تاریخ انتشار: ۲ مهر ۱۳۹۱ - ۱۶:۲۲

قلبها سه دسته اند: قلبی که خیر و شر را می فهمد. یک دسته قلب هایی هستند که هیچ چیز نمی فهمند اما یک قلب هایی هستند که یک بخش سیاه در آن است.

به گزارش خبرگزاری مهر، آیت الله محمدعلی جاودان در درس اخلاق خود به تشریح حدیثی از امام محمد باقر(ع) پرداختند که در آن حضرت باقر (ع) می فرمایند: کهالقـُلوب ثَلاثَة: قلبها سه دسته اند. ما سه نوع قلب داریم. قلبٌ مَنکوسٌ. منکوس یعنی معکوس. لا لشیءٍ منَ الخَیرهیچ چیز از خیر نمی فهمد. قلب آن است که خیر و شر را می فهمد. اگر شما آمدی پشت سر من نماز خواندی باید بفهمی من عادلم یا نه، اگر نفهمیدی شما عیب داری.
 
یک دسته قلب هایی هستند که هیچ چیز نمی فهمند. وَ هُوَ قلبُهُ الکافراز خیر یک ذره هم نمی فهمد. قلبٌ فیهِ نُکتة ٌسَوداء یک قلب هایی هستند که یک بخش سیاه در آن است. فالخیرُ وَ الشـّر فیهِ یَعتلِجا نخیر و شر در آنها دائما در جنگ هستند. یک لحظاتی جانب خیر است، یک لحظاتی جانب شر. این نوع قلب ها به ما می خورد. فأیّهُما کانت مِنهُ غـَلبَ عَلیه هر کدام قوت یافتند بر این آدم غلبه می کنند. گاهی یک حال خوبی پیدا می کند و می رود دنبال کار خوب. گاهی هم خسته و بی حال است. از لحاظ جسمی خسته نیست، اما از لحاظ روحی و قلبی بی حال و خسته است. حال نماز و دعا ندارد.
 
قلبٌ مَفتوحٌ فیه مَصابیح یک قلب های باز هستند که در آنها مصابیح، است. مصابیح جمع مصباح است، یعنی قلبهایی هستند که در آنها چراغ هدایت است. چراغ هدایتی که وَلا یُطفـَأ نُورُهُ إلی یَوم القِیامَة این یک چراغی است که اگر روشن شد تا روز قیامت دیگر خاموش نمی شود. اگر شما به صراط مستقیم رسیدی دیگر بیرون نمی آیی. دقت کنید اگر به صراط مستقیم رسیدی، دیگر بیرون نمی آیی. راهت عوض نمی شود. خوب. بین اینجا و آنجا چقدر فرق است؟ در قلب های مومنان یک چراغ نیمه روشن و نیمه تاریکی هست. اگر خدا بخواهد این چراغ را روشن کند، کارهایی انجام می شود و این قلبی است که خاموشی بردار نیست همواره روشن است و درخشندگی می کند.

گفته شد که آقا ما می آییم خدمت شما. محضر شما می نشینیم فما نخرُج مِن عِندِک حتـّی ترقَّ قـُلوبُنا و تصلوا أنفسَنا ما از محضر شما بیرون نمی رویم تا اینکه این نیم ساعت، یک ساعت، سه ربع که نشستیم قلبمان رقیق می شود. نرم می شود. دلهامان از دنیا جدا می شود. این دارایی های مردم، کاخ ها، قصرها، ماشین ها، ثروت ها در نظرمان کوچک می شود. خدمت شما که می نشینیم این طور می شود.
 
ثمَّ نخرُج مِن عِندِک: وقتی از خدمت شما بیرون می رویم و به خانه یا بازار می رویم، فإذا سِرنا مَعَ النـّاس وقتی با مردم بودیم، در تجارت خانه بودیم، با تاجران بودیم، أحبَبنا الدّنیا آن وقت دومرتبه علاقه دنیا برمی گردد. می ترسیم این نفاق باشد. حضرت فرمودند: إنـّما هی قلوب مَرة تثقلاین قلب است. گاهی سخت می شود، آن وقت که دنیا را دوست داری نشانه سختی قلب است. آن زمانی که رها شده ای و دنیا دیگر برایت قیمت ندارد، آن وقت است که دل نرم شده است. این دل است گاهی سخت می شود و گاهی نرم می شود. قلب همین طور است.

بعد حضرت باقر(ع) فرمودند که اصحاب پیامبر محضر ایشان عرض کردند: یا رَسولَ الله نخافُ عَلینا النـّفاق: ما از اینکه منافق باشیم، درمورد خودمان می ترسیم. چرا؟ لمَ تخافونَ ذلک؟ چرا می ترسید؟  إذا کنـّا عِندَک فذکـّرتنا وَ رَغـّبتنا وَ جـِدنا و نسینا عَن الدّنیا: وقتی ما خدمت شما هستیم، شما ما را به یاد خدا و قیامت می آوری، برای ما یاد می کنی. قیامت و حساب و کتاب را به ما تذکر می دهی و به آخرت ترغیب می کنی. می گویی کار کنید، این کار کردن به نفع شماست، از دنیا دل می کنیم.
 
زَهِدنا حَتی کأنـّا نعایِن الآخِرة وَ الجَنـّة و النـّار: زمانی که خدمت شما هستیم آنقدر حالمان عوض می شود مثل اینکه بهشت جلویمان است. آخرت جلویمان است. کأنـّا نعایِن الآخِرة وَ الجَنـّة و النـّار: مثل اینکه داریم می بینیم. اما فإذا خَرَجنا مِن عِندِک وقتی که از خدمت شما می رویم به خانه نزد زن و بچه، فَشَممنا الأولاد وَ رَأینا العیالمثلا بچه کوچک را در بغل می گیرم و می بویم، مثلا زن و بچه را می بینم، اهل و عیال را می بینم، یَکادُ أن نـُحَوّل عن الحال التی کنـّا عَلیها عِندک حالمان تغییر می کند. همان آدم معمولی می شویم. حتـّی کأنـّا لم أکـُن عَلینا شَیء: مثل اینکه هیچ خبری نیست.
 
أتخافُ عَلینا أن یَکونَ ذلک نِفاقاً؟ آقا نمی ترسید این تغییر حالات ما نفاق باشد. فقال لهم رسُولُ الله کلـّانه این نفاق نیست. إنَّ هذه خُطواتُ الشَیطان این حالتی است که شیطان چند قدم می آید نزدیک شما. نزدیکتر می شود. فیُرَغـّبُکم فی الدّنیا: شما را به دنیا ترغیب می کند. علاقه دنیا را در دلت زنده می کند. اگر همه اش آن باشد، اگر بر آن حالتی که گفتید مداومت کنید لـَصافحَتکمُ المَلائِکة ملائکه می آیند با شما مصافحه می کنند.
 
همنشین فرشتگان می شوید. بر آبها راه می روید. آنهایی که روی زمین طی الارض می کنند یک درجه دارند، آن کسی که روی آب راه می رود، درجه بالاتری دارد. آن کسی که روی آسمان راه می رود درجه بالاتری دارد. چنین کسی در بین اصحاب حضرت عیسی (ع) بود. شوخی نیست، واقعیت داشته برای ما خیلی شوخی است. امام فرمود آنها می توانستند روی آب راه بروند. اگر یقینشان بیشتر بود، بر آسمان هم راه می رفتند.
 
اگر یقین بیشتر بود چه می شد؟ اگر بر آن حالی که شما گفتید مداومت داشتید فرشتگان با شما مصافحه می کردند وَ مَشیتم علی الماء بر آبها راه می رفتید. حالا  چطور می شود که فرد آن طور شود؟ شما می روی خدمت امام خود یا یک جایی موعظه است، یک جایی مجلس دعاست، یک جایی مجلس روضه خوانی حضرت أباعبدالله(ع) است، یک تکان می خوری یک کمی فکرت تغییر می کند. یک کمی آخرت به یادت می آید. ماها که مدام می رویم و می آییم و یکسان است، ولی باید راهی بیابیم که چطور پای این حالتمان بایستیم؟ این کارگشاست.