به گزارش خبرگزاری مهر، این فیلم که هم در میان نامزدهای اسکار جای دارد و در گلدن گلوب نیز جوایزه را از آن خود کرد، از دیگاه منتقد نیویورکر فیمی معمولی است که نقطه قوت آن را میتوان بازی دی- لوییس دانست.
منتقد نشریه نیویورکر این فیلم را چنین تحلیل کرده است:
"لینکلن" برداشتی واقعگرایانه از آبراهام ارائه میدهد. در بیشتر فیلم، ما با شانزدهمین رییسجمهور ایالات متحده (با بازی دنیل دی-لوییس) در اوایل سال 1865 که او تلاش دارد تا لایحه سیزدهم را به قانون اساسی اضافه کند، همراه هستیم.
سنا قانون را تصویب کرد و بردگی و هرگونه خدمت اجباری را غیرقانونی شمرد. حال آبراهام باید با مشکلات دیگری که از هر سو به سمتش میآیند مواجه شود. از یک طرف مخالفان دموکرات مانند فرناندو وود (با بازی لی پیس) و از طرف دیگر جمهوری خواهان مانند تادئوس استیونز (با بازی تامی لی جونز).
"لینکلن" که نوشته تونی کوشنر است و توسط استیون اسپیلبرگ کارگردانی شده، اثرعجیبی است. انگار با دیدن این فیلم از تخته سنگ و قله کوههای راشمور بازدید میکنید و زمان آن هم که دو ساعت و نیم است، شما را با یک اثر طولانیمدت روبهرو میکند.
اما با این حال فیلم محدود و معمولی است. همانطور که از فیلمی که در اتاقها جریان دارد انتظار میرود. ما از اتاقی به اتاق دیگر می رویم: از صحن شلوغ کاخ سفید گرفته تا اتاق شخصی لینکلن، یک بخش هم مربوط به بیمارستان و کتابخانهای است که استیونز دوست دارد در آن به افراد زیردستش نهیب بزند.
و البته بازیگری دی-لوییس هم نیازی به تعریف ندارد! با یک نگاه به طرز راه رفتنش میتوانید ببینید که بازیگری اش در این فیلم قصد شکست چه مراحل جدیدی را دارد. او مانند هنری فوندا که در فیلم "آقای لینکلن جوان" ساخته جان فورد قدم های بلند برمی داشت، سریع حرکت نمیکند بلکه قدم هایی کوتاه، نیمه مضحک و نیمهغمگین برمیدارد، مانند مردی که با عجله به سمت مراسم دفن می رود و در عین حال هرلحظه ممکن است سکندری بخورد و با سر زمین به زمین بخورد. صدایش هم همینطور، یک اکتاو بالاتر از صدای فوندا است اما با این حال به آسانی مخاطب را جذب حال و هوای داستان میکند. وقتی او میگوید "یک بار شنیدم که کسی گفت..." تمام شنوندگان با انتظار در ادامه سخنش هستند.
فقط میتوان به این فکر کرد که لیام نیسون، که حضوری سفت و سختتر دارد و مدتها انتخاب اول اسپیلبرگ برای نقش اول این فیلم بود، چگونه در این نقش ظاهر میشد. با این حال چیزی که ما از دی-لوییس میبینیم همان حس عجیب و رمزآلود و در عین حال دقیق مردی است که با تکیه بر تجربه و غریزه به مردمی که رهبریشان را بر عهده دارد کمک می کند و این در حالی است که خود او از درون گم شده به نظر می رسد. آیا این می تواند دلیلی باشد که خودش حتی وقتی خدمتکارش در کنارش ایستاده، کفشهایش را واکس بزند؟