ابرکوه - خبرگزاری مهر: شب شعر "آیه های نور" دیشب به سوگواره عاشورایی مبدل شد و همه یک صدا خواندند: "السلام ای مسافران غریب، که به شام سیاه ما سحرید".

به گزارش خبرنگار مهر، شهر عاشورایی است و شعر نیز عاشورایی شده است.

شاید هم ما به حاشیه رانده شده ایم و مگر کتابی عظیم تر از کتاب حماسه عاشورا و جود دارد و مگر هیچ کتابی این همه خواننده دارد؟

ساعاتی را میهمان شب شعر انجمن شعر و ادب ابرکوه بودیم که با همکاری اداره فرهنگ و ارشاد اسلامی،اداره کتابخانه های عمومی، کانون بسیج هنرمندان و دانشگاه علمی کاربردی ابرکوه و در شب اول محرم در سالن اداره ارشاد اسلامی، شب شعر "آیه های نور" را به سوگواره عاشورایی مبدل کردند.

گریه های زینب را به یاد دارم

"علی امیدوار" دانش آموز کلاس دوم راهنمایی چه زیبا به بیان حادثه می پردازد:

چه ظهری بود ظهر عاشورا گریه های زینب را به یاد دارم

اشک بچه های تازه یتیم شده ابوالفضل تشنه را به یاد دارم

آن جدال نابرابر را نماز میان جنگ را

لب های تشنه و، طفل شش ماهه را به یاد دارم..

عشق بی پایان حسین به خدا را به یاد دارم

"وارث" روایتی از دل زینب(س)/ "نی" نوا را سر می دهد

"وارث" نیز بیانگر احساس شاعر کشوری ابرکوه "سکینه سلمانی نژاد" است و در انتهای ابیات عاشوراییش خطاب به زینب می خواند:

فکر نکنم بتوانی داغهای داغت را سرد کنی

فکر نکنم دنیا را دوام بیاوری

تو وارث سلیمانی و ایستاده خم می شوی

و ایستاده جان می دهی

انتهای تو انعکاس خرابه هاست

تا خرابه راهی نیست

فاطمه پور رضایی در گوشه هایی از "نی نوا" با سوز، سفارش مادر سقای دشت عشق را می خواند و اشک حاضرین را سرازیرمی کند:

کسی در نی صلا زد نی نوا را بخوان بر لب تو آهنگ بلا را

کسی خواهد مرا یاری نماید؟ حسین می گوید هر دم این نوا را

و مادر خواند اینک روضه خویش که عباسم بخوان این آیه ها

حسین(ع) در کربلا تنها نماند تو ارزانی نما عشق و وفا را

اگر بر کودکان بستند آبی تو دریا باش و دریاب آشنا را

علم آنروز چه بی تاب دل زهرا بود/ نوجوانی در "مرد خدا" فریاد می زند

"فهیمه رستگار پناه مهرآبادی" نیز این سوز را ادامه می دهد:

تشنگی وسعت دریایی یک معنا بود

آسمان غم زده از شوری این بلوا بود

غنچه ها چهره کبود و خم و زینب آنروز

در پی چشمه ی زمرم غزلی شیدا بود

ساربان غافله پژمرد علمدار کجاست؟

علم آنروز چه بی تاب دل زهرا بود

محدثه فلاح زاده نوجوانی دانش آموز، آرزوهایش را در "مرد خدا" فریاد می زند:

سرزمین کرببلا

تشنه لبان نینوا

آتیش زدن به خیمه ها

دشمنای ظلم و بلا

آن کودکان بی گناه تشنه شدن،تشنه خدا

در ره دین کشته شدن

هفتاد و دو مرد خدا

بهشت شده لایقشان

آن شهدای سر جدا

برای انتقامشان

آقا بیا، آقا بیا

فاطمه اکرمی نیز قصه مرد و نامردها را در گوشه ای از حکایت بلند خود این گونه روایت می کند:

با نام خدایی که صبر را با زینب و ایثار و فداکاری را با عباس نمایاند.

سلام بر لبان خشکیده و چشم های تر...

کربلا، کربلا یعنی قصه نامردها و مردها، کربلا یعنی سوختن نخل های سر به سر افروخته

کربلا یعنی فرات و کام خشک مشک ها...

روایت "خورشید فلق"

"خورشید شفق" نیز سروده "طیبه سلمانی نژاد" یکی دیگر از شاعران آشنای خانواده سلمانی نژاد است که سوز را در دل می نشاند.

السلام ای مسافران غریب، که به شام سیاه ما سحرید

مثل خورشید در شفق سرخید، مثل آتشفشان شعله ورید

ما به دنبالتان همه پاییم، دشت را پا برهنه می آییم

و شمایی که روی نی دارید به خدا عاشقانه می نگرید

اسبها می دوند بر تن دشت تا گلاب از بنفشه ها گیرند

آنقدر غرق در خدا شده اید، گویی از جسم پاره بی خبرید...........

سقای "مرد"/ لالایی های ماندگار

و در سروده "مرد" می خواند:

نشست روی زمین و کشید دریا مرد

چقدر فاصله مانده است از خدا تا مرد

نشست روی زمین، آه را فرو ببرد

کلاف در هم افکار بود و تنها مرد

دخیل بسته به دندان او دهانه مشک

هزار چشم نشسته به راه سقا مرد.....

"بتول احسان فر" از داستانی بلند می گوید و لالایی مادری را روایت می کند تا اشک مادران را بدرقه دل سروده خود کند.

گل شش ماهه ام لالالایی

صوت و الفجر من به خواب آرام

نو گل من چرا تو بی تابی؟!

نکند کام تو شود ناکام!

"فاطمه رستمی" نوجوان اول راهنمایی نیز از رقیه می گوید:

چشمان رقیه از عطش گریان است

شش ماهه درون سینه اش طوفان است

جاری شده چشمه های خون بر دریا

گلگون شده جامه های خشک صحرا....

"عرفان غلامزاده" دیگر نوجوانی است که سوگواره را ادامه می دهد:

مقتدامان که کربلایی شد نوحه ی سینه ها خدایی شد

خون سرخی که از گلو پاشید گو بیا لحظه جدایی شد.....

"عقیله مشتاقیان" نیز از سقا گفت.

سقا کشید طرح دل آرای دیگری

تصویر عشق با خط زیبای دیگری

با نبض اشک هرم نفسها گرفته است

با شور نی به دشت،نفسهای دیگری

باوری که با "امضاء ثارالله" تأیید شد

سید ابوالقاسم مهدوی شاعر آئینی ابرکوه که موهای خود را در آسیاب عشق حسین( ع) سفید کرده است در "امضاء ثارالله" می گوید:

می دزدد از خیمه نگاه آخرش را

تا که نبیند زینبش چشم ترش را

بهر رباب آورده است از سوی میدان

آن غنچه پرپر عزیز مادرش را

و ادامه می دهد:

امضاء ثارالله تزیین کرد از آن روز

با خط سرخی صفحه های باورش را

جمعی که با اشک بدرقه شد

صدیقه کاظمی پناه اما فضای این سوگواره را به تصویر می کشد و حاضرین را با اشک بدرقه می کند.

اینجا عجیب بوی محرم گرفته است

فریادهای ضجه و ماتم گرفته است

در غربتی به وسعت چشمان تف زده

آرامش از نگاه تو کم کم گرفته است

گیسوی دوست گشته پریشان تر از عطش

تصویر دشت،هاله مبهم گرفته است
---------
رحیم میرعظیم

گزارش: رحیم میرعظیم