ، در انتظار انقلابي در آلمان هستم .  در حقيقت اين خود هگل بود كه مي خواست اين انقلاب را انجام دهد . تكميل و تصحيح نظام كانتي توسط هگل ده سال پس از اين سخن صورت گرفت . هگل با تفسيرهايي كه ياكوبي، راينهولد ، فيخته ، و شلينگ از كانت ارائه مي كردند موافق نبود ، وي اين تفسيرها را ناكامل مي دانست . اكنون پس از صدو هفتاد سال ما مي دانيم كه هگل تنها فيلسوف پسا كانتي است كه تاثير بسياري بر سياست ، اجتماع، و زيبايي شناسي گذاشته است ؛ به بيان ديگر ، هگل مهمترين فيلسوف پسا كانتي است . هگل در سنت  ايده آليسم ( اصالت معقول بالذات) آلماني، تفكر خودش را ايده آليسم مطلق معرفي مي كند .  ايدآليسم مطلق هگل در برابر ايده آليسم استعلايي كانت قرار دارد .  به نظر تئودور آدورنو ايده آليسم مطلق نزد هگل ايده آليسمي است كه وراي ايده آليسم مي رود . وي در كتاب سه  تحقيق درباره هگل مي نويسد : "هگل كانتي است كه به كمال خود رسيده است ".  هگل از پتانسيل روش شناختي كانت براي پاسخ گويي به پرسشهاي سه گانه كانت : چه مي توانم بدانم ؟ چه بايد بكنم ؟ چه اميدي مي توان داشته باشم ؟  استفاده مي كند . اگر قبول داشته باشيم كه هيوم كانت را از خواب جزمي بيدار كرد ، كانت نيز هگل را از خواب جزمي بيدار كرد .  هگل معتقد بود كه كانت شناخت را محدود به تجربه عين مي كند ، در حالي كه شناخت بايد به تماميت جهان پاسخ گويد . به نظر هگل ايده آليسم كانتي يك ايده آليسم ذهني است . تفكر(denken) نه تنها بايد تفكر سوژه subject باشد، بلكه بايد  جوهر substance  عين ها نيز باشد ، به همين دليل هگل با  دو گانگي اي (dualism) كه در فسفه كانت  ميان noumen  و phenomen وجود دارد مخالفت مي كند ، و به دنبال  وحدت عين و ذهن است .  فكر براي هگل تجلي جوهر واقعيت است ، به همين دليل  الكساندر كوژو ( استاد رمون آرون ، سارتر، دوبوار ، و ... ) در كتاب مقدمه اي بر خوانش هگل  مي گويد : "  ايده آليسم هگلي هيچ ربطي به ايده آليسم ندارد ، نظام هگلي يك نظام  واقع گرا( realism) است " .  هگل فقط يك ايده آليست نيست بلكه رئاليست هم هست ، وي نه ذهن را زنداني عين مي كند ، و نه عين را زنداني  ذهن مي كند .

جهانبگلو افزود : هگل در جلد سوم كتاب  درسهايي درباره فلسفه تاريخ مي گويد :  " ايده آليسم و رئاليسم دو روش اند كه با يكديگر تداخل دارند " .  براي فيلسوف پسا كانتي اي چون هگل هدف فلسفه باز سازي جهان گمگشته اي است كه كانت در جهان ناشناخته ها، يعني nuomen قرار داده است ، هگل در جستجوي يافتن اين جهان گمگشته از راه شناخت است .   موضوع شناخت و دانش  روح ( geist) و تحقق پذيري آن است . مساله فلسفي هگل تحقيق درباره آن چيزي است كه هست، و هست آن چيزي است كه در حال  شوند ( becoming) و گردش است .  آن چيزي كه هست چيست ؟  هگل آن را  عقل مي نامد . عقل  نزد هگل برخلاف عقل كانتي ، كه  قانون گذار است و به شناخت اصول  شناخت مقدم / مستقل از تجربه(apriori) مي پردازد ، عقلي است كه درتاريخ است و بر تاريخ تاثير مي گذارد .  به نظر هگل عقل در روند شكل گيري  آگاهي  قرار دارد ، و همزمان برتر از  آگاهي  است . تجربه عقل در تاريخ ، تجربه  خودآگاهي از  آزادي خودش است .  براي هگل ، فلسفه ، عملكرد عقل زنده و فعال است .  عقل فراسوي بي حركتي  قوه  شعور ( فهم ) قرار مي گيرد . تفاوت قوه  شعور و عقل براي هگل بسيار مهم است . براي هگل، بر خلاف نظر كانت شعور ( فهم ) بسيار منفي است زيرا داراي  حركت نيست ،  اين قوه عقل است كه تحقق پذير است و داراي حركت .

وي ادامه داد :  واقعي شدن  واقعيت( جهاني شدن جهان ) يكي ديگر از مسائل مهم  پديدار شناسي روح است ، يعني  واقعيت به  كليت خودش دست پيدا مي كند .  واقعيت عقلي شده جهان  ، يعني ، چگونه تاريخ جهان از روند انديشه فلسفي عبور مي كند .  اين تعابير به هيچ وجه بازي با الفاظ نيست ، تمام سعي هگل فرا رفتن از زبان و شناخت روزمره به انديشه فلسفي است .  به نظر هگل جهان فقط از راه قوه شعور( فهم) قابل فهم نيست ، بلكه از راه انديشه فلسفي است كه درك مي شود . دانش مطلق ، دانستن اين امر است كه :  در وحد ت تضاد است و در تضاد  وحدت .  به نظر هگل ما مانند فلسفه كانت در سطح احكام آنتي نومي ( جدلي الطرفين) قرار نمي گيريم ، چرا كه احكام  آنتي نومي در فلسفه كانت جواب ندارند . ولي در هگل دارند ، و آن فرا رفتن aufheben از آن است .  به نظر هگل آن چيزي حقيقي است  كه در حال حقيقي شدن است ، و آن چيزي كه در حال حقيقي شدن است  خود  ذهن است .  براي هگل ، پديده ها ، صورتها ، و اشكال ، صورتهاي گوناگوني از  ذهن بشر هستند .  در واقع  پديدار شناسي روح هگل تحقيقي درباره پديده هاي ذهني و عيني است كه در طول تاريخ تحقق پيدا مي كند .

  

دكتر جهانبگلو درباره مفهوم پديدارشناسي از نظر هگل گفت :  پديدارشناسي يعني شناخت درباره آن چيزي كه پديدار مي شود . هگل پديدار را به معناي ريشه يوناني كلمه ، يعني  فاينامنون (phinomenon) به كار مي برد ، يعني چيزي كه خودش را به ما نشان مي دهد .  چه چيزي براي ذهن آشكار مي شود ؟ آن چيزي كه آشكار مي شود  خود ذهن است ، يعني ذهن در سفر آموزشي( بيلدونگ) ، خودش را مي بيند ؛ به بيان ديگر ، ذهن هم موضوع( object)  است و هم فاعل شناسنده ( subject) است . اين ذهن / آگاهي به دنبال  آزادي خودش در طول تاريخ است .  هگل در خيلي از فصلهاي كتاب  پديدارشناسي روح  به ما نشان مي دهد كه بسياري از پديدارها نمي توانند به آزادي  و تحقق برسند .  ذهن براي رسيدن به آزادي بايد با  كليت خودش آشتي برقرار كند . پديدارشناسي در واقع تامل فعال در مورد واقعيت تاريخي انسان است . هگل فيلسوفي است كه به پيشرفت قائل است و پيشرفت در اصل  منفيت(negativity) خلاصه مي شود . 

وي افزود : تاريخي كه ما در پديدارشناسي روح با آن روبرو هستيم ، تاريخ وقايع و اتفاقات نيست ، هگل وقايع اتفاقيه ننوشته است . تاريخي كه در پديدارشناسي وجود دارد تاريخ منطقي پديدارها است ،  تكوين و تحول ذهن از حالت كودكانه و ساده انديش به انديشه فلسفي است .  در كتاب علم منطق ، نقطه شروع هستي  است ، ولي آن هستي در پديدارشناسي اولين پرسشي كه مي كند اين است كه اين هست  چيست ؟ ؛ در اين مرحله ما با  آگاهي حسي  روبرو هستيم . اين  آگاهي حسي  براي شناخت موضوع شناختش كه جزئي نيست، بلكه كلي است،  بايد به آگاهي ادراكي برسد . پس از  آگاهي ادراكي به آگاهي شعوري ( فهم) مي رسيم . شعور ( فهم) يك مفهوم ضعيف است ، در پديدارشناسي ما بايد شعور را كنار بزنيم و به مرحله آگاهي از آگاهي ( خودآگاهي) برسيم .  بخش اول پديدارشناسي روح كه مربوط به آگاهي است به  سه مرحله آگاهي حسي ، آگاهي ادراكي ، و آگاهي شعوري مي پردازد . بخش دوم اين كتاب به  خودآگاهي مي پردازد . اين بخش كه بسيار جذاب و خواندني است ، مورد توجه ماركسيستها قرار گرفته است .  خودآگاهي ، حقيقت  آگاهي است .  خودآگاهي مي خواهد به نوعي خودش را موضوع شناسايي(object) خودش قرار دهد . هگل اين بخش را ديالكتيك خدايگان و بنده  ناميده است، چرا كه حالت پيكار وجود دارد ، اما پيكاري كه مرگ ندارد .  البته بايد توجه داشت كه وقتي هگل درباره بندگي صحبت مي كند ، برخلاف نظر ماركس ، نظرش نهاد بندگي نيست.  

جهانبگلو در پايان سخنان خود گفت :  پس از مرحله  خودآگاهي ، به مرحله عقل مي رسيم كه در جلسه بعد آن را با توجه به فلسفه سياسي هگل توضيح خواهم داد .